سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وبلاگ بسیج دانشجویی دانشگاه کاشان به این ادرس منتقل شد

وبلاگ بسیج دانشجویی دانشگاه کاشان به این ادرس منتقل شد:

 

basijkashanu.blogfa.com


» نظر

متن پیام مقام معظم رهبری به مناسبت آغاز سال 1389

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

«یا مقلّب القلوب و الأبصار. یا مدبّر اللّیل
و النّهار»؛ اى دگرگون‌کننده‌ى دلها و دیدها! اى سامان‌دهنده‌ى به روز و شب! «یا
محوّل الحول و الأحوال»؛ اى گرداننده‌ى سالها و دلها و حالها! «حوّل حالنا الى
احسن الحال»؛ حالِ ما را به بهترین حالها تبدیل فرما
.



تبریک
عرض می‌کنم عید سعید نوروز و آغاز سال نو را - که آغاز بهار و سرزندگى طبیعت است -
به همه‌ى هم‌میهنان عزیز که در سراسر کشور پهناور عزیز ما زندگى میکنند، و همچنین
به همه‌ى ایرانیانى که در هر نقطه‌اى از جهان هستند و چشم امید و انتظار به کشور عزیزشان
دوخته‌اند؛ بخصوص به جوانان و مردان و زنانِ ازجان‌گذشته‌اى که براى هدفهاى عالى
انقلاب و کشور فداکارى‌هاى بزرگى را انجام دادند؛ از جانِ خودشان مایه گذاشتند و
جوانان خود را تقدیم انقلاب و سربلندى کشور کردند؛ به خانواده‌هاى عزیز شهیدان، به
جانبازان و خانواده‌هاى فداکار آنها و به همه‌ى ایثارگران و کسانى که براى سربلندى
کشور تلاش میکنند و کار انجام میدهند. و درود و سلام میفرستم به روح مطهر امام
بزرگوارمان که سلسله‌جنبان این حرکت عظیم مردمى و مایه‌ى پیشرفت و اعتلاى کشور
بزرگ اسلامى ایران بوده‌اند
.عید
نوروز، آغاز رویش است. این رویش همچنان که در طبیعت محسوس است، میتواند در دلهاى
ما و جانهاى ما و حرکت رو به پیشرفت ما نیز خود را مجسم و نمایان کند. نگاهى
بیندازیم به سال 88 که اکنون به پایان آن رسیده‌ایم. اگر بنا باشد سال 88 در یک
جمله تعریف شود، به نظر من عبارت است از: سال ملت ایران، سال عظمت و پیروزى این
ملت بزرگ، سال حضور تاریخى و اثرگذار این ملت در عرصه‌هائى که به سرنوشت انقلاب بزرگمان
و به سرنوشت کشورمان بستگى داشت و منتهى میشد
.

در
آغاز سال 88 مردم با حضور بى‌سابقه‌ى خود انتخاباتى را ساماندهى کردند که در تاریخ
انقلاب ما - و البته در تاریخ طولانى کشور ما - سابقه نداشت و یک نقطه‌ى برجسته و
اوج به حساب مى‌آمد. در طول ماه‌هاى بعد از انتخابات هم مردم در امتحانى بزرگ، در حرکتى
عظیم و سرنوشت‌ساز، حضور خود، اراده‌ى خود، ایستادگى خود، عزم ملى خود و بصیرت خود
را نشان دادند
.



تفسیر
کوتاهى که از حوادث بعد از انتخابات در طول چند ماه می‌شود ارائه کرد، عبارت از
این است که دشمنان کشور و دشمنان نظام جمهورى اسلامى بعد از گذشت سى سال، همه‌ى
تلاش خود و توان خود و نیروهاى خود را متمرکز کرده‌اند براى اینکه بتوانند این
انقلاب را از درون شکست بدهند. ملت در مقابل این توطئه‌ى بزرگ، این حرکت خصمانه، با
آگاهى و بصیرت و عزم و ایستادگىِ بى‌نظیرى توانست دشمن را به شکست بکشاند. تجربه‌اى
که در این هشت ماه بعد از انتخابات تا بیست و دوم بهمن بر این ملت و بر این کشور
گذشت، تجربه‌اى پر از درس، پر از عبرت و حقیقتاً مایه‌ى سربلندى ملت ایران است
.در
سال 88 ملت خوش درخشید؛ مسئولین هم تلاشهاى ارزنده و بزرگى را انجام دادند. این
تلاشها در حد خود، تلاشهاى باارزشى است؛ موجب تقدیر است. بر همه‌ى ناظران منصف فرض
است که از این تلاشها، از این زحمات و کار و کوششى که براى عمران و آبادانى و
پیشرفت کشور در عرصه‌هاى مختلف انجام گرفت، قدردانى کنند. در عرصه‌ى علمى، در عرصه‌ى
صنعتى، در فعالیتهاى اجتماعى، در سیاست خارجى، در بخشهاى مختلف، مسئولین کشور
کارهاى بزرگى را انجام داده‌اند. خداوند به همه‌ى آنها اجر عنایت کند و توفیق پیشرفت
مرحمت بفرماید
.

آنچه
که از ملاحظه‌ى وضعیت موجود کشور و ظرفیتهاى عظیمى که در دل این کشور و ملت بزرگ
نهفته است، می‌شود به دست آورد، این است که آنچه ما انجام داده‌ایم، آنچه مسئولین
و مردم انجام داده‌اند، در مقابل آنچه که ظرفیت عظیم این کشور براى پیشرفت و رسیدن
به عدالت است، کار بزرگى نیست. باید تلاشها را بیش از آنچه که در گذشته انجام داده‌ایم،
همه انجام بدهند و خود را موظف بدانند
.

در
این دعائى که در آغاز هر سال، در هنگام تحویل، همه میخوانیم، این فِقره جالب توجه
است که میفرماید: «حوّل حالنا الى احسن الحال». نمیفرماید ما را به روز نیکى، حال
نیکى برسان؛ به پروردگار عرض میکند ما را به بهترین حالها، به بهترین روزها، به
بهترین وضعیتها برسان. همت والاى انسان مسلمان همین است که در همه‌ى عرصه‌ها به بهترین‌ها
دست پیدا کند
.

امسال
براى اینکه ما بتوانیم آنچه را که در این دعاى شریف به ما تعلیم داده شده است و
وظیفه‌ى ماست، انجام بدهیم، براى اینکه بتوانیم بر طبق اقتضائات کشور و ظرفیتهاى
کشور حرکت کنیم، احتیاج داریم به اینکه همت خودمان را چند برابر کنیم؛ کار را متراکم‌تر
و پرتلاش‌تر کنیم. من امسال را به عنوان سال «همت مضاعف و کار مضاعف
» نامگذارى میکنم. به امید اینکه در
بخشهاى مختلف، بخشهاى اقتصادى، بخشهاى فرهنگى، بخشهاى سیاسى، بخشهاى عمرانى،
بخشهاى اجتماعى، در همه‌ى عرصه‌ها، مسئولین کشور به همراه مردم عزیزمان بتوانند با
گامهاى بلندتر، با همت بلندتر، با کار بیشتر و متراکم‌تر، راه‌هاى نرفته‌اى را
بپیمایند و به هدفهاى بزرگ خود ان‌شاءاللَّه نزدیکتر شوند. ما به این همت مضاعف نیازمندیم.
کشور به این کار مضاعف نیازمند است
.

باید
به خداى متعال توکل کنیم؛ از خداى متعال استمداد کنیم و بدانیم که زمینه براى کار،
زیاد است. دشمنان، دشمن علم و ایمان جامعه‌ى ما هستند. علم و ایمان را به صورت
مضاعف در میان خودمان باید تقویت کنیم. ان‌شاءاللَّه راه‌ها هموار خواهد شد؛
موانع، کوچک خواهد شد و کمک الهى و نصرت الهى، ملت ما و کشور ما و مسئولین ما را
همراه و زیر سایه‌ى خود خواهد داشت
.

والسّلام
علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌


» نظر

"آقا" آماده باش داده اند، آرایش جنگی بگیرید رفقا!

وقتی پای حرف های حاج حسین می نشینی انگار یک سطل آب یخ رویت ریخته اند؛ او از روزهای نبرد می گوید؛ از فکه، طلائیه، شلمچه و از امروز و نبرد امروز. از مسیر
دیروز می گذرد تا امروز را به تو بفماند. در جنگ کسی استراحت نمی کرد و تو
استراحت کردی. وقتی نهیبش را با وجودت حس می کنی تازه حجاب روزمرگی هایت
کنار می رود.

حرف
های حاج حسین مقدمه نمی خواهد. حرفهایش شاید بیشتر به درد افسران جنگ نرم
بخورد. جنگی که اکنون کمی مختصاتش تفاوت پیدا کرده؛ اما همچنان به قوت خود
باقی است. نبرد از آغاز بوده و تا هست، خواهد بود. تنها این مختصات است که
تغییر می کند و افسران جنگ بیش از هر چیز باید مختصات جدید جنگ را در هر
برهه بشناسند تا بتوانند میدان دار نبرد باشند. نباید معرکه را رها کنند
بلکه باید دنبال مختصات جدید بگردند. آنچه در پی می آید، گزیده ای ازسخنان حاج حسین یکتاست که در تاریخ 3/12/88 در یک جلسه بسیج دانشجویی ایراد شده است

13شهریور 1359، عراق بعد از اینکه
تقریباً یکی-دو سال ما را در کردستان و شلوغی های کردستان اذیت کرد، و بعد
از گرد و خاک هایی که در مرز ایران و عراق و در خرمشهر صورت داد و بعد از
درگیری های خلق عرب، جنگ را شروع کرد. زد و آمد جلو. یک بمباران مشتی هم
تهران را کرد و فرودگاه و چند تا جای دیگر را. و تقریباً مردم همه خبر
شدند که جنگ شده است. این یک!

?دو!

چند روزی کهگذشت، قطعی شد که بچه ها باید
بروند. این جدا از درگیری های پراکنده در بیابان ها و بعضی درگیریهای
خیابانی در خرمشهر بود. حضرت امام اع?م کرد که دشمنی آمده است، دزدی آمده
است سنگی انداخته است و رفته است. شیرجوان ها! بچه شیرها! شیعه های
امیرالمومنین! عاشق‌های انق?ب! جوان ها! یا علی! بزنید بریم. ملت پا شدند
رفتند جبهه. اما همه جبهه نرفتند. جنگ شروع شد اما همه جبهه نرفتند. یک
عده هم که رفتند جبهه چند دسته شدند.

یکی شد شهید چمران و ایستاد. رفت در
ده?ویه و سوسنگرد و دعوا و درگیری... نمایندگی مجلس را رها کرد، وزارت
دفاع را رها کرد و یک ک?شینکف به دست گرفت، و رفت کفسوسنگرد و ده?ویه، شد
چمران.

علم الهدی هم بساط ?نه جاسوسی و حرف و
حدیث سیاسی و مصاحبه مطبوعاتی را رها کرد و رفت، شد علم الهدی. آنجا
ایستاد در درگیری -چی شد را کاری نداریم- له شد و ماند و دشمن دورش زد و
بعد جنازه علم الهدی رو پیدا کردند. جهان آرا هم یا علی گفت و ام-یکی،
تفنگی، بساطی، راه انداخت و شد درگیری خرمشهر. شهید شیرودی هم نشست پشت
هلیکوپترش، رفت ایستاد تو دشت ذهاب. این تانک را بزن، آن تانک رو بزن، و
دیدید تصاویر یا خاطرات یا سریال را، به معنای اینکه در غریبی و غربت
ایستاد شیرودی و یکجبهه رو به کمک بقیه بچه ها، بسیجی و جهادی و ارتشی و
سپاهی جمع اش کردند.

?چه داریم می بافیم به هم؟ می بافیم بههم
که 31 شهریور جنگ شروع شد، همه ایران فهمیدند جنگ شروع شده. همه ایران
فهمیدند جنگشده، اما همه ایران جبهه نرفتند. اگر می رفتند شاید جنگ هشت
سال طول نمی کشید. همه آنهایی هم که رفتند جبهه، علم الهدی و چمران و
خرازی و باکری و همت و حاج احمد نشدند. خیلی ها هم که جبهه آمدند، تازه شب
عملیات پشت کله شان را باید می‌گرفتی که: «بابا، پاشو نترس!» دوشکا می زد،
کُپ کرده بود، که ببریمش جلو. جنگنده هم ما کم داشتیم.

?آقا! پس جنگ روی دست کی می چرخید؟ جنگ
روی دست یک عده آدم می چرخید که درک درستی داشتند از جنگ، و متکی به ایمان
و اراده و عقل و تدبیر خودشان شدند، رفتند و ایستادند وسط میدان. یک تعداد
بر و بچههای ارتش هم که تانک را می شناختند، توپ را می شناختند و گلوله را
می شناختند، به اینها یک آموزش هایی دادند. چون آن موقع فرماندهی در جنگ
را "آنها" بلد بودند. بعد از این طرف بومی سازی شد با نگاه معنوی و بسیجی
و ایمانی و حزب اللهی و سپاهی. یکبساط جدیدی به پا شد.

جنگ رفت جلو، امام فرمود جنگ در رأس امور
است. باز پول ها یک جای دیگر شاید... باز تدابیر یک جای دیگر شاید... تا
?رسیدیم به یک جایی که امام فرمود قبل از قطعنامه -فکر کنم 1/11 باشد-
امام می گوید: ای احرار، ای آزادگان، به پا خیزید، امروز ایران کرب?ست. ای
حسینیان به پاخیزید. اگر دیر بجنبید زیر چکمه آنها خرد می شوید که می
خواهند حتی آخ هم نگویید. این جم?ت امام است 3-4 ماه قبل از اینکه قطعنامه
را بپذیرد. که اوضاع جبهه دیگر نیرو تویش نبود. جنگ عادی شده بود. حرف و
حدیث ها عادی شده بود. همه دیگر نمی رفتند جبهه. می گفتند: «حا? می رویم!
بگذار ترم تموم بشه. بگذار دانشگاه تموم بشه. تابستون نه، زمستون. چرا من؟
چرا تو؟ چرا ما؟ بس?ه دیگه! تا کی؟...»

عادی شده بود. موشک اومده بود توی شهر.
چهارماه بعد هم امام قطعنامه را قبول کرد. به یک نگاه زهر را بهشنوشاندند.
(می گویند تیر را دشمن می زند، زهر را خودی می دهد) و امام گفت قطعنامه.
در آن پیام چه گفت؟ گفت خوشا به حال آنانکه جبهه رفتند. خوشا به حال
آنانکه در این معرکه ایستادند و بدا به حال آنها که زن و مال و بچه و
زندگیشان را از این معرکه دور داشتند و...

?این روند ما در جنگ بود. جنگ شروع شد،
همه فهمیدند، همه نرفتند. آن هایی که رفتند همه آن هایی که باید می شدند،
نشدند. جنگ روی دست یک عده فرمانده عاشق، نیروی مومنِ معتقد توفیق دار می
چرخید. بقیه کسانی هم که آمده بودند جبهه -که میگویند یک درصد کل جمعیت
ایران!- آن ها هم زیر ع?لم این توفیق دارها سینه می زدند. آخرش هم اینجوری
قطعنامه را به امام تحمیل کردند.

?در حالی که در کرب?ی 5 به خاطر آن نبرد
جانانه که بچه ها از نونی ها رد شدند، عراق قطعنامه را نوشت. بروید
قطعنامه را بخوانید؛ بندهایش همه اش به نفع ماست، هیچ بندی به ضرر ما
ندارد: متجاوز معلوم شود؛ خسارت داده بشود؛ به مرزها برگردیم. ولی امام
قبول نمی کرد، چون در موضعقدرت بودیم. فرض کن ما برویم در یک نقطه ای که
در مذاکرات همه این بندها قبول بشود، همه این بندها اجرا بشود. و الا دشمن
که اجرا نمی کند. می گوید قطعنامه ولیمی زند زیرش. که زد زیرش! دیدید بعد
از قطعنامه گازش را هم گرفت آمد. درست؟ ولی آمدند و کار را به یک جایی
رساندند و این قضیه تحمیل شد. این جا را نگه دار یک دوره تاریخی را!

?رفیق!

"یک نفر" در مملکت اجازه دارد اع?م جنگ
کند! فقط فرمانده معظم کل قوا. فقط «رهبری» می تواند اع?م جنگ کند. و
?دوبار در مملکت جمهوری اس?می اع?م جنگشده است. یک بار در عصر 31 شهریور
1359 -با این روند که برایت گفتم- و یک بار? هم چند وقت پیش آقا اع?م جنگ
کرد. جنگ همه جانبه تمام عیارِ فرهنگی دشمن علیه ما شروع شد. این مسخره
بازی های خیابان ها و راهپیمایی ها را رها کن! این ها را جنگ نمی گویم،
این ها دود جنگ است. این ها گرد و خاک رزمایش قبل از جنگ است. اینها یک تک
ایذایی دشمن به ما بود که تست بگیرد. یا فکر میکرد می تواند بزند بیاید
جلو، محاسباتش غلط بود.

?یک تکی کرد یک رزمایشی کرد. درست؟
جنگتمام عیار دشمن علیه ما شروع شد. آقا فرمود شبیخون، آقا فرمود تهاجم،
آقا فرمود ناتو، حا? اع?م جنگ تمام عیار دشمن علیه ما در جبههی نرم. چه
میخواهیم بگوییم امروز با همدیگر؟

دشمن وارد حدود ما شد. دشمن وارد سرحد?ات
ما شد. بچه ها دشمن آمد، آمد، یک مرتبه آتشش را ریخت. یعنی تا به هوش شدی،
تا به گوش شدی، می بینی یک عالمه از عقول و قلوب بچههای ما فتح شده. یقین
ها، شک شده، حب ها، بغض شده.

?بچه ها حالت، حالت جنگی است. نه دوباره
شلوغ پلوغی و فتنه و ...، بحث های زیرساختیِ اساسی را می گویم. شلمچه
شریفه، فکّه امیرکبیره، ط?ئیه علم و صنعته. هر کدام از یادمان هایی که می
رفتی می ایستادی آنجا گریه می کردی! شهادت، شهادت، شهدا قربونتون برم! نمی
خواد قربونشون بشی! اینقدر کار خراب شده اونها آمدند و دارند قربون شما
میشوند! پریشب یک بچه شهید من را دید گفت: «حاج حسین، پریشب خواب بابام رو
دیدم بعد از مدت ها، پریشون و خاکی آمده یه موتور سواره، داره خیابون
انق?ب را می ره و میاد.» اون ها نیومدند؟ "اون‏ها" اومدند تو میدون دیگه.

?اول از همه مشکل اساسی این هست که بچه
ها باور ندارند جنگ شروع شده. آقا گفت جنگ فرهنگی، قبلشهم گفت غزه، قبلش
هم گفت لبنان. آقا میگویند لبنان، ما ها همه میگوییم: لبنان، لبنان،
لبنان! آقا میگوویند غزه، ما همه میگوییم: غزه، غزه، غزه،...! ما همه
شدیمسیستم دالبی، فقط اکو میکنیم حرف آقا را! دشمن وارد سرحد?ات ما شده
است. بخش هایی از خاکریز دانشگاه فتح شده. تعدادی از سنگرها فتح شده.
تعدادی جنازه کف دانشگاه ریخته، بوی گند گرفته، بوی تعفن داره بیماری ها و
میکروب ها و مرض ها رو دور خودش جمع می کنه. تعدادی تیر خوردند دارند، خون
ریزی می کنند هنوز تو حالت اغما و بیهوشی نرفتند. تعدادی بین ما و آن طرف
ماندند، موجی شدند، نمی دانند کدوم طرفی بروند.

به من بگویید ببینم جهان آرای این جنگ
کیه؟ همه نشستید می گویید انق?ب فرهنگی، وزارت علوم، دولت،... شش تا جبهه
الکی برای خودمون باز میکنیم، دوباره میکشیم کنار تیر بخورد به آقا! تا
آقا میگویند نخبه ها همه نگاهمان به سیاسیون است. تا آقا میگویند خواص
نگاهمان به آقایان قم است. نخبه دانشگاه علم و صنعت، دانشگاه شریف، اینجا
کیست؟ خواص آقا اینجا کیست؟

?ماحالتمون با قبل از جنگ نرم که آقا
اع?م کرد، افسر جوان، فرمانده، فرق کرد؟ فرقینکرده. میگویم: «خانم شما کی
میروی خانه؟» میگوید: «ما ساعت 2 ک?سهایمان تمام شد میرویمخانه.» برادر،
شما کیتشریف می برید؟ جواب می دهد:«ما هم دیگه باید بریم خونمون دیگه!»
روش هر شبمون برقراره. لباس و آنکاردمون برقراره. مهمونی ها مون برقراره.
هر موقع هم دلمون گرفت شبعید بریم راهیان آبغوره بریزیم. ای به گور سیاه!
همه زندگیمون داره طبیعی می چرخه، بعد قربون شهید همت و جهان آرا و اونها
میرویم که چندشب بود نخوابیده بودند، رفته بودند تو معبر شناسایی کنند.
فقط قربون اونها بریم کهمی رفتند روی کالک و نقشه، ساعتها بحث می کردند تا
یک معبر برای بچه ها پیدا کنند. اون وقت قربون اونها بریم که یک ماه، چهل
روز همت نمی تونست بیاد به خانمش توهمون اندیمشک سر بزنه. مگه نخوندین تو
خاطرات شهدا؟ فقط قربون اون ها بریم که گیر میکرد شهید برونسی، می
نشستگریه میکرد- خوندین در خاک های نرم کوشک- گریهمیکرد، ضجه میزد، حضرت
زهرا در گوشش می گفت بیست تا به چپ، ده تا به راست، معبر پیدا می شه!

?این حرف ها مال اون هاست، به ماها که
رسیده همه ترسیدیم. به ماها که رسیده تدبیر جنگی نداریم. به ماها که رسیده
اص?ً نمی فهمیم آقا چی میگه! چون آرایشجنگی نگرفتیم. چون لباسخاکی به تن
نکردیم. چون دل هامون مثل شهید کاظمی پشتخاکریز باند بسته به کله اش، دل
هامون پریشون نیست. کی قلبش این مدت تیرکشیده؟ کی معده اش این مدت سوخته؟
کی خوابش کم شده؟ کی مطالعه اش بیشتر شده؟

رفقا! آرایشجنگی بگیرید رفقا! جنگ شده
است! رفقا رهبر محدوده جنگ را دانشگاه گذاشته. هی برید در مدح دیگران
?بسرایید. ای قربون این برم جانباز قطعنخاعی! ای قربون این برم مادر
شهیده! ای قربون این برم پدر 5 تا شهیده! ای به فدای این برم که این همه
رفت تو اردوگاه عراقی ها کتک خورد!

حسن باقری کیه؟ حسن باقری 19 سالش بود می
اومد می ایستاد تو وزارت دفاع فرمانده ها را توجیه می کرد؟! حسن باقری
کیه؟ هی عکس حسن باقری می زنیم تو کتابمون و در و دیوار اتاق خوابگاهمون.
به چه درد میخوره؟ عکس شهدا را می زنیم، ولی عکسِ شهدا عمل میکنیم!

من نیومدم امروز حرف تهییجی و تحریکی و
حماسی بزنم ها! من اهل خاطره و روایت و شهید و... هستم. همه تون هم می
دونید. ولی تموم شد بسیج با اون فضا، تموم شد راهیان با اون فضا. آرایش
جنگی بگیرید! هیچکی حق نداره از این دانشگاه بره بیرون بدون برگه مرخصی
مسئول بسیج. حق نداری بری بیرون! داری می جنگی! ببخشید من امشب مهمونی
دارم! داریم می جنگیم ببخشید امشبخواستگار اومده! آقا داریم می جنگیم من
می خوام برم امشب شرکتمو تأسیس کنم! آقا داریم می جنگیم. من امشب دعوت
دارم جایی باید برم! آقا داریم می جنگیم. من حا? فع? ده روز نیستم، داریم
می ریم خونمون! تک به تک بچه ها دارند پرپر می شوند، دارندگلوله می خورند،
کی باید با اینها حرف بزنه؟ کی باید بره کار چهره به چهره بکنه؟ کی باید
بره کار نفس به نفس بکنه؟

?آقا فرمود: افسر. تعبیرش هم اینجوریه که
:«من سرباز نمیگم. سرباز کسی ست که به خطّش می کنند. سرباز کسی ست که به
او بشین و برپا میگویند. من به شما افسر میگویم.» افسر یعنی چه؟ افسر در
حداقل ترین حالتشیعنی فرمانده گروهان و گردان؛ درحداقل ترین حالتش تو لشکر
ما به یاد یارای امام حسین 72 تایی می بستند. به خط کن نیروهات رو ببینم!
هر کدوم 72 نفر رو به خطکنید، از جلونظام! داری؟ داری 72 نفر به خط کنی؟
اص?ً با 72 نفر رفیق هستی اینجا؟ اص? برای 72 نفر وقت گذاشتی اینجا؟ اص?ً
افسری کردی اینجا؟ اص?ً تعابیر آقا رو نفهمیدیم! خوابیم!

?کار چهره به چهره است. کار نفس به نفس
است. اون ها تک تک پشت این جبهه دارند نیرو میگیرند. تک تک داره گلوله
میزنه. ?تک تک داره شک میاره. تک تک داره بغضمیاره. تک تک باید ارتباط
بگیری. همایش گرفتیم! ساختارمون رو عوض کردیم! از ?اون ساختارها ما دیگه
نمی خوایم! ما اص?ً ساختار نمیخواهیم! ما یک قرارگاه جنگیِ عملیاتیِ
معرفتی بصیرتی با عنوان تیپ و گردان و لشگر و یگان، با اط?عات عملیات و
توپخانه و دیده بانی و حمله و تخریب می خواهیم. اینطوری باید ساختار ببندی.

کی داره ا?ن بحث می کند؟ من قبول ندارم
بچه بسیجی در عصر امروز دانشگاه، آخر شب بدون بیهوش شدن و فشارش افتادن و
یه گوشه ای از حال رفتن خوابش ببرد! من قبول ندارم! هر کی هم هر حرفی دارد
رو کند! ما خیلی هم جا برای کار کردن داریم. خیلی جا برای حرف زدن با
همدیگر داریم. خیلی برای حضور در عرصه بصیرتی و معرفتی و ارتباط گیری با
بچه ها کار داریم. آنکارد من به هم نخوره! آنکارد تو هم به همنخوره! فقط
قربون حضرت زهرا برم، قربون امام حسین، قربون رزمنده ها برم که این همه
شهید و جانباز و قطع نخاع و آزاده بشوند. این همهمادرها بیبچهبشوند. به من
نباید دست بخورد!

?بچه ها، چه باید کرد؟ من اون خودسازی
زمان جنگ را ندارم، خودم یه عالمه شبهه دارم. خودم یه عالمه کسری دارم.
چند نفر رو جواب بدم؟ چهجوری باید جواب بدم؟ برو زیر چرخ تانک له بشو، یه
سال بعد استخوان هایت را پیدا کنند، بشو علم الهدی. ما به تکلیف مون باید
عمل کنیم. به نتیجه نباید توجه کنیم. ما باور کنیم امروز وظیفه مون کار
سخت شبانه روزی است. ما قبول کنیم امروز وظیفه مون رصد درست ضعف ها و قوت
هاست. ما قبول کنیم امروز باید بایستیم. شبانه روزی برویم. ما قبول کنیم
حال امروزمون با حال سهماه قبل مون باید فرق کنه. خدا مخرج صدق اش را می
فرستد.

?ما باید چه کنیم ا?ن؟ باید ا?ن
یکقرارگاه عملیاتی واقعیِ به معنای تمام کلمه ی توی میدون بودن تشکیل
بدیم. ?تقسیم مأموریت بشه. اص?ً یک گروهی بشوند اط?عات عملیات رصد کنند که
اوضاع در دانشگاه چه خبر است؟ اوضاع یعنی نفر به نفر. چندنفر دانشجو
دارید؟ لیست شو بردار بیار. اینخوابگاهیه. این تهرانیه. این استاداشون این
ها اند. این نقطه بمبارانشون اینه. از اینجاها خوردن. این دانشکده ضعفمون
اینه. کمبود نیرو در اینجا باعث شد این اتفاق افتاد. یک رصد درستی از وضع
نفر به نفر باید بکنید. از یک نفر هم غافل نشوید! اون یهنفر گوشه خاکریز
ایستاده، گوشه دانشکده ایستاده، به امید اونی-حتی بچه های خودمون را غافل
نشوید- همون را دور می خوریم. از همون جا مشکل درست میشود. همون فردا مدیر
نظام می شود، دخل نظام را از آن نقطه میاورد. اگر ما رصد درست نکنیم، اگر
شناسایی درست نکنیم و ندانیم واقعا سوال بچه ها، حرف بچه ها، قصه و غصهبچه
ها چیه و جواب منطقی درست کنیم...

?بچه ها ما بعضی وقت ها مکلف به جواب
دادن همه چیز نیستیم. یه اتفاقاتی تو نظام می افتد. من بخواهم همه را جواب
بدهم، خب! قطعاً نمی تونم. من میخوام بگم اون روز که بچه ها رفتند تو جبهه
می جنگیدند، شهید همت ایستاد تو خیبر. امام گفت امروز باید جزایر حفظ بشه،
نمی دونستتهرون چه خبره؟ میرحسین را نمی شناخت؟ تهران را نمی شناخت؟!
منتظری را نمی شناخت؟ فرمانده لشکرِ بچه تهرانی، تهران را نمی شناخت؟ که
برود تو اون مرداب ها، بایستد اونجاها، شهید بشه؟ سرش قطع شه؟ می دونست!
امام گفته امروز باید جزایر حفظ شود. ایستاد تو اون جزیره مجنون، به عشق
این لیلی جنگید، که امروز برای همهی مجنون های راهیان نور شده لیلی، که می
روی از ط?ییه خاک تبرکی برمیداری میاری.

تک به تک نیرو ها را بررسی کنید وضع بچه
های خودی را بررسی کنید. شیمیایی می زنند! پیدا نیست. یک دفعه به عنوان
هوا -فرهنگ هواست- تنفس می کنی. می بینی بچه ها افتادند. هر جور قراره
تجهیز شوید. رفقا! از دست می روید. بمبارون سنگین است، آتیش سنگین است،
کار سهمگین است. دارم بهتون می گم ها! حالا بازی بازی کنید تا کار تموم
شه! تا این یه قطعنامه را هم به سید تحمیل کنید. تا این دفعه هم دخلمون
بیاد. هر چند خدا رفویش می کند. هرچند خدا درستش میکند. هر چند هر کی خدا
رو نصرت کرد خدا یاریش می کند. حواست باشه ان تنصروا ?ینصرکم، تو اون آدمی
باش که خدا رو یاری می کنه! کی قراره پشت دشمن را بشکند؟ کی قراره طرح رو
درست اجرا کنه و آرایش جنگی که آقا خواسته و جنگ نرم رو درست کنه و برای
بقیهجاها الگو بشود؟ حتی اگه له بشه؟ با معرفت، با بصیرت، با آخرین
شناسایی وارد عمل بشه؟

تقسیم کنید مسئولیت ها را. یکی باید برود
مهمات بیاورد -کتاب بیاره، محتوا بیاره، م?ت بیاره. یکی باید بایستد اینجا
دیده بانی کنه. رصد کنه کجا رو بزنیم. یکی باید بره شناسایی کنه. یکی باید
بره معبر بزنه. تازه فرمانده های جنگ رو چی کار کنیم؟ آقا گفته اساتید
فرمانده‌اند. شما اوضاع اساتید را می دونید.

آقا داره به زبون بی زبونی می گه این جنگ
فرمانده اش استاده. میگی استاد اشکال داره؟ میگی آقا چرا گفته این استاد
فرمانده است؟ پس باید سریع خودتو بکشی با? فرمانده بشی. یعنی اینکه بچه ها
اینجا استاد به یه معنی حوزه تأثیر با?تری هم دارد، هم به یک معنیفوت کوزه
گری را هم بلد است. بروید ازش یاد بگیرید. بعد خودتون را سریع بکشید با?.
چون بحث ما آخرش هم بحث علمی است.

آقا به یه بنده خدایی گفته: «به ساعت
نگاه کنید! ف?نی! -که در عرصهفرهنگ کار می کرد- کار شما به ساعت است.» بچه
ها کار به ساعت است! یعنی امشب بایدجلسه تشکیل بدید. امشب باید طرح عملیات
بریزید. امشب باید تیم های شناساییبروند. امشب باید تقسیم مأموریت بشه.
نگید ما نمی دانیم! اول جنگ هیچکس هیچی نمی دونست. هر کسی یک گوشه را دستش
گرفت. هر کسی یک دانشکده را دستش بگیرد.

?یک مطلب دیگر اینکه ما اون جنگ سخت رو
با نگاه نرم چرخوندیم؛ یعنی اون سنگرها، اون تانک ها، اون توپ ها، اون دور
?زدن و رفتن پشت توپخانه دشمن در فتح المبین، اونجوری خرمشهر را خدا آزاد
کرد. شریف را هم می تواند خدا آزاد کند. اماخداوند عنایت را ریخت کجا؟ ابر
بهاری از با?ی سر ما رد میشه، می بینه تو اهلش نیستی با?سر یکی دیگه می
ریزه. و الّا خدا بارون رو بر زمین می باره ولی به اهلش می باره. شب پاتک،
کارخونه نمک، عراقی ها تیراندازی کردند. بچه ها می خواستنبریزند تو
سنگرهایعراقیها، یهو عراقی ها ساکت شدند. یه ساعت بودند. بچه ها گفتن بریم
بزنیم به صف؟ دوباره عراقی ها آتیش ریختند. دوباره گفتند بریم بزنیم به
خط، رفتند دیدند عراقی ها خوابند! صبح که شد به عراقی ها گفتند چی بود؟
گفتند هیچی! دو سه ساعت قبل از اینکه شما حمله کنید یهسر و صدا هایی شد تو
خط ما، ما فکر کردیم ایرانی ها آمدند آتش ریختیم. یه خورده گذشت دیدیم
ساکت شد و خبری نیست. یک خورده بعد دوباره دیدیم سر و صدا شده آتش ریختیم.
بعدش دیدیم دیگه خبری نیست گفتیم ایرانی ها دیگه عملیات نمیکنند، تموم شد
دیگه! رفتند صبح دیدند عجب! خدا امر کرده به این گرازهای داخل خلیج داخل
خورعبد?، جلوی خاکریز بچه ها، یه گلهگراز می رفته این طرف، دوباره می
اومده اینطرف! خدا با گرازها به کمکش آمد. خدا با باد و طوفان طبس به کمک
می آمد. اهلشباشی خدا کمکمی کنه. رفیق ها! اهلش باشید خدا کمک می کند ها!

?شوخی نگیرید کار رو! وقتی آقا دلش خونه،
وقتی آقا آماده باش زده، ما بریم استراحت کنیم؟ از گلوت پایین می ره؟ شام
و نهار از گلویت پایین می ره؟ اص?ً ما مگه می تونیم استراحت کنیم؟ اص?ً
مگه ما می تونیم از دانشگاه بیرون بریم؟ کی دلش میاد از دانشگاه بیرون
بره؟ وقتی بهترین دسته گل هامون رو، دختر-پسرهای دبیرستانی 88ی مون رو
زدیم پرپر کردیم تو دانشگاه تحویل جامعه دادیم! نشدند 88یها پرپر؟ نشدند؟
وقت گذاشتید؟

?بچه ها! جدیه ها! به همین خاطر تو
اینجنگ هم ما با نگاه نرم باید بجنگیم. همون گریه ها باید باشد. توسل ها
باید باشد. دعاها باید باشد. همدلی بین بچه ها تو گردان و گروهان باید
باشد. ما دیگه حرف و حدیث نداریم باهمدیگر! وقتی آمادهست بره شهادت،
وقتیآمادهست بره تا اجرای فرمان الهی. یه جیب تون باید قرص زیر زبونی باشد
قلبتون درد نکنه، یه جیب تون هم باید از این شربت های آلومینیومیباشه که
معده تون درد نگیره. نمیشه که! هیچکی هیچ طوریش نیست! همه شنگول،
همهشاداب، همه با طراوت! نمی شه! دلپریشون نیستید! لباس خاکی هنوز به دل
هامون و به تنمون نکردیم. فانوسقه ها رو نبستیم. بند حمایل نبستیم. پای
میدون نیستیم. درسکه واجبه، جهاد علمی واجبه. اصل این کار علمی و معرفتی و
بصیرتیه. کتک و کتک کاری نیست.

?مشکل ما ا?ن دوتا چیزه؛ حل بشه همه
چیزحله. باور جنگ، بودن تو جنگ. والس?م! باور کردیم می ریم با هم. هر که
دارد هوس کرب و ب? بسم ?! بودن تو جنگ دیگهخونه ای نیست، زندگیای نیست،
استراحتی نیست. ناز و کرشمهای نیست. قهر و اخم و دعوایی نیست. همه داریم
می رویم سمت مأموریت الهی. اگه این باور بشه همه چیز حلمیشه.

?بچهها خدا کمک می کنهها! خدا یاری
میکند. خدا مدد میکند هر کسی را که خدا را یاری کرد، هر کسی ولی خدا را
یاری کرد. وا? کتک میخورید ها! سیاهی کتک خدا روی بدنتون میمونه. میبینم
اگه نیایید تو این جرگه، اگه وقت نگذارید، اگه تعطیلنکنید زیادی های زندگی
رو، اگه لباس پوشیده، گتر شده حاضر نباشی پای میدون رزم. بهخدا خیر
نمیبینی. مگر خیر دید کسی که نیامد با ما جبهه؟

?به همه فارغ التحصیل ها هم میگویم
بیایند. هر چی کارت پایان خدمت و هر چی کارت معافیت تحصیلی است، کنسل!
نیروی احتیاط، همه برگردند جبهه. برگردند پادگان. نمی شه قدیمیها گذاشتند
رفتند دنبال زندگیشان... چهار تا جوان را گذاشتند وسط این همه آتیش! راه
باید بروید، آنها هم بیایند.

?نگهبان امشب تو خوابگاهها کیه؟ پاسخ بهشبههها شبانه روزی کیه؟ و علی الخصوص از همه مهمتر نیرو باید سریع شکار شود.

?تایم بگذارید تا چند روز دیگر هر کسی
گروهانش را به خط می کند؟ حاج آقا ما از این عرضه ها نداریم بریم 70 نفر
رو شکار کنیم! جمع کن برو بیرون دیگه رویت حساب نکنیم! نمی تونی تو چند
نفر رو شکار کنی؟ ادعای یاری امام زمان هم می کنیم! فکر کردید ما شب
عملیات چشم در چشم هم نگاه می کردیم که بریم؟ بزنیم؟ پاشیم بریم میدون
مین؟! نه! می دویدیم توی میدون مین می رفتیم. کجا چشم توی چشم این بچه ها
نگاه کردیم به حرف ما گوش نکردند؟ کی رفتیم دل دادیم بهحرف ما گوش نکردند؟
جیب های همه تون کاکائو است؟ شک?ت است؟ همه لب ها لبخند است؟ همه روها
بشاش است؟ یه سوال میکنم جواب بدید! در روز چقدر گریه می کنید برای
دانشگاه؟ داریم با جنگ نرم حرف میزنیم، شوخی نمی کنیم. در روز چقدر گریه
میکنید برای رفیق ها و همک?سی ها؟ بچه ها روزی چقدر واقعاً خلوت با خدا
دارید؟ چه نمازی دارید می خونید؟ سجده شکر بچه ها بعد از نماز که شکراً
لله، حمداً لله یک ساعت طول می کشید، دور و بر سجاده اش خیس می شد که
خدایا من فردا کم نیارم در مقابل دشمن. تو چقدر گریهکردی؟ چقدر رفتی زدی
به این قلب ها و قلب ها پرت نشد؟ حاج آقا می زنیم، شبهه داره! شبهه داره؟
از سنگر بتونی عراقی ها که محکم تر نیست؟ آبش کن، جذبش کن. گرم نیستی!
خرمن او خیسه، گندم او خیسه، محصول او خیسه. تو بخاری گرم بشو بایستد
جلویش. شبهه اش را هم بایدجواب بدی. راست هم می گه طرف. هزار تا حرف و
حدیث دارد. مگه ما تو این 20 سال بعد از جنگچی از جنگ برایش گفتیم؟ چی از
ارزش ها گفتیم؟ چی از شهدا گفتیم؟ چیزی نگفتیم! مگهگذاشتی بره خرمشهر؟

?بردیمش کیش! مگه گذاشتیم چادرش سفت سرش
باشه؟ برش داشتیم! مگه گذاشتیم تو مسجد بمونه؟ بردیمش فرهنگسرا. مگه
گذاشتیم دینش بمونه؟ پول خرج بی دینی شده. تو باید خون دلت خرج دینداری
بشه. باید اشک چشمت خرج دینداری بشه.

?محاسبات تو با محاسبات ما فرق دارد.
بچهها ما 30 ساله منتظر هم چنین روزی بودیم تا پرده نفاق و فتنه، پرده دو
رویی بره کنار. اینجنگ مال ماست. امام حسین مال ماست. امیرالمومنین مال
ماست. حضرت زهرا مال ماست. پیروز میدان ماییم. چرا هول برت داشته؟ بزن به
خط! هیچکس حق نداره پدافند کندها! پدافند یعنی مرگ یک نیروی مسلح، مرگ یک
افسر. فقط حرکت رو به جلو! میریم می ایستیم وسط اون خاک ها! کجا واقعی حرف
زدیم، دلی گفتیم، خالصانه گفتیم و طرف گوش نکرد؟ ندیدید شلمچه شهدا با
بچهها چه می کنند؟ با چه قیافه ها عقیده ها، شل میشه می نشیند! چرا پای
منبر تو نمی نشینند؟ تو شهید نیستی! تو نفست رو نکشتی. هنوز نفسمون رو
نکشتیم. هنوز ما کم آوردیم. مورچه را آب می بُرد، می گفت دنیا را آب برده!
ما کم آوردیم می گوییم اوضاع خرابه. مشکل ما اینه که ما مثل اقیانوس نمکی
نیستیم کههرچی می ریزن توش مزه و طعمش عوض نشه! بی نمکیم. دائم هم ادعا
داره. ما اهل کوفه نیستیم، علیتنها بماند. و یا لیتنا کنا معک!

?اینجوری نمی شه رفت. یکتجدید نظر کنید.
دشمن جدیست. جنگ جدیست. کار?جدیست تو نکنی یکی دیگه می ره انجام می ده و
این یداللهی تو نمی شی. عین اللهی تو نمی شی. می میری! تازه ما اهل فتنه
نیستیم. ما اهل نا امنی نیستیم. ولی بخوای نخوای، بهیه کلکی ?ی در شهادت
هم باز شده ها!

?به جنون کار کنید، به عاشقی کار کنید.
خدا از نازش کم کرده، شهدا از نازش کم کرده تو عصر شما. تو دوره تحصیلی
شما این جنگ را گذاشت در دامنتان. بچه ها امروز اگه شاخ می شد تو کلهی من
در بیاد برای مرخصی هایی که آمدیم و پایانی ها، برای مرخصی های چند روزه
اش شاخ در می آوردیم. از ناراحتی و از پشیمونی. پشیمون می شی ها! از شریف
می ری بیرون برای روزی که با هم دیگه گفتیمپشیمون می شی که کار نکردی. بعد
می گی چرا بچه ام اینجوری شده؟ چرا شوهرم اینجوری شده؟ چرا زندگیم گیر
کرده؟ چرا کارم قفل کرده؟ چون گیر به کار آقا انداختی. گره به کار آقا
انداختی. تو می تونستی امروز یه کاری بکنی. تو میتونستی امشب بایستی، یه
ذره دیگه حرف بزنی یه ذره دیگه مطالعه کنی یه ذره دیگه سازماندهی کنی و
نکردی.

?بچه ها تورو خدا بیایید بریم جبهه! تو
رو خدا بیایید اعزام بشیم. تو رو خدا ساک هاتون رو ببندید. تو رو خدا اگه
بچه ها شب عملیات یه جا خلوت می کردند وصیت نامهمی نوشتند امشب تو یه گوشه
خلوت کن وقف نامه بنویس. تو رو خدا وقف نامه تون رو برای آقا بنویسید. بچه
ها بهخدا خواص شمایید، نخبه شمایید. پای کار آقا شمایید. هیچکس دیگه نیست.
کار هم شولوغ پولوغی بردار و هارت و پورت کن نیست. خون دل خوردن است. تا
دق کردن است، تا مردن است، تا دود از کفن برآمدن است. اگر مردیم و آقا
نیومد، بعداً شاهداً سیفی مجرداً ملبیاً ...صفاش به همینه. صفاش به وفاشه.

?بچه ها با وفا باشید نسبت به امام زمان.
بین این همه آدم ضریب هوشی تو، نمره تو، نه، توفیق تو، تو رو انداختتوی
این یادمان، انداخت تو این جبهه. انداخت تو این سنگر. براش فریاد بزنید.
براش کار بکنید. براش قلم بزنید. براش قدم بزنید. براش نفس بزنید. خدا
نفستون رو گرم می کنه. العلم نور. می خوای جواب شبهه بدی؟ العلم نور یقذفه
? فی قلب من یشاء. خدا حکمت را به زبانت جاری می کند. خدا حکمت را جاری می
کند، قلب ها را نرم میکند.

?بگم برایت یک خاطره؟! گفت حاج آقا می شه
من پشت بولدوزر بنشینم؟ بهش گفتم: نه نوبت اینه نوبت اونه. پشت دشمن زیر
ارتفاعات میخواستیم یه جاده بزنیم. محاسبه مون هم این بود که مث?ً امشب که
بزنیم فردا شب می رسیم اون با?. اومد در گوش من یه چیزی گفت: حاج حسین نمی
تونم برات بگم به این دلیل، به اون دلیل بگذار من بنشینم پای بولدوزر. بچه
ها کار تو شریف اینجوری حلمیشه می خوای بفهم، می خوای نفهم. به خاطر حرفی
که زد گفتم بشین پشت بولدوزر. سرشب بود. بولدوزر و صخره، دره، سنگ، کوه.
استخوان هات خرد می شه. دمدم غروب که هوا گرگ و میش شد بولدوزر حرکتشو
شروع کرد که دشمن نبیند. گلوله هم می زدند. من رفتم دنبال کارهام. قرار
بود دو ساعت این بشینه دو ساعت اون. دم اذان صبح آمدم ببینمجاده چقدر رفته
جلو؟ دیدم عجب! خیلی زیاد رفته جلو. تندتر از محاسبات ما رو خاک و رو سنگ
و رو مسیر و صحبت منطقه و حد و حجم و توان بولدوزر کار رفته جلو. کیخاک رو
نرم کرد؟ کی راه رو باز کرد؟ بچه ها به حضرت عباس قسم خدا هست!

?یکی بلند شه روضه خدا بخونیم! موحد شید!
خدا مال توئه! دم صبح اومدم گفتم: تو هنوز نیومدی از بولدوزر پایین؟ دیدم
همونه کهسر شب اومد در گوش من یه پچ پچی کرد. گفتم نمیای پایین؟ گفت حاج
آقا ما قرارمونه بریمتا با? دیگه. گفتم: من گفتم ولی فکر نمی کردم بری تو.
گفتم چه جوری بکشمشپایین؟ گفتم نماز صبحه، میای پایین؟ تا گفتم نمازه دسته
بولدوزر رو کشید. اومدپایین. اینور دره اینور صخره. یکی دیگه رو فرستادم
با?ی بولدوزر. خودم رفتم جلوی بولدوزر چراغ قوه انداختم ببینم راه درست می
زنه می ره جلو؟

?اومدم پشت بولدوزر ببینم چنگک
پشتبولدوزر هم داره خوب سنگ ها رو جمع میکنه؟ دیدم انگار یه چشمه شکافته
شده و آبیجاری شده وسط جاده. چراغ قوه رو دقیق تر انداختم. دیدم قرمزه! از
بولدوزر اومد پایین. دیدم رو این خاک های لب دره از خستگی خوابش برده،
افتاده، هی بولدوزر رفت عقب، هی رفت جلو، هی رفت عقب، هی رفت جلو. هیچی
ازش نمونده بود. گوشت چرخ کرده ها رو جمع کردم، بردم. کی بود؟ دانشجوی
شریف بود؟ حتماً باید تقدیر و تشکر بشه؟ حتماً باید راه برای من باز بشه؟
کجایید بچه ها؟

?محاسبات ما با محاسبات بچه جبهه ای
هافرق داره. معاد?ت ما با معاد?ت بچه جبهه ای ها فرق داره. ما جبهه
نرفتیم. هنوز شریف جنگ نشده. هنوز شریفی ها تو افسری جنگ نرم وارد نشدند.
به خدا از عالم با? و پایین، از عالم معنا، به رویا، به خواب، به مکاشفه،
به تفألی، به لحظه ای، به بارقه ای، به جرقه ای، به یه آنی، به یه مشورتی،
به یه تلنگری، به یه حدیثی، بهیه روایتی راه رو برایت باز می کنند. "یا
دلیل المتحیرین" خدا رو تو باید تو شریف ثابت کنی. نذار این ذکر خدا رو
زمین بمونه. می فهمی چی می گیم باهم؟ بخون کتاب پرواز تا بی نهایت رو.
بخون کتاب خاک های نرم کوشک رو. بخونین. یه بار دیگهبیاین مباحثه کنیم.
دعوت کنید از م?ئکه خدا. دعوت کنید از شهدا.

?آخری ها که یه ذره حواسمون پرت شده بود،
سه راه شهادت می گشتیم. دانشکده المهدی شریف کدومه؟ امام زمان را ما
گذاشتیم روی طاقچه! گذاشتیم برای شب کنکور. گذاشتیم برای قصه و غصه. بچه
ها، جمکران، گریه، حضرت عبدالعظیم گریه. توسل، توسل. زاهدان شب و شیران و
مطالعه کن ها و مباحثه کن ها و عمل کننده های روز... راه دیگری ندارید.

?حجت به بچه های شریف و این فرمان نایب
امام عصر تمام کردم. من دیگه حرفی ندارم. بریم که وقت کمه، سریع جلسات
کاریتون رو شروع کنید...
» نظر

"آقا" آماده باش داده اند، آرایش جنگی بگیرید رفقا!

وقتی پای حرف های حاج حسین می نشینی انگار یک سطل آب یخ رویت ریخته اند؛ او از روزهای نبرد می گوید؛ از فکه، طلائیه، شلمچه و از امروز و نبرد امروز. از مسیر
دیروز می گذرد تا امروز را به تو بفماند. در جنگ کسی استراحت نمی کرد و تو
استراحت کردی. وقتی نهیبش را با وجودت حس می کنی تازه حجاب روزمرگی هایت
کنار می رود.

حرف
های حاج حسین مقدمه نمی خواهد. حرفهایش شاید بیشتر به درد افسران جنگ نرم
بخورد. جنگی که اکنون کمی مختصاتش تفاوت پیدا کرده؛ اما همچنان به قوت خود
باقی است. نبرد از آغاز بوده و تا هست، خواهد بود. تنها این مختصات است که
تغییر می کند و افسران جنگ بیش از هر چیز باید مختصات جدید جنگ را در هر
برهه بشناسند تا بتوانند میدان دار نبرد باشند. نباید معرکه را رها کنند
بلکه باید دنبال مختصات جدید بگردند. آنچه در پی می آید، گزیده ای ازسخنان حاج حسین یکتاست که در تاریخ 3/12/88 در یک جلسه بسیج دانشجویی ایراد شده است

13شهریور 1359، عراق بعد از اینکه
تقریباً یکی-دو سال ما را در کردستان و شلوغی های کردستان اذیت کرد، و بعد
از گرد و خاک هایی که در مرز ایران و عراق و در خرمشهر صورت داد و بعد از
درگیری های خلق عرب، جنگ را شروع کرد. زد و آمد جلو. یک بمباران مشتی هم
تهران را کرد و فرودگاه و چند تا جای دیگر را. و تقریباً مردم همه خبر
شدند که جنگ شده است. این یک!

?دو!

چند روزی کهگذشت، قطعی شد که بچه ها باید
بروند. این جدا از درگیری های پراکنده در بیابان ها و بعضی درگیریهای
خیابانی در خرمشهر بود. حضرت امام اع?م کرد که دشمنی آمده است، دزدی آمده
است سنگی انداخته است و رفته است. شیرجوان ها! بچه شیرها! شیعه های
امیرالمومنین! عاشق‌های انق?ب! جوان ها! یا علی! بزنید بریم. ملت پا شدند
رفتند جبهه. اما همه جبهه نرفتند. جنگ شروع شد اما همه جبهه نرفتند. یک
عده هم که رفتند جبهه چند دسته شدند.

یکی شد شهید چمران و ایستاد. رفت در
ده?ویه و سوسنگرد و دعوا و درگیری... نمایندگی مجلس را رها کرد، وزارت
دفاع را رها کرد و یک ک?شینکف به دست گرفت، و رفت کفسوسنگرد و ده?ویه، شد
چمران.

علم الهدی هم بساط ?نه جاسوسی و حرف و
حدیث سیاسی و مصاحبه مطبوعاتی را رها کرد و رفت، شد علم الهدی. آنجا
ایستاد در درگیری -چی شد را کاری نداریم- له شد و ماند و دشمن دورش زد و
بعد جنازه علم الهدی رو پیدا کردند. جهان آرا هم یا علی گفت و ام-یکی،
تفنگی، بساطی، راه انداخت و شد درگیری خرمشهر. شهید شیرودی هم نشست پشت
هلیکوپترش، رفت ایستاد تو دشت ذهاب. این تانک را بزن، آن تانک رو بزن، و
دیدید تصاویر یا خاطرات یا سریال را، به معنای اینکه در غریبی و غربت
ایستاد شیرودی و یکجبهه رو به کمک بقیه بچه ها، بسیجی و جهادی و ارتشی و
سپاهی جمع اش کردند.

?چه داریم می بافیم به هم؟ می بافیم بههم
که 31 شهریور جنگ شروع شد، همه ایران فهمیدند جنگ شروع شده. همه ایران
فهمیدند جنگشده، اما همه ایران جبهه نرفتند. اگر می رفتند شاید جنگ هشت
سال طول نمی کشید. همه آنهایی هم که رفتند جبهه، علم الهدی و چمران و
خرازی و باکری و همت و حاج احمد نشدند. خیلی ها هم که جبهه آمدند، تازه شب
عملیات پشت کله شان را باید می‌گرفتی که: «بابا، پاشو نترس!» دوشکا می زد،
کُپ کرده بود، که ببریمش جلو. جنگنده هم ما کم داشتیم.

?آقا! پس جنگ روی دست کی می چرخید؟ جنگ
روی دست یک عده آدم می چرخید که درک درستی داشتند از جنگ، و متکی به ایمان
و اراده و عقل و تدبیر خودشان شدند، رفتند و ایستادند وسط میدان. یک تعداد
بر و بچههای ارتش هم که تانک را می شناختند، توپ را می شناختند و گلوله را
می شناختند، به اینها یک آموزش هایی دادند. چون آن موقع فرماندهی در جنگ
را "آنها" بلد بودند. بعد از این طرف بومی سازی شد با نگاه معنوی و بسیجی
و ایمانی و حزب اللهی و سپاهی. یکبساط جدیدی به پا شد.

جنگ رفت جلو، امام فرمود جنگ در رأس امور
است. باز پول ها یک جای دیگر شاید... باز تدابیر یک جای دیگر شاید... تا
?رسیدیم به یک جایی که امام فرمود قبل از قطعنامه -فکر کنم 1/11 باشد-
امام می گوید: ای احرار، ای آزادگان، به پا خیزید، امروز ایران کرب?ست. ای
حسینیان به پاخیزید. اگر دیر بجنبید زیر چکمه آنها خرد می شوید که می
خواهند حتی آخ هم نگویید. این جم?ت امام است 3-4 ماه قبل از اینکه قطعنامه
را بپذیرد. که اوضاع جبهه دیگر نیرو تویش نبود. جنگ عادی شده بود. حرف و
حدیث ها عادی شده بود. همه دیگر نمی رفتند جبهه. می گفتند: «حا? می رویم!
بگذار ترم تموم بشه. بگذار دانشگاه تموم بشه. تابستون نه، زمستون. چرا من؟
چرا تو؟ چرا ما؟ بس?ه دیگه! تا کی؟...»

عادی شده بود. موشک اومده بود توی شهر.
چهارماه بعد هم امام قطعنامه را قبول کرد. به یک نگاه زهر را بهشنوشاندند.
(می گویند تیر را دشمن می زند، زهر را خودی می دهد) و امام گفت قطعنامه.
در آن پیام چه گفت؟ گفت خوشا به حال آنانکه جبهه رفتند. خوشا به حال
آنانکه در این معرکه ایستادند و بدا به حال آنها که زن و مال و بچه و
زندگیشان را از این معرکه دور داشتند و...

?این روند ما در جنگ بود. جنگ شروع شد،
همه فهمیدند، همه نرفتند. آن هایی که رفتند همه آن هایی که باید می شدند،
نشدند. جنگ روی دست یک عده فرمانده عاشق، نیروی مومنِ معتقد توفیق دار می
چرخید. بقیه کسانی هم که آمده بودند جبهه -که میگویند یک درصد کل جمعیت
ایران!- آن ها هم زیر ع?لم این توفیق دارها سینه می زدند. آخرش هم اینجوری
قطعنامه را به امام تحمیل کردند.

?در حالی که در کرب?ی 5 به خاطر آن نبرد
جانانه که بچه ها از نونی ها رد شدند، عراق قطعنامه را نوشت. بروید
قطعنامه را بخوانید؛ بندهایش همه اش به نفع ماست، هیچ بندی به ضرر ما
ندارد: متجاوز معلوم شود؛ خسارت داده بشود؛ به مرزها برگردیم. ولی امام
قبول نمی کرد، چون در موضعقدرت بودیم. فرض کن ما برویم در یک نقطه ای که
در مذاکرات همه این بندها قبول بشود، همه این بندها اجرا بشود. و الا دشمن
که اجرا نمی کند. می گوید قطعنامه ولیمی زند زیرش. که زد زیرش! دیدید بعد
از قطعنامه گازش را هم گرفت آمد. درست؟ ولی آمدند و کار را به یک جایی
رساندند و این قضیه تحمیل شد. این جا را نگه دار یک دوره تاریخی را!

?رفیق!

"یک نفر" در مملکت اجازه دارد اع?م جنگ
کند! فقط فرمانده معظم کل قوا. فقط «رهبری» می تواند اع?م جنگ کند. و
?دوبار در مملکت جمهوری اس?می اع?م جنگشده است. یک بار در عصر 31 شهریور
1359 -با این روند که برایت گفتم- و یک بار? هم چند وقت پیش آقا اع?م جنگ
کرد. جنگ همه جانبه تمام عیارِ فرهنگی دشمن علیه ما شروع شد. این مسخره
بازی های خیابان ها و راهپیمایی ها را رها کن! این ها را جنگ نمی گویم،
این ها دود جنگ است. این ها گرد و خاک رزمایش قبل از جنگ است. اینها یک تک
ایذایی دشمن به ما بود که تست بگیرد. یا فکر میکرد می تواند بزند بیاید
جلو، محاسباتش غلط بود.

?یک تکی کرد یک رزمایشی کرد. درست؟
جنگتمام عیار دشمن علیه ما شروع شد. آقا فرمود شبیخون، آقا فرمود تهاجم،
آقا فرمود ناتو، حا? اع?م جنگ تمام عیار دشمن علیه ما در جبههی نرم. چه
میخواهیم بگوییم امروز با همدیگر؟

دشمن وارد حدود ما شد. دشمن وارد سرحد?ات
ما شد. بچه ها دشمن آمد، آمد، یک مرتبه آتشش را ریخت. یعنی تا به هوش شدی،
تا به گوش شدی، می بینی یک عالمه از عقول و قلوب بچههای ما فتح شده. یقین
ها، شک شده، حب ها، بغض شده.

?بچه ها حالت، حالت جنگی است. نه دوباره
شلوغ پلوغی و فتنه و ...، بحث های زیرساختیِ اساسی را می گویم. شلمچه
شریفه، فکّه امیرکبیره، ط?ئیه علم و صنعته. هر کدام از یادمان هایی که می
رفتی می ایستادی آنجا گریه می کردی! شهادت، شهادت، شهدا قربونتون برم! نمی
خواد قربونشون بشی! اینقدر کار خراب شده اونها آمدند و دارند قربون شما
میشوند! پریشب یک بچه شهید من را دید گفت: «حاج حسین، پریشب خواب بابام رو
دیدم بعد از مدت ها، پریشون و خاکی آمده یه موتور سواره، داره خیابون
انق?ب را می ره و میاد.» اون ها نیومدند؟ "اون‏ها" اومدند تو میدون دیگه.

?اول از همه مشکل اساسی این هست که بچه
ها باور ندارند جنگ شروع شده. آقا گفت جنگ فرهنگی، قبلشهم گفت غزه، قبلش
هم گفت لبنان. آقا میگویند لبنان، ما ها همه میگوییم: لبنان، لبنان،
لبنان! آقا میگوویند غزه، ما همه میگوییم: غزه، غزه، غزه،...! ما همه
شدیمسیستم دالبی، فقط اکو میکنیم حرف آقا را! دشمن وارد سرحد?ات ما شده
است. بخش هایی از خاکریز دانشگاه فتح شده. تعدادی از سنگرها فتح شده.
تعدادی جنازه کف دانشگاه ریخته، بوی گند گرفته، بوی تعفن داره بیماری ها و
میکروب ها و مرض ها رو دور خودش جمع می کنه. تعدادی تیر خوردند دارند، خون
ریزی می کنند هنوز تو حالت اغما و بیهوشی نرفتند. تعدادی بین ما و آن طرف
ماندند، موجی شدند، نمی دانند کدوم طرفی بروند.

به من بگویید ببینم جهان آرای این جنگ
کیه؟ همه نشستید می گویید انق?ب فرهنگی، وزارت علوم، دولت،... شش تا جبهه
الکی برای خودمون باز میکنیم، دوباره میکشیم کنار تیر بخورد به آقا! تا
آقا میگویند نخبه ها همه نگاهمان به سیاسیون است. تا آقا میگویند خواص
نگاهمان به آقایان قم است. نخبه دانشگاه علم و صنعت، دانشگاه شریف، اینجا
کیست؟ خواص آقا اینجا کیست؟

?ماحالتمون با قبل از جنگ نرم که آقا
اع?م کرد، افسر جوان، فرمانده، فرق کرد؟ فرقینکرده. میگویم: «خانم شما کی
میروی خانه؟» میگوید: «ما ساعت 2 ک?سهایمان تمام شد میرویمخانه.» برادر،
شما کیتشریف می برید؟ جواب می دهد:«ما هم دیگه باید بریم خونمون دیگه!»
روش هر شبمون برقراره. لباس و آنکاردمون برقراره. مهمونی ها مون برقراره.
هر موقع هم دلمون گرفت شبعید بریم راهیان آبغوره بریزیم. ای به گور سیاه!
همه زندگیمون داره طبیعی می چرخه، بعد قربون شهید همت و جهان آرا و اونها
میرویم که چندشب بود نخوابیده بودند، رفته بودند تو معبر شناسایی کنند.
فقط قربون اونها بریم کهمی رفتند روی کالک و نقشه، ساعتها بحث می کردند تا
یک معبر برای بچه ها پیدا کنند. اون وقت قربون اونها بریم که یک ماه، چهل
روز همت نمی تونست بیاد به خانمش توهمون اندیمشک سر بزنه. مگه نخوندین تو
خاطرات شهدا؟ فقط قربون اون ها بریم که گیر میکرد شهید برونسی، می
نشستگریه میکرد- خوندین در خاک های نرم کوشک- گریهمیکرد، ضجه میزد، حضرت
زهرا در گوشش می گفت بیست تا به چپ، ده تا به راست، معبر پیدا می شه!

?این حرف ها مال اون هاست، به ماها که
رسیده همه ترسیدیم. به ماها که رسیده تدبیر جنگی نداریم. به ماها که رسیده
اص?ً نمی فهمیم آقا چی میگه! چون آرایشجنگی نگرفتیم. چون لباسخاکی به تن
نکردیم. چون دل هامون مثل شهید کاظمی پشتخاکریز باند بسته به کله اش، دل
هامون پریشون نیست. کی قلبش این مدت تیرکشیده؟ کی معده اش این مدت سوخته؟
کی خوابش کم شده؟ کی مطالعه اش بیشتر شده؟

رفقا! آرایشجنگی بگیرید رفقا! جنگ شده
است! رفقا رهبر محدوده جنگ را دانشگاه گذاشته. هی برید در مدح دیگران
?بسرایید. ای قربون این برم جانباز قطعنخاعی! ای قربون این برم مادر
شهیده! ای قربون این برم پدر 5 تا شهیده! ای به فدای این برم که این همه
رفت تو اردوگاه عراقی ها کتک خورد!

حسن باقری کیه؟ حسن باقری 19 سالش بود می
اومد می ایستاد تو وزارت دفاع فرمانده ها را توجیه می کرد؟! حسن باقری
کیه؟ هی عکس حسن باقری می زنیم تو کتابمون و در و دیوار اتاق خوابگاهمون.
به چه درد میخوره؟ عکس شهدا را می زنیم، ولی عکسِ شهدا عمل میکنیم!

من نیومدم امروز حرف تهییجی و تحریکی و
حماسی بزنم ها! من اهل خاطره و روایت و شهید و... هستم. همه تون هم می
دونید. ولی تموم شد بسیج با اون فضا، تموم شد راهیان با اون فضا. آرایش
جنگی بگیرید! هیچکی حق نداره از این دانشگاه بره بیرون بدون برگه مرخصی
مسئول بسیج. حق نداری بری بیرون! داری می جنگی! ببخشید من امشب مهمونی
دارم! داریم می جنگیم ببخشید امشبخواستگار اومده! آقا داریم می جنگیم من
می خوام برم امشب شرکتمو تأسیس کنم! آقا داریم می جنگیم. من امشب دعوت
دارم جایی باید برم! آقا داریم می جنگیم. من حا? فع? ده روز نیستم، داریم
می ریم خونمون! تک به تک بچه ها دارند پرپر می شوند، دارندگلوله می خورند،
کی باید با اینها حرف بزنه؟ کی باید بره کار چهره به چهره بکنه؟ کی باید
بره کار نفس به نفس بکنه؟

?آقا فرمود: افسر. تعبیرش هم اینجوریه که
:«من سرباز نمیگم. سرباز کسی ست که به خطّش می کنند. سرباز کسی ست که به
او بشین و برپا میگویند. من به شما افسر میگویم.» افسر یعنی چه؟ افسر در
حداقل ترین حالتشیعنی فرمانده گروهان و گردان؛ درحداقل ترین حالتش تو لشکر
ما به یاد یارای امام حسین 72 تایی می بستند. به خط کن نیروهات رو ببینم!
هر کدوم 72 نفر رو به خطکنید، از جلونظام! داری؟ داری 72 نفر به خط کنی؟
اص?ً با 72 نفر رفیق هستی اینجا؟ اص? برای 72 نفر وقت گذاشتی اینجا؟ اص?ً
افسری کردی اینجا؟ اص?ً تعابیر آقا رو نفهمیدیم! خوابیم!

?کار چهره به چهره است. کار نفس به نفس
است. اون ها تک تک پشت این جبهه دارند نیرو میگیرند. تک تک داره گلوله
میزنه. ?تک تک داره شک میاره. تک تک داره بغضمیاره. تک تک باید ارتباط
بگیری. همایش گرفتیم! ساختارمون رو عوض کردیم! از ?اون ساختارها ما دیگه
نمی خوایم! ما اص?ً ساختار نمیخواهیم! ما یک قرارگاه جنگیِ عملیاتیِ
معرفتی بصیرتی با عنوان تیپ و گردان و لشگر و یگان، با اط?عات عملیات و
توپخانه و دیده بانی و حمله و تخریب می خواهیم. اینطوری باید ساختار ببندی.

کی داره ا?ن بحث می کند؟ من قبول ندارم
بچه بسیجی در عصر امروز دانشگاه، آخر شب بدون بیهوش شدن و فشارش افتادن و
یه گوشه ای از حال رفتن خوابش ببرد! من قبول ندارم! هر کی هم هر حرفی دارد
رو کند! ما خیلی هم جا برای کار کردن داریم. خیلی جا برای حرف زدن با
همدیگر داریم. خیلی برای حضور در عرصه بصیرتی و معرفتی و ارتباط گیری با
بچه ها کار داریم. آنکارد من به هم نخوره! آنکارد تو هم به همنخوره! فقط
قربون حضرت زهرا برم، قربون امام حسین، قربون رزمنده ها برم که این همه
شهید و جانباز و قطع نخاع و آزاده بشوند. این همهمادرها بیبچهبشوند. به من
نباید دست بخورد!

?بچه ها، چه باید کرد؟ من اون خودسازی
زمان جنگ را ندارم، خودم یه عالمه شبهه دارم. خودم یه عالمه کسری دارم.
چند نفر رو جواب بدم؟ چهجوری باید جواب بدم؟ برو زیر چرخ تانک له بشو، یه
سال بعد استخوان هایت را پیدا کنند، بشو علم الهدی. ما به تکلیف مون باید
عمل کنیم. به نتیجه نباید توجه کنیم. ما باور کنیم امروز وظیفه مون کار
سخت شبانه روزی است. ما قبول کنیم امروز وظیفه مون رصد درست ضعف ها و قوت
هاست. ما قبول کنیم امروز باید بایستیم. شبانه روزی برویم. ما قبول کنیم
حال امروزمون با حال سهماه قبل مون باید فرق کنه. خدا مخرج صدق اش را می
فرستد.

?ما باید چه کنیم ا?ن؟ باید ا?ن
یکقرارگاه عملیاتی واقعیِ به معنای تمام کلمه ی توی میدون بودن تشکیل
بدیم. ?تقسیم مأموریت بشه. اص?ً یک گروهی بشوند اط?عات عملیات رصد کنند که
اوضاع در دانشگاه چه خبر است؟ اوضاع یعنی نفر به نفر. چندنفر دانشجو
دارید؟ لیست شو بردار بیار. اینخوابگاهیه. این تهرانیه. این استاداشون این
ها اند. این نقطه بمبارانشون اینه. از اینجاها خوردن. این دانشکده ضعفمون
اینه. کمبود نیرو در اینجا باعث شد این اتفاق افتاد. یک رصد درستی از وضع
نفر به نفر باید بکنید. از یک نفر هم غافل نشوید! اون یهنفر گوشه خاکریز
ایستاده، گوشه دانشکده ایستاده، به امید اونی-حتی بچه های خودمون را غافل
نشوید- همون را دور می خوریم. از همون جا مشکل درست میشود. همون فردا مدیر
نظام می شود، دخل نظام را از آن نقطه میاورد. اگر ما رصد درست نکنیم، اگر
شناسایی درست نکنیم و ندانیم واقعا سوال بچه ها، حرف بچه ها، قصه و غصهبچه
ها چیه و جواب منطقی درست کنیم...

?بچه ها ما بعضی وقت ها مکلف به جواب
دادن همه چیز نیستیم. یه اتفاقاتی تو نظام می افتد. من بخواهم همه را جواب
بدهم، خب! قطعاً نمی تونم. من میخوام بگم اون روز که بچه ها رفتند تو جبهه
می جنگیدند، شهید همت ایستاد تو خیبر. امام گفت امروز باید جزایر حفظ بشه،
نمی دونستتهرون چه خبره؟ میرحسین را نمی شناخت؟ تهران را نمی شناخت؟!
منتظری را نمی شناخت؟ فرمانده لشکرِ بچه تهرانی، تهران را نمی شناخت؟ که
برود تو اون مرداب ها، بایستد اونجاها، شهید بشه؟ سرش قطع شه؟ می دونست!
امام گفته امروز باید جزایر حفظ شود. ایستاد تو اون جزیره مجنون، به عشق
این لیلی جنگید، که امروز برای همهی مجنون های راهیان نور شده لیلی، که می
روی از ط?ییه خاک تبرکی برمیداری میاری.

تک به تک نیرو ها را بررسی کنید وضع بچه
های خودی را بررسی کنید. شیمیایی می زنند! پیدا نیست. یک دفعه به عنوان
هوا -فرهنگ هواست- تنفس می کنی. می بینی بچه ها افتادند. هر جور قراره
تجهیز شوید. رفقا! از دست می روید. بمبارون سنگین است، آتیش سنگین است،
کار سهمگین است. دارم بهتون می گم ها! حالا بازی بازی کنید تا کار تموم
شه! تا این یه قطعنامه را هم به سید تحمیل کنید. تا این دفعه هم دخلمون
بیاد. هر چند خدا رفویش می کند. هرچند خدا درستش میکند. هر چند هر کی خدا
رو نصرت کرد خدا یاریش می کند. حواست باشه ان تنصروا ?ینصرکم، تو اون آدمی
باش که خدا رو یاری می کنه! کی قراره پشت دشمن را بشکند؟ کی قراره طرح رو
درست اجرا کنه و آرایش جنگی که آقا خواسته و جنگ نرم رو درست کنه و برای
بقیهجاها الگو بشود؟ حتی اگه له بشه؟ با معرفت، با بصیرت، با آخرین
شناسایی وارد عمل بشه؟

تقسیم کنید مسئولیت ها را. یکی باید برود
مهمات بیاورد -کتاب بیاره، محتوا بیاره، م?ت بیاره. یکی باید بایستد اینجا
دیده بانی کنه. رصد کنه کجا رو بزنیم. یکی باید بره شناسایی کنه. یکی باید
بره معبر بزنه. تازه فرمانده های جنگ رو چی کار کنیم؟ آقا گفته اساتید
فرمانده‌اند. شما اوضاع اساتید را می دونید.

آقا داره به زبون بی زبونی می گه این جنگ
فرمانده اش استاده. میگی استاد اشکال داره؟ میگی آقا چرا گفته این استاد
فرمانده است؟ پس باید سریع خودتو بکشی با? فرمانده بشی. یعنی اینکه بچه ها
اینجا استاد به یه معنی حوزه تأثیر با?تری هم دارد، هم به یک معنیفوت کوزه
گری را هم بلد است. بروید ازش یاد بگیرید. بعد خودتون را سریع بکشید با?.
چون بحث ما آخرش هم بحث علمی است.

آقا به یه بنده خدایی گفته: «به ساعت
نگاه کنید! ف?نی! -که در عرصهفرهنگ کار می کرد- کار شما به ساعت است.» بچه
ها کار به ساعت است! یعنی امشب بایدجلسه تشکیل بدید. امشب باید طرح عملیات
بریزید. امشب باید تیم های شناساییبروند. امشب باید تقسیم مأموریت بشه.
نگید ما نمی دانیم! اول جنگ هیچکس هیچی نمی دونست. هر کسی یک گوشه را دستش
گرفت. هر کسی یک دانشکده را دستش بگیرد.

?یک مطلب دیگر اینکه ما اون جنگ سخت رو
با نگاه نرم چرخوندیم؛ یعنی اون سنگرها، اون تانک ها، اون توپ ها، اون دور
?زدن و رفتن پشت توپخانه دشمن در فتح المبین، اونجوری خرمشهر را خدا آزاد
کرد. شریف را هم می تواند خدا آزاد کند. اماخداوند عنایت را ریخت کجا؟ ابر
بهاری از با?ی سر ما رد میشه، می بینه تو اهلش نیستی با?سر یکی دیگه می
ریزه. و الّا خدا بارون رو بر زمین می باره ولی به اهلش می باره. شب پاتک،
کارخونه نمک، عراقی ها تیراندازی کردند. بچه ها می خواستنبریزند تو
سنگرهایعراقیها، یهو عراقی ها ساکت شدند. یه ساعت بودند. بچه ها گفتن بریم
بزنیم به صف؟ دوباره عراقی ها آتیش ریختند. دوباره گفتند بریم بزنیم به
خط، رفتند دیدند عراقی ها خوابند! صبح که شد به عراقی ها گفتند چی بود؟
گفتند هیچی! دو سه ساعت قبل از اینکه شما حمله کنید یهسر و صدا هایی شد تو
خط ما، ما فکر کردیم ایرانی ها آمدند آتش ریختیم. یه خورده گذشت دیدیم
ساکت شد و خبری نیست. یک خورده بعد دوباره دیدیم سر و صدا شده آتش ریختیم.
بعدش دیدیم دیگه خبری نیست گفتیم ایرانی ها دیگه عملیات نمیکنند، تموم شد
دیگه! رفتند صبح دیدند عجب! خدا امر کرده به این گرازهای داخل خلیج داخل
خورعبد?، جلوی خاکریز بچه ها، یه گلهگراز می رفته این طرف، دوباره می
اومده اینطرف! خدا با گرازها به کمکش آمد. خدا با باد و طوفان طبس به کمک
می آمد. اهلشباشی خدا کمکمی کنه. رفیق ها! اهلش باشید خدا کمک می کند ها!

?شوخی نگیرید کار رو! وقتی آقا دلش خونه،
وقتی آقا آماده باش زده، ما بریم استراحت کنیم؟ از گلوت پایین می ره؟ شام
و نهار از گلویت پایین می ره؟ اص?ً ما مگه می تونیم استراحت کنیم؟ اص?ً
مگه ما می تونیم از دانشگاه بیرون بریم؟ کی دلش میاد از دانشگاه بیرون
بره؟ وقتی بهترین دسته گل هامون رو، دختر-پسرهای دبیرستانی 88ی مون رو
زدیم پرپر کردیم تو دانشگاه تحویل جامعه دادیم! نشدند 88یها پرپر؟ نشدند؟
وقت گذاشتید؟

?بچه ها! جدیه ها! به همین خاطر تو
اینجنگ هم ما با نگاه نرم باید بجنگیم. همون گریه ها باید باشد. توسل ها
باید باشد. دعاها باید باشد. همدلی بین بچه ها تو گردان و گروهان باید
باشد. ما دیگه حرف و حدیث نداریم باهمدیگر! وقتی آمادهست بره شهادت،
وقتیآمادهست بره تا اجرای فرمان الهی. یه جیب تون باید قرص زیر زبونی باشد
قلبتون درد نکنه، یه جیب تون هم باید از این شربت های آلومینیومیباشه که
معده تون درد نگیره. نمیشه که! هیچکی هیچ طوریش نیست! همه شنگول،
همهشاداب، همه با طراوت! نمی شه! دلپریشون نیستید! لباس خاکی هنوز به دل
هامون و به تنمون نکردیم. فانوسقه ها رو نبستیم. بند حمایل نبستیم. پای
میدون نیستیم. درسکه واجبه، جهاد علمی واجبه. اصل این کار علمی و معرفتی و
بصیرتیه. کتک و کتک کاری نیست.

?مشکل ما ا?ن دوتا چیزه؛ حل بشه همه
چیزحله. باور جنگ، بودن تو جنگ. والس?م! باور کردیم می ریم با هم. هر که
دارد هوس کرب و ب? بسم ?! بودن تو جنگ دیگهخونه ای نیست، زندگیای نیست،
استراحتی نیست. ناز و کرشمهای نیست. قهر و اخم و دعوایی نیست. همه داریم
می رویم سمت مأموریت الهی. اگه این باور بشه همه چیز حلمیشه.

?بچهها خدا کمک می کنهها! خدا یاری
میکند. خدا مدد میکند هر کسی را که خدا را یاری کرد، هر کسی ولی خدا را
یاری کرد. وا? کتک میخورید ها! سیاهی کتک خدا روی بدنتون میمونه. میبینم
اگه نیایید تو این جرگه، اگه وقت نگذارید، اگه تعطیلنکنید زیادی های زندگی
رو، اگه لباس پوشیده، گتر شده حاضر نباشی پای میدون رزم. بهخدا خیر
نمیبینی. مگر خیر دید کسی که نیامد با ما جبهه؟

?به همه فارغ التحصیل ها هم میگویم
بیایند. هر چی کارت پایان خدمت و هر چی کارت معافیت تحصیلی است، کنسل!
نیروی احتیاط، همه برگردند جبهه. برگردند پادگان. نمی شه قدیمیها گذاشتند
رفتند دنبال زندگیشان... چهار تا جوان را گذاشتند وسط این همه آتیش! راه
باید بروید، آنها هم بیایند.

?نگهبان امشب تو خوابگاهها کیه؟ پاسخ بهشبههها شبانه روزی کیه؟ و علی الخصوص از همه مهمتر نیرو باید سریع شکار شود.

?تایم بگذارید تا چند روز دیگر هر کسی
گروهانش را به خط می کند؟ حاج آقا ما از این عرضه ها نداریم بریم 70 نفر
رو شکار کنیم! جمع کن برو بیرون دیگه رویت حساب نکنیم! نمی تونی تو چند
نفر رو شکار کنی؟ ادعای یاری امام زمان هم می کنیم! فکر کردید ما شب
عملیات چشم در چشم هم نگاه می کردیم که بریم؟ بزنیم؟ پاشیم بریم میدون
مین؟! نه! می دویدیم توی میدون مین می رفتیم. کجا چشم توی چشم این بچه ها
نگاه کردیم به حرف ما گوش نکردند؟ کی رفتیم دل دادیم بهحرف ما گوش نکردند؟
جیب های همه تون کاکائو است؟ شک?ت است؟ همه لب ها لبخند است؟ همه روها
بشاش است؟ یه سوال میکنم جواب بدید! در روز چقدر گریه می کنید برای
دانشگاه؟ داریم با جنگ نرم حرف میزنیم، شوخی نمی کنیم. در روز چقدر گریه
میکنید برای رفیق ها و همک?سی ها؟ بچه ها روزی چقدر واقعاً خلوت با خدا
دارید؟ چه نمازی دارید می خونید؟ سجده شکر بچه ها بعد از نماز که شکراً
لله، حمداً لله یک ساعت طول می کشید، دور و بر سجاده اش خیس می شد که
خدایا من فردا کم نیارم در مقابل دشمن. تو چقدر گریهکردی؟ چقدر رفتی زدی
به این قلب ها و قلب ها پرت نشد؟ حاج آقا می زنیم، شبهه داره! شبهه داره؟
از سنگر بتونی عراقی ها که محکم تر نیست؟ آبش کن، جذبش کن. گرم نیستی!
خرمن او خیسه، گندم او خیسه، محصول او خیسه. تو بخاری گرم بشو بایستد
جلویش. شبهه اش را هم بایدجواب بدی. راست هم می گه طرف. هزار تا حرف و
حدیث دارد. مگه ما تو این 20 سال بعد از جنگچی از جنگ برایش گفتیم؟ چی از
ارزش ها گفتیم؟ چی از شهدا گفتیم؟ چیزی نگفتیم! مگهگذاشتی بره خرمشهر؟

?بردیمش کیش! مگه گذاشتیم چادرش سفت سرش
باشه؟ برش داشتیم! مگه گذاشتیم تو مسجد بمونه؟ بردیمش فرهنگسرا. مگه
گذاشتیم دینش بمونه؟ پول خرج بی دینی شده. تو باید خون دلت خرج دینداری
بشه. باید اشک چشمت خرج دینداری بشه.

?محاسبات تو با محاسبات ما فرق دارد.
بچهها ما 30 ساله منتظر هم چنین روزی بودیم تا پرده نفاق و فتنه، پرده دو
رویی بره کنار. اینجنگ مال ماست. امام حسین مال ماست. امیرالمومنین مال
ماست. حضرت زهرا مال ماست. پیروز میدان ماییم. چرا هول برت داشته؟ بزن به
خط! هیچکس حق نداره پدافند کندها! پدافند یعنی مرگ یک نیروی مسلح، مرگ یک
افسر. فقط حرکت رو به جلو! میریم می ایستیم وسط اون خاک ها! کجا واقعی حرف
زدیم، دلی گفتیم، خالصانه گفتیم و طرف گوش نکرد؟ ندیدید شلمچه شهدا با
بچهها چه می کنند؟ با چه قیافه ها عقیده ها، شل میشه می نشیند! چرا پای
منبر تو نمی نشینند؟ تو شهید نیستی! تو نفست رو نکشتی. هنوز نفسمون رو
نکشتیم. هنوز ما کم آوردیم. مورچه را آب می بُرد، می گفت دنیا را آب برده!
ما کم آوردیم می گوییم اوضاع خرابه. مشکل ما اینه که ما مثل اقیانوس نمکی
نیستیم کههرچی می ریزن توش مزه و طعمش عوض نشه! بی نمکیم. دائم هم ادعا
داره. ما اهل کوفه نیستیم، علیتنها بماند. و یا لیتنا کنا معک!

?اینجوری نمی شه رفت. یکتجدید نظر کنید.
دشمن جدیست. جنگ جدیست. کار?جدیست تو نکنی یکی دیگه می ره انجام می ده و
این یداللهی تو نمی شی. عین اللهی تو نمی شی. می میری! تازه ما اهل فتنه
نیستیم. ما اهل نا امنی نیستیم. ولی بخوای نخوای، بهیه کلکی ?ی در شهادت
هم باز شده ها!

?به جنون کار کنید، به عاشقی کار کنید.
خدا از نازش کم کرده، شهدا از نازش کم کرده تو عصر شما. تو دوره تحصیلی
شما این جنگ را گذاشت در دامنتان. بچه ها امروز اگه شاخ می شد تو کلهی من
در بیاد برای مرخصی هایی که آمدیم و پایانی ها، برای مرخصی های چند روزه
اش شاخ در می آوردیم. از ناراحتی و از پشیمونی. پشیمون می شی ها! از شریف
می ری بیرون برای روزی که با هم دیگه گفتیمپشیمون می شی که کار نکردی. بعد
می گی چرا بچه ام اینجوری شده؟ چرا شوهرم اینجوری شده؟ چرا زندگیم گیر
کرده؟ چرا کارم قفل کرده؟ چون گیر به کار آقا انداختی. گره به کار آقا
انداختی. تو می تونستی امروز یه کاری بکنی. تو میتونستی امشب بایستی، یه
ذره دیگه حرف بزنی یه ذره دیگه مطالعه کنی یه ذره دیگه سازماندهی کنی و
نکردی.

?بچه ها تورو خدا بیایید بریم جبهه! تو
رو خدا بیایید اعزام بشیم. تو رو خدا ساک هاتون رو ببندید. تو رو خدا اگه
بچه ها شب عملیات یه جا خلوت می کردند وصیت نامهمی نوشتند امشب تو یه گوشه
خلوت کن وقف نامه بنویس. تو رو خدا وقف نامه تون رو برای آقا بنویسید. بچه
ها بهخدا خواص شمایید، نخبه شمایید. پای کار آقا شمایید. هیچکس دیگه نیست.
کار هم شولوغ پولوغی بردار و هارت و پورت کن نیست. خون دل خوردن است. تا
دق کردن است، تا مردن است، تا دود از کفن برآمدن است. اگر مردیم و آقا
نیومد، بعداً شاهداً سیفی مجرداً ملبیاً ...صفاش به همینه. صفاش به وفاشه.

?بچه ها با وفا باشید نسبت به امام زمان.
بین این همه آدم ضریب هوشی تو، نمره تو، نه، توفیق تو، تو رو انداختتوی
این یادمان، انداخت تو این جبهه. انداخت تو این سنگر. براش فریاد بزنید.
براش کار بکنید. براش قلم بزنید. براش قدم بزنید. براش نفس بزنید. خدا
نفستون رو گرم می کنه. العلم نور. می خوای جواب شبهه بدی؟ العلم نور یقذفه
? فی قلب من یشاء. خدا حکمت را به زبانت جاری می کند. خدا حکمت را جاری می
کند، قلب ها را نرم میکند.

?بگم برایت یک خاطره؟! گفت حاج آقا می شه
من پشت بولدوزر بنشینم؟ بهش گفتم: نه نوبت اینه نوبت اونه. پشت دشمن زیر
ارتفاعات میخواستیم یه جاده بزنیم. محاسبه مون هم این بود که مث?ً امشب که
بزنیم فردا شب می رسیم اون با?. اومد در گوش من یه چیزی گفت: حاج حسین نمی
تونم برات بگم به این دلیل، به اون دلیل بگذار من بنشینم پای بولدوزر. بچه
ها کار تو شریف اینجوری حلمیشه می خوای بفهم، می خوای نفهم. به خاطر حرفی
که زد گفتم بشین پشت بولدوزر. سرشب بود. بولدوزر و صخره، دره، سنگ، کوه.
استخوان هات خرد می شه. دمدم غروب که هوا گرگ و میش شد بولدوزر حرکتشو
شروع کرد که دشمن نبیند. گلوله هم می زدند. من رفتم دنبال کارهام. قرار
بود دو ساعت این بشینه دو ساعت اون. دم اذان صبح آمدم ببینمجاده چقدر رفته
جلو؟ دیدم عجب! خیلی زیاد رفته جلو. تندتر از محاسبات ما رو خاک و رو سنگ
و رو مسیر و صحبت منطقه و حد و حجم و توان بولدوزر کار رفته جلو. کیخاک رو
نرم کرد؟ کی راه رو باز کرد؟ بچه ها به حضرت عباس قسم خدا هست!

?یکی بلند شه روضه خدا بخونیم! موحد شید!
خدا مال توئه! دم صبح اومدم گفتم: تو هنوز نیومدی از بولدوزر پایین؟ دیدم
همونه کهسر شب اومد در گوش من یه پچ پچی کرد. گفتم نمیای پایین؟ گفت حاج
آقا ما قرارمونه بریمتا با? دیگه. گفتم: من گفتم ولی فکر نمی کردم بری تو.
گفتم چه جوری بکشمشپایین؟ گفتم نماز صبحه، میای پایین؟ تا گفتم نمازه دسته
بولدوزر رو کشید. اومدپایین. اینور دره اینور صخره. یکی دیگه رو فرستادم
با?ی بولدوزر. خودم رفتم جلوی بولدوزر چراغ قوه انداختم ببینم راه درست می
زنه می ره جلو؟

?اومدم پشت بولدوزر ببینم چنگک
پشتبولدوزر هم داره خوب سنگ ها رو جمع میکنه؟ دیدم انگار یه چشمه شکافته
شده و آبیجاری شده وسط جاده. چراغ قوه رو دقیق تر انداختم. دیدم قرمزه! از
بولدوزر اومد پایین. دیدم رو این خاک های لب دره از خستگی خوابش برده،
افتاده، هی بولدوزر رفت عقب، هی رفت جلو، هی رفت عقب، هی رفت جلو. هیچی
ازش نمونده بود. گوشت چرخ کرده ها رو جمع کردم، بردم. کی بود؟ دانشجوی
شریف بود؟ حتماً باید تقدیر و تشکر بشه؟ حتماً باید راه برای من باز بشه؟
کجایید بچه ها؟

?محاسبات ما با محاسبات بچه جبهه ای
هافرق داره. معاد?ت ما با معاد?ت بچه جبهه ای ها فرق داره. ما جبهه
نرفتیم. هنوز شریف جنگ نشده. هنوز شریفی ها تو افسری جنگ نرم وارد نشدند.
به خدا از عالم با? و پایین، از عالم معنا، به رویا، به خواب، به مکاشفه،
به تفألی، به لحظه ای، به بارقه ای، به جرقه ای، به یه آنی، به یه مشورتی،
به یه تلنگری، به یه حدیثی، بهیه روایتی راه رو برایت باز می کنند. "یا
دلیل المتحیرین" خدا رو تو باید تو شریف ثابت کنی. نذار این ذکر خدا رو
زمین بمونه. می فهمی چی می گیم باهم؟ بخون کتاب پرواز تا بی نهایت رو.
بخون کتاب خاک های نرم کوشک رو. بخونین. یه بار دیگهبیاین مباحثه کنیم.
دعوت کنید از م?ئکه خدا. دعوت کنید از شهدا.

?آخری ها که یه ذره حواسمون پرت شده بود،
سه راه شهادت می گشتیم. دانشکده المهدی شریف کدومه؟ امام زمان را ما
گذاشتیم روی طاقچه! گذاشتیم برای شب کنکور. گذاشتیم برای قصه و غصه. بچه
ها، جمکران، گریه، حضرت عبدالعظیم گریه. توسل، توسل. زاهدان شب و شیران و
مطالعه کن ها و مباحثه کن ها و عمل کننده های روز... راه دیگری ندارید.

?حجت به بچه های شریف و این فرمان نایب
امام عصر تمام کردم. من دیگه حرفی ندارم. بریم که وقت کمه، سریع جلسات
کاریتون رو شروع کنید...
» نظر

"آقا" آماده باش داده اند، آرایش جنگی بگیرید رفقا!

وقتی پای حرف های حاج حسین می نشینی انگار یک سطل آب یخ رویت ریخته اند؛ او از روزهای نبرد می گوید؛ از فکه، طلائیه، شلمچه و از امروز و نبرد امروز. از مسیر
دیروز می گذرد تا امروز را به تو بفماند. در جنگ کسی استراحت نمی کرد و تو
استراحت کردی. وقتی نهیبش را با وجودت حس می کنی تازه حجاب روزمرگی هایت
کنار می رود.

حرف
های حاج حسین مقدمه نمی خواهد. حرفهایش شاید بیشتر به درد افسران جنگ نرم
بخورد. جنگی که اکنون کمی مختصاتش تفاوت پیدا کرده؛ اما همچنان به قوت خود
باقی است. نبرد از آغاز بوده و تا هست، خواهد بود. تنها این مختصات است که
تغییر می کند و افسران جنگ بیش از هر چیز باید مختصات جدید جنگ را در هر
برهه بشناسند تا بتوانند میدان دار نبرد باشند. نباید معرکه را رها کنند
بلکه باید دنبال مختصات جدید بگردند. آنچه در پی می آید، گزیده ای ازسخنان حاج حسین یکتاست که در تاریخ 3/12/88 در یک جلسه بسیج دانشجویی ایراد شده است

13شهریور 1359، عراق بعد از اینکه
تقریباً یکی-دو سال ما را در کردستان و شلوغی های کردستان اذیت کرد، و بعد
از گرد و خاک هایی که در مرز ایران و عراق و در خرمشهر صورت داد و بعد از
درگیری های خلق عرب، جنگ را شروع کرد. زد و آمد جلو. یک بمباران مشتی هم
تهران را کرد و فرودگاه و چند تا جای دیگر را. و تقریباً مردم همه خبر
شدند که جنگ شده است. این یک!

?دو!

چند روزی کهگذشت، قطعی شد که بچه ها باید
بروند. این جدا از درگیری های پراکنده در بیابان ها و بعضی درگیریهای
خیابانی در خرمشهر بود. حضرت امام اع?م کرد که دشمنی آمده است، دزدی آمده
است سنگی انداخته است و رفته است. شیرجوان ها! بچه شیرها! شیعه های
امیرالمومنین! عاشق‌های انق?ب! جوان ها! یا علی! بزنید بریم. ملت پا شدند
رفتند جبهه. اما همه جبهه نرفتند. جنگ شروع شد اما همه جبهه نرفتند. یک
عده هم که رفتند جبهه چند دسته شدند.

یکی شد شهید چمران و ایستاد. رفت در
ده?ویه و سوسنگرد و دعوا و درگیری... نمایندگی مجلس را رها کرد، وزارت
دفاع را رها کرد و یک ک?شینکف به دست گرفت، و رفت کفسوسنگرد و ده?ویه، شد
چمران.

علم الهدی هم بساط ?نه جاسوسی و حرف و
حدیث سیاسی و مصاحبه مطبوعاتی را رها کرد و رفت، شد علم الهدی. آنجا
ایستاد در درگیری -چی شد را کاری نداریم- له شد و ماند و دشمن دورش زد و
بعد جنازه علم الهدی رو پیدا کردند. جهان آرا هم یا علی گفت و ام-یکی،
تفنگی، بساطی، راه انداخت و شد درگیری خرمشهر. شهید شیرودی هم نشست پشت
هلیکوپترش، رفت ایستاد تو دشت ذهاب. این تانک را بزن، آن تانک رو بزن، و
دیدید تصاویر یا خاطرات یا سریال را، به معنای اینکه در غریبی و غربت
ایستاد شیرودی و یکجبهه رو به کمک بقیه بچه ها، بسیجی و جهادی و ارتشی و
سپاهی جمع اش کردند.

?چه داریم می بافیم به هم؟ می بافیم بههم
که 31 شهریور جنگ شروع شد، همه ایران فهمیدند جنگ شروع شده. همه ایران
فهمیدند جنگشده، اما همه ایران جبهه نرفتند. اگر می رفتند شاید جنگ هشت
سال طول نمی کشید. همه آنهایی هم که رفتند جبهه، علم الهدی و چمران و
خرازی و باکری و همت و حاج احمد نشدند. خیلی ها هم که جبهه آمدند، تازه شب
عملیات پشت کله شان را باید می‌گرفتی که: «بابا، پاشو نترس!» دوشکا می زد،
کُپ کرده بود، که ببریمش جلو. جنگنده هم ما کم داشتیم.

?آقا! پس جنگ روی دست کی می چرخید؟ جنگ
روی دست یک عده آدم می چرخید که درک درستی داشتند از جنگ، و متکی به ایمان
و اراده و عقل و تدبیر خودشان شدند، رفتند و ایستادند وسط میدان. یک تعداد
بر و بچههای ارتش هم که تانک را می شناختند، توپ را می شناختند و گلوله را
می شناختند، به اینها یک آموزش هایی دادند. چون آن موقع فرماندهی در جنگ
را "آنها" بلد بودند. بعد از این طرف بومی سازی شد با نگاه معنوی و بسیجی
و ایمانی و حزب اللهی و سپاهی. یکبساط جدیدی به پا شد.

جنگ رفت جلو، امام فرمود جنگ در رأس امور
است. باز پول ها یک جای دیگر شاید... باز تدابیر یک جای دیگر شاید... تا
?رسیدیم به یک جایی که امام فرمود قبل از قطعنامه -فکر کنم 1/11 باشد-
امام می گوید: ای احرار، ای آزادگان، به پا خیزید، امروز ایران کرب?ست. ای
حسینیان به پاخیزید. اگر دیر بجنبید زیر چکمه آنها خرد می شوید که می
خواهند حتی آخ هم نگویید. این جم?ت امام است 3-4 ماه قبل از اینکه قطعنامه
را بپذیرد. که اوضاع جبهه دیگر نیرو تویش نبود. جنگ عادی شده بود. حرف و
حدیث ها عادی شده بود. همه دیگر نمی رفتند جبهه. می گفتند: «حا? می رویم!
بگذار ترم تموم بشه. بگذار دانشگاه تموم بشه. تابستون نه، زمستون. چرا من؟
چرا تو؟ چرا ما؟ بس?ه دیگه! تا کی؟...»

عادی شده بود. موشک اومده بود توی شهر.
چهارماه بعد هم امام قطعنامه را قبول کرد. به یک نگاه زهر را بهشنوشاندند.
(می گویند تیر را دشمن می زند، زهر را خودی می دهد) و امام گفت قطعنامه.
در آن پیام چه گفت؟ گفت خوشا به حال آنانکه جبهه رفتند. خوشا به حال
آنانکه در این معرکه ایستادند و بدا به حال آنها که زن و مال و بچه و
زندگیشان را از این معرکه دور داشتند و...

?این روند ما در جنگ بود. جنگ شروع شد،
همه فهمیدند، همه نرفتند. آن هایی که رفتند همه آن هایی که باید می شدند،
نشدند. جنگ روی دست یک عده فرمانده عاشق، نیروی مومنِ معتقد توفیق دار می
چرخید. بقیه کسانی هم که آمده بودند جبهه -که میگویند یک درصد کل جمعیت
ایران!- آن ها هم زیر ع?لم این توفیق دارها سینه می زدند. آخرش هم اینجوری
قطعنامه را به امام تحمیل کردند.

?در حالی که در کرب?ی 5 به خاطر آن نبرد
جانانه که بچه ها از نونی ها رد شدند، عراق قطعنامه را نوشت. بروید
قطعنامه را بخوانید؛ بندهایش همه اش به نفع ماست، هیچ بندی به ضرر ما
ندارد: متجاوز معلوم شود؛ خسارت داده بشود؛ به مرزها برگردیم. ولی امام
قبول نمی کرد، چون در موضعقدرت بودیم. فرض کن ما برویم در یک نقطه ای که
در مذاکرات همه این بندها قبول بشود، همه این بندها اجرا بشود. و الا دشمن
که اجرا نمی کند. می گوید قطعنامه ولیمی زند زیرش. که زد زیرش! دیدید بعد
از قطعنامه گازش را هم گرفت آمد. درست؟ ولی آمدند و کار را به یک جایی
رساندند و این قضیه تحمیل شد. این جا را نگه دار یک دوره تاریخی را!

?رفیق!

"یک نفر" در مملکت اجازه دارد اع?م جنگ
کند! فقط فرمانده معظم کل قوا. فقط «رهبری» می تواند اع?م جنگ کند. و
?دوبار در مملکت جمهوری اس?می اع?م جنگشده است. یک بار در عصر 31 شهریور
1359 -با این روند که برایت گفتم- و یک بار? هم چند وقت پیش آقا اع?م جنگ
کرد. جنگ همه جانبه تمام عیارِ فرهنگی دشمن علیه ما شروع شد. این مسخره
بازی های خیابان ها و راهپیمایی ها را رها کن! این ها را جنگ نمی گویم،
این ها دود جنگ است. این ها گرد و خاک رزمایش قبل از جنگ است. اینها یک تک
ایذایی دشمن به ما بود که تست بگیرد. یا فکر میکرد می تواند بزند بیاید
جلو، محاسباتش غلط بود.

?یک تکی کرد یک رزمایشی کرد. درست؟
جنگتمام عیار دشمن علیه ما شروع شد. آقا فرمود شبیخون، آقا فرمود تهاجم،
آقا فرمود ناتو، حا? اع?م جنگ تمام عیار دشمن علیه ما در جبههی نرم. چه
میخواهیم بگوییم امروز با همدیگر؟

دشمن وارد حدود ما شد. دشمن وارد سرحد?ات
ما شد. بچه ها دشمن آمد، آمد، یک مرتبه آتشش را ریخت. یعنی تا به هوش شدی،
تا به گوش شدی، می بینی یک عالمه از عقول و قلوب بچههای ما فتح شده. یقین
ها، شک شده، حب ها، بغض شده.

?بچه ها حالت، حالت جنگی است. نه دوباره
شلوغ پلوغی و فتنه و ...، بحث های زیرساختیِ اساسی را می گویم. شلمچه
شریفه، فکّه امیرکبیره، ط?ئیه علم و صنعته. هر کدام از یادمان هایی که می
رفتی می ایستادی آنجا گریه می کردی! شهادت، شهادت، شهدا قربونتون برم! نمی
خواد قربونشون بشی! اینقدر کار خراب شده اونها آمدند و دارند قربون شما
میشوند! پریشب یک بچه شهید من را دید گفت: «حاج حسین، پریشب خواب بابام رو
دیدم بعد از مدت ها، پریشون و خاکی آمده یه موتور سواره، داره خیابون
انق?ب را می ره و میاد.» اون ها نیومدند؟ "اون‏ها" اومدند تو میدون دیگه.

?اول از همه مشکل اساسی این هست که بچه
ها باور ندارند جنگ شروع شده. آقا گفت جنگ فرهنگی، قبلشهم گفت غزه، قبلش
هم گفت لبنان. آقا میگویند لبنان، ما ها همه میگوییم: لبنان، لبنان،
لبنان! آقا میگوویند غزه، ما همه میگوییم: غزه، غزه، غزه،...! ما همه
شدیمسیستم دالبی، فقط اکو میکنیم حرف آقا را! دشمن وارد سرحد?ات ما شده
است. بخش هایی از خاکریز دانشگاه فتح شده. تعدادی از سنگرها فتح شده.
تعدادی جنازه کف دانشگاه ریخته، بوی گند گرفته، بوی تعفن داره بیماری ها و
میکروب ها و مرض ها رو دور خودش جمع می کنه. تعدادی تیر خوردند دارند، خون
ریزی می کنند هنوز تو حالت اغما و بیهوشی نرفتند. تعدادی بین ما و آن طرف
ماندند، موجی شدند، نمی دانند کدوم طرفی بروند.

به من بگویید ببینم جهان آرای این جنگ
کیه؟ همه نشستید می گویید انق?ب فرهنگی، وزارت علوم، دولت،... شش تا جبهه
الکی برای خودمون باز میکنیم، دوباره میکشیم کنار تیر بخورد به آقا! تا
آقا میگویند نخبه ها همه نگاهمان به سیاسیون است. تا آقا میگویند خواص
نگاهمان به آقایان قم است. نخبه دانشگاه علم و صنعت، دانشگاه شریف، اینجا
کیست؟ خواص آقا اینجا کیست؟

?ماحالتمون با قبل از جنگ نرم که آقا
اع?م کرد، افسر جوان، فرمانده، فرق کرد؟ فرقینکرده. میگویم: «خانم شما کی
میروی خانه؟» میگوید: «ما ساعت 2 ک?سهایمان تمام شد میرویمخانه.» برادر،
شما کیتشریف می برید؟ جواب می دهد:«ما هم دیگه باید بریم خونمون دیگه!»
روش هر شبمون برقراره. لباس و آنکاردمون برقراره. مهمونی ها مون برقراره.
هر موقع هم دلمون گرفت شبعید بریم راهیان آبغوره بریزیم. ای به گور سیاه!
همه زندگیمون داره طبیعی می چرخه، بعد قربون شهید همت و جهان آرا و اونها
میرویم که چندشب بود نخوابیده بودند، رفته بودند تو معبر شناسایی کنند.
فقط قربون اونها بریم کهمی رفتند روی کالک و نقشه، ساعتها بحث می کردند تا
یک معبر برای بچه ها پیدا کنند. اون وقت قربون اونها بریم که یک ماه، چهل
روز همت نمی تونست بیاد به خانمش توهمون اندیمشک سر بزنه. مگه نخوندین تو
خاطرات شهدا؟ فقط قربون اون ها بریم که گیر میکرد شهید برونسی، می
نشستگریه میکرد- خوندین در خاک های نرم کوشک- گریهمیکرد، ضجه میزد، حضرت
زهرا در گوشش می گفت بیست تا به چپ، ده تا به راست، معبر پیدا می شه!

?این حرف ها مال اون هاست، به ماها که
رسیده همه ترسیدیم. به ماها که رسیده تدبیر جنگی نداریم. به ماها که رسیده
اص?ً نمی فهمیم آقا چی میگه! چون آرایشجنگی نگرفتیم. چون لباسخاکی به تن
نکردیم. چون دل هامون مثل شهید کاظمی پشتخاکریز باند بسته به کله اش، دل
هامون پریشون نیست. کی قلبش این مدت تیرکشیده؟ کی معده اش این مدت سوخته؟
کی خوابش کم شده؟ کی مطالعه اش بیشتر شده؟

رفقا! آرایشجنگی بگیرید رفقا! جنگ شده
است! رفقا رهبر محدوده جنگ را دانشگاه گذاشته. هی برید در مدح دیگران
?بسرایید. ای قربون این برم جانباز قطعنخاعی! ای قربون این برم مادر
شهیده! ای قربون این برم پدر 5 تا شهیده! ای به فدای این برم که این همه
رفت تو اردوگاه عراقی ها کتک خورد!

حسن باقری کیه؟ حسن باقری 19 سالش بود می
اومد می ایستاد تو وزارت دفاع فرمانده ها را توجیه می کرد؟! حسن باقری
کیه؟ هی عکس حسن باقری می زنیم تو کتابمون و در و دیوار اتاق خوابگاهمون.
به چه درد میخوره؟ عکس شهدا را می زنیم، ولی عکسِ شهدا عمل میکنیم!

من نیومدم امروز حرف تهییجی و تحریکی و
حماسی بزنم ها! من اهل خاطره و روایت و شهید و... هستم. همه تون هم می
دونید. ولی تموم شد بسیج با اون فضا، تموم شد راهیان با اون فضا. آرایش
جنگی بگیرید! هیچکی حق نداره از این دانشگاه بره بیرون بدون برگه مرخصی
مسئول بسیج. حق نداری بری بیرون! داری می جنگی! ببخشید من امشب مهمونی
دارم! داریم می جنگیم ببخشید امشبخواستگار اومده! آقا داریم می جنگیم من
می خوام برم امشب شرکتمو تأسیس کنم! آقا داریم می جنگیم. من امشب دعوت
دارم جایی باید برم! آقا داریم می جنگیم. من حا? فع? ده روز نیستم، داریم
می ریم خونمون! تک به تک بچه ها دارند پرپر می شوند، دارندگلوله می خورند،
کی باید با اینها حرف بزنه؟ کی باید بره کار چهره به چهره بکنه؟ کی باید
بره کار نفس به نفس بکنه؟

?آقا فرمود: افسر. تعبیرش هم اینجوریه که
:«من سرباز نمیگم. سرباز کسی ست که به خطّش می کنند. سرباز کسی ست که به
او بشین و برپا میگویند. من به شما افسر میگویم.» افسر یعنی چه؟ افسر در
حداقل ترین حالتشیعنی فرمانده گروهان و گردان؛ درحداقل ترین حالتش تو لشکر
ما به یاد یارای امام حسین 72 تایی می بستند. به خط کن نیروهات رو ببینم!
هر کدوم 72 نفر رو به خطکنید، از جلونظام! داری؟ داری 72 نفر به خط کنی؟
اص?ً با 72 نفر رفیق هستی اینجا؟ اص? برای 72 نفر وقت گذاشتی اینجا؟ اص?ً
افسری کردی اینجا؟ اص?ً تعابیر آقا رو نفهمیدیم! خوابیم!

?کار چهره به چهره است. کار نفس به نفس
است. اون ها تک تک پشت این جبهه دارند نیرو میگیرند. تک تک داره گلوله
میزنه. ?تک تک داره شک میاره. تک تک داره بغضمیاره. تک تک باید ارتباط
بگیری. همایش گرفتیم! ساختارمون رو عوض کردیم! از ?اون ساختارها ما دیگه
نمی خوایم! ما اص?ً ساختار نمیخواهیم! ما یک قرارگاه جنگیِ عملیاتیِ
معرفتی بصیرتی با عنوان تیپ و گردان و لشگر و یگان، با اط?عات عملیات و
توپخانه و دیده بانی و حمله و تخریب می خواهیم. اینطوری باید ساختار ببندی.

کی داره ا?ن بحث می کند؟ من قبول ندارم
بچه بسیجی در عصر امروز دانشگاه، آخر شب بدون بیهوش شدن و فشارش افتادن و
یه گوشه ای از حال رفتن خوابش ببرد! من قبول ندارم! هر کی هم هر حرفی دارد
رو کند! ما خیلی هم جا برای کار کردن داریم. خیلی جا برای حرف زدن با
همدیگر داریم. خیلی برای حضور در عرصه بصیرتی و معرفتی و ارتباط گیری با
بچه ها کار داریم. آنکارد من به هم نخوره! آنکارد تو هم به همنخوره! فقط
قربون حضرت زهرا برم، قربون امام حسین، قربون رزمنده ها برم که این همه
شهید و جانباز و قطع نخاع و آزاده بشوند. این همهمادرها بیبچهبشوند. به من
نباید دست بخورد!

?بچه ها، چه باید کرد؟ من اون خودسازی
زمان جنگ را ندارم، خودم یه عالمه شبهه دارم. خودم یه عالمه کسری دارم.
چند نفر رو جواب بدم؟ چهجوری باید جواب بدم؟ برو زیر چرخ تانک له بشو، یه
سال بعد استخوان هایت را پیدا کنند، بشو علم الهدی. ما به تکلیف مون باید
عمل کنیم. به نتیجه نباید توجه کنیم. ما باور کنیم امروز وظیفه مون کار
سخت شبانه روزی است. ما قبول کنیم امروز وظیفه مون رصد درست ضعف ها و قوت
هاست. ما قبول کنیم امروز باید بایستیم. شبانه روزی برویم. ما قبول کنیم
حال امروزمون با حال سهماه قبل مون باید فرق کنه. خدا مخرج صدق اش را می
فرستد.

?ما باید چه کنیم ا?ن؟ باید ا?ن
یکقرارگاه عملیاتی واقعیِ به معنای تمام کلمه ی توی میدون بودن تشکیل
بدیم. ?تقسیم مأموریت بشه. اص?ً یک گروهی بشوند اط?عات عملیات رصد کنند که
اوضاع در دانشگاه چه خبر است؟ اوضاع یعنی نفر به نفر. چندنفر دانشجو
دارید؟ لیست شو بردار بیار. اینخوابگاهیه. این تهرانیه. این استاداشون این
ها اند. این نقطه بمبارانشون اینه. از اینجاها خوردن. این دانشکده ضعفمون
اینه. کمبود نیرو در اینجا باعث شد این اتفاق افتاد. یک رصد درستی از وضع
نفر به نفر باید بکنید. از یک نفر هم غافل نشوید! اون یهنفر گوشه خاکریز
ایستاده، گوشه دانشکده ایستاده، به امید اونی-حتی بچه های خودمون را غافل
نشوید- همون را دور می خوریم. از همون جا مشکل درست میشود. همون فردا مدیر
نظام می شود، دخل نظام را از آن نقطه میاورد. اگر ما رصد درست نکنیم، اگر
شناسایی درست نکنیم و ندانیم واقعا سوال بچه ها، حرف بچه ها، قصه و غصهبچه
ها چیه و جواب منطقی درست کنیم...

?بچه ها ما بعضی وقت ها مکلف به جواب
دادن همه چیز نیستیم. یه اتفاقاتی تو نظام می افتد. من بخواهم همه را جواب
بدهم، خب! قطعاً نمی تونم. من میخوام بگم اون روز که بچه ها رفتند تو جبهه
می جنگیدند، شهید همت ایستاد تو خیبر. امام گفت امروز باید جزایر حفظ بشه،
نمی دونستتهرون چه خبره؟ میرحسین را نمی شناخت؟ تهران را نمی شناخت؟!
منتظری را نمی شناخت؟ فرمانده لشکرِ بچه تهرانی، تهران را نمی شناخت؟ که
برود تو اون مرداب ها، بایستد اونجاها، شهید بشه؟ سرش قطع شه؟ می دونست!
امام گفته امروز باید جزایر حفظ شود. ایستاد تو اون جزیره مجنون، به عشق
این لیلی جنگید، که امروز برای همهی مجنون های راهیان نور شده لیلی، که می
روی از ط?ییه خاک تبرکی برمیداری میاری.

تک به تک نیرو ها را بررسی کنید وضع بچه
های خودی را بررسی کنید. شیمیایی می زنند! پیدا نیست. یک دفعه به عنوان
هوا -فرهنگ هواست- تنفس می کنی. می بینی بچه ها افتادند. هر جور قراره
تجهیز شوید. رفقا! از دست می روید. بمبارون سنگین است، آتیش سنگین است،
کار سهمگین است. دارم بهتون می گم ها! حالا بازی بازی کنید تا کار تموم
شه! تا این یه قطعنامه را هم به سید تحمیل کنید. تا این دفعه هم دخلمون
بیاد. هر چند خدا رفویش می کند. هرچند خدا درستش میکند. هر چند هر کی خدا
رو نصرت کرد خدا یاریش می کند. حواست باشه ان تنصروا ?ینصرکم، تو اون آدمی
باش که خدا رو یاری می کنه! کی قراره پشت دشمن را بشکند؟ کی قراره طرح رو
درست اجرا کنه و آرایش جنگی که آقا خواسته و جنگ نرم رو درست کنه و برای
بقیهجاها الگو بشود؟ حتی اگه له بشه؟ با معرفت، با بصیرت، با آخرین
شناسایی وارد عمل بشه؟

تقسیم کنید مسئولیت ها را. یکی باید برود
مهمات بیاورد -کتاب بیاره، محتوا بیاره، م?ت بیاره. یکی باید بایستد اینجا
دیده بانی کنه. رصد کنه کجا رو بزنیم. یکی باید بره شناسایی کنه. یکی باید
بره معبر بزنه. تازه فرمانده های جنگ رو چی کار کنیم؟ آقا گفته اساتید
فرمانده‌اند. شما اوضاع اساتید را می دونید.

آقا داره به زبون بی زبونی می گه این جنگ
فرمانده اش استاده. میگی استاد اشکال داره؟ میگی آقا چرا گفته این استاد
فرمانده است؟ پس باید سریع خودتو بکشی با? فرمانده بشی. یعنی اینکه بچه ها
اینجا استاد به یه معنی حوزه تأثیر با?تری هم دارد، هم به یک معنیفوت کوزه
گری را هم بلد است. بروید ازش یاد بگیرید. بعد خودتون را سریع بکشید با?.
چون بحث ما آخرش هم بحث علمی است.

آقا به یه بنده خدایی گفته: «به ساعت
نگاه کنید! ف?نی! -که در عرصهفرهنگ کار می کرد- کار شما به ساعت است.» بچه
ها کار به ساعت است! یعنی امشب بایدجلسه تشکیل بدید. امشب باید طرح عملیات
بریزید. امشب باید تیم های شناساییبروند. امشب باید تقسیم مأموریت بشه.
نگید ما نمی دانیم! اول جنگ هیچکس هیچی نمی دونست. هر کسی یک گوشه را دستش
گرفت. هر کسی یک دانشکده را دستش بگیرد.

?یک مطلب دیگر اینکه ما اون جنگ سخت رو
با نگاه نرم چرخوندیم؛ یعنی اون سنگرها، اون تانک ها، اون توپ ها، اون دور
?زدن و رفتن پشت توپخانه دشمن در فتح المبین، اونجوری خرمشهر را خدا آزاد
کرد. شریف را هم می تواند خدا آزاد کند. اماخداوند عنایت را ریخت کجا؟ ابر
بهاری از با?ی سر ما رد میشه، می بینه تو اهلش نیستی با?سر یکی دیگه می
ریزه. و الّا خدا بارون رو بر زمین می باره ولی به اهلش می باره. شب پاتک،
کارخونه نمک، عراقی ها تیراندازی کردند. بچه ها می خواستنبریزند تو
سنگرهایعراقیها، یهو عراقی ها ساکت شدند. یه ساعت بودند. بچه ها گفتن بریم
بزنیم به صف؟ دوباره عراقی ها آتیش ریختند. دوباره گفتند بریم بزنیم به
خط، رفتند دیدند عراقی ها خوابند! صبح که شد به عراقی ها گفتند چی بود؟
گفتند هیچی! دو سه ساعت قبل از اینکه شما حمله کنید یهسر و صدا هایی شد تو
خط ما، ما فکر کردیم ایرانی ها آمدند آتش ریختیم. یه خورده گذشت دیدیم
ساکت شد و خبری نیست. یک خورده بعد دوباره دیدیم سر و صدا شده آتش ریختیم.
بعدش دیدیم دیگه خبری نیست گفتیم ایرانی ها دیگه عملیات نمیکنند، تموم شد
دیگه! رفتند صبح دیدند عجب! خدا امر کرده به این گرازهای داخل خلیج داخل
خورعبد?، جلوی خاکریز بچه ها، یه گلهگراز می رفته این طرف، دوباره می
اومده اینطرف! خدا با گرازها به کمکش آمد. خدا با باد و طوفان طبس به کمک
می آمد. اهلشباشی خدا کمکمی کنه. رفیق ها! اهلش باشید خدا کمک می کند ها!

?شوخی نگیرید کار رو! وقتی آقا دلش خونه،
وقتی آقا آماده باش زده، ما بریم استراحت کنیم؟ از گلوت پایین می ره؟ شام
و نهار از گلویت پایین می ره؟ اص?ً ما مگه می تونیم استراحت کنیم؟ اص?ً
مگه ما می تونیم از دانشگاه بیرون بریم؟ کی دلش میاد از دانشگاه بیرون
بره؟ وقتی بهترین دسته گل هامون رو، دختر-پسرهای دبیرستانی 88ی مون رو
زدیم پرپر کردیم تو دانشگاه تحویل جامعه دادیم! نشدند 88یها پرپر؟ نشدند؟
وقت گذاشتید؟

?بچه ها! جدیه ها! به همین خاطر تو
اینجنگ هم ما با نگاه نرم باید بجنگیم. همون گریه ها باید باشد. توسل ها
باید باشد. دعاها باید باشد. همدلی بین بچه ها تو گردان و گروهان باید
باشد. ما دیگه حرف و حدیث نداریم باهمدیگر! وقتی آمادهست بره شهادت،
وقتیآمادهست بره تا اجرای فرمان الهی. یه جیب تون باید قرص زیر زبونی باشد
قلبتون درد نکنه، یه جیب تون هم باید از این شربت های آلومینیومیباشه که
معده تون درد نگیره. نمیشه که! هیچکی هیچ طوریش نیست! همه شنگول،
همهشاداب، همه با طراوت! نمی شه! دلپریشون نیستید! لباس خاکی هنوز به دل
هامون و به تنمون نکردیم. فانوسقه ها رو نبستیم. بند حمایل نبستیم. پای
میدون نیستیم. درسکه واجبه، جهاد علمی واجبه. اصل این کار علمی و معرفتی و
بصیرتیه. کتک و کتک کاری نیست.

?مشکل ما ا?ن دوتا چیزه؛ حل بشه همه
چیزحله. باور جنگ، بودن تو جنگ. والس?م! باور کردیم می ریم با هم. هر که
دارد هوس کرب و ب? بسم ?! بودن تو جنگ دیگهخونه ای نیست، زندگیای نیست،
استراحتی نیست. ناز و کرشمهای نیست. قهر و اخم و دعوایی نیست. همه داریم
می رویم سمت مأموریت الهی. اگه این باور بشه همه چیز حلمیشه.

?بچهها خدا کمک می کنهها! خدا یاری
میکند. خدا مدد میکند هر کسی را که خدا را یاری کرد، هر کسی ولی خدا را
یاری کرد. وا? کتک میخورید ها! سیاهی کتک خدا روی بدنتون میمونه. میبینم
اگه نیایید تو این جرگه، اگه وقت نگذارید، اگه تعطیلنکنید زیادی های زندگی
رو، اگه لباس پوشیده، گتر شده حاضر نباشی پای میدون رزم. بهخدا خیر
نمیبینی. مگر خیر دید کسی که نیامد با ما جبهه؟

?به همه فارغ التحصیل ها هم میگویم
بیایند. هر چی کارت پایان خدمت و هر چی کارت معافیت تحصیلی است، کنسل!
نیروی احتیاط، همه برگردند جبهه. برگردند پادگان. نمی شه قدیمیها گذاشتند
رفتند دنبال زندگیشان... چهار تا جوان را گذاشتند وسط این همه آتیش! راه
باید بروید، آنها هم بیایند.

?نگهبان امشب تو خوابگاهها کیه؟ پاسخ بهشبههها شبانه روزی کیه؟ و علی الخصوص از همه مهمتر نیرو باید سریع شکار شود.

?تایم بگذارید تا چند روز دیگر هر کسی
گروهانش را به خط می کند؟ حاج آقا ما از این عرضه ها نداریم بریم 70 نفر
رو شکار کنیم! جمع کن برو بیرون دیگه رویت حساب نکنیم! نمی تونی تو چند
نفر رو شکار کنی؟ ادعای یاری امام زمان هم می کنیم! فکر کردید ما شب
عملیات چشم در چشم هم نگاه می کردیم که بریم؟ بزنیم؟ پاشیم بریم میدون
مین؟! نه! می دویدیم توی میدون مین می رفتیم. کجا چشم توی چشم این بچه ها
نگاه کردیم به حرف ما گوش نکردند؟ کی رفتیم دل دادیم بهحرف ما گوش نکردند؟
جیب های همه تون کاکائو است؟ شک?ت است؟ همه لب ها لبخند است؟ همه روها
بشاش است؟ یه سوال میکنم جواب بدید! در روز چقدر گریه می کنید برای
دانشگاه؟ داریم با جنگ نرم حرف میزنیم، شوخی نمی کنیم. در روز چقدر گریه
میکنید برای رفیق ها و همک?سی ها؟ بچه ها روزی چقدر واقعاً خلوت با خدا
دارید؟ چه نمازی دارید می خونید؟ سجده شکر بچه ها بعد از نماز که شکراً
لله، حمداً لله یک ساعت طول می کشید، دور و بر سجاده اش خیس می شد که
خدایا من فردا کم نیارم در مقابل دشمن. تو چقدر گریهکردی؟ چقدر رفتی زدی
به این قلب ها و قلب ها پرت نشد؟ حاج آقا می زنیم، شبهه داره! شبهه داره؟
از سنگر بتونی عراقی ها که محکم تر نیست؟ آبش کن، جذبش کن. گرم نیستی!
خرمن او خیسه، گندم او خیسه، محصول او خیسه. تو بخاری گرم بشو بایستد
جلویش. شبهه اش را هم بایدجواب بدی. راست هم می گه طرف. هزار تا حرف و
حدیث دارد. مگه ما تو این 20 سال بعد از جنگچی از جنگ برایش گفتیم؟ چی از
ارزش ها گفتیم؟ چی از شهدا گفتیم؟ چیزی نگفتیم! مگهگذاشتی بره خرمشهر؟

?بردیمش کیش! مگه گذاشتیم چادرش سفت سرش
باشه؟ برش داشتیم! مگه گذاشتیم تو مسجد بمونه؟ بردیمش فرهنگسرا. مگه
گذاشتیم دینش بمونه؟ پول خرج بی دینی شده. تو باید خون دلت خرج دینداری
بشه. باید اشک چشمت خرج دینداری بشه.

?محاسبات تو با محاسبات ما فرق دارد.
بچهها ما 30 ساله منتظر هم چنین روزی بودیم تا پرده نفاق و فتنه، پرده دو
رویی بره کنار. اینجنگ مال ماست. امام حسین مال ماست. امیرالمومنین مال
ماست. حضرت زهرا مال ماست. پیروز میدان ماییم. چرا هول برت داشته؟ بزن به
خط! هیچکس حق نداره پدافند کندها! پدافند یعنی مرگ یک نیروی مسلح، مرگ یک
افسر. فقط حرکت رو به جلو! میریم می ایستیم وسط اون خاک ها! کجا واقعی حرف
زدیم، دلی گفتیم، خالصانه گفتیم و طرف گوش نکرد؟ ندیدید شلمچه شهدا با
بچهها چه می کنند؟ با چه قیافه ها عقیده ها، شل میشه می نشیند! چرا پای
منبر تو نمی نشینند؟ تو شهید نیستی! تو نفست رو نکشتی. هنوز نفسمون رو
نکشتیم. هنوز ما کم آوردیم. مورچه را آب می بُرد، می گفت دنیا را آب برده!
ما کم آوردیم می گوییم اوضاع خرابه. مشکل ما اینه که ما مثل اقیانوس نمکی
نیستیم کههرچی می ریزن توش مزه و طعمش عوض نشه! بی نمکیم. دائم هم ادعا
داره. ما اهل کوفه نیستیم، علیتنها بماند. و یا لیتنا کنا معک!

?اینجوری نمی شه رفت. یکتجدید نظر کنید.
دشمن جدیست. جنگ جدیست. کار?جدیست تو نکنی یکی دیگه می ره انجام می ده و
این یداللهی تو نمی شی. عین اللهی تو نمی شی. می میری! تازه ما اهل فتنه
نیستیم. ما اهل نا امنی نیستیم. ولی بخوای نخوای، بهیه کلکی ?ی در شهادت
هم باز شده ها!

?به جنون کار کنید، به عاشقی کار کنید.
خدا از نازش کم کرده، شهدا از نازش کم کرده تو عصر شما. تو دوره تحصیلی
شما این جنگ را گذاشت در دامنتان. بچه ها امروز اگه شاخ می شد تو کلهی من
در بیاد برای مرخصی هایی که آمدیم و پایانی ها، برای مرخصی های چند روزه
اش شاخ در می آوردیم. از ناراحتی و از پشیمونی. پشیمون می شی ها! از شریف
می ری بیرون برای روزی که با هم دیگه گفتیمپشیمون می شی که کار نکردی. بعد
می گی چرا بچه ام اینجوری شده؟ چرا شوهرم اینجوری شده؟ چرا زندگیم گیر
کرده؟ چرا کارم قفل کرده؟ چون گیر به کار آقا انداختی. گره به کار آقا
انداختی. تو می تونستی امروز یه کاری بکنی. تو میتونستی امشب بایستی، یه
ذره دیگه حرف بزنی یه ذره دیگه مطالعه کنی یه ذره دیگه سازماندهی کنی و
نکردی.

?بچه ها تورو خدا بیایید بریم جبهه! تو
رو خدا بیایید اعزام بشیم. تو رو خدا ساک هاتون رو ببندید. تو رو خدا اگه
بچه ها شب عملیات یه جا خلوت می کردند وصیت نامهمی نوشتند امشب تو یه گوشه
خلوت کن وقف نامه بنویس. تو رو خدا وقف نامه تون رو برای آقا بنویسید. بچه
ها بهخدا خواص شمایید، نخبه شمایید. پای کار آقا شمایید. هیچکس دیگه نیست.
کار هم شولوغ پولوغی بردار و هارت و پورت کن نیست. خون دل خوردن است. تا
دق کردن است، تا مردن است، تا دود از کفن برآمدن است. اگر مردیم و آقا
نیومد، بعداً شاهداً سیفی مجرداً ملبیاً ...صفاش به همینه. صفاش به وفاشه.

?بچه ها با وفا باشید نسبت به امام زمان.
بین این همه آدم ضریب هوشی تو، نمره تو، نه، توفیق تو، تو رو انداختتوی
این یادمان، انداخت تو این جبهه. انداخت تو این سنگر. براش فریاد بزنید.
براش کار بکنید. براش قلم بزنید. براش قدم بزنید. براش نفس بزنید. خدا
نفستون رو گرم می کنه. العلم نور. می خوای جواب شبهه بدی؟ العلم نور یقذفه
? فی قلب من یشاء. خدا حکمت را به زبانت جاری می کند. خدا حکمت را جاری می
کند، قلب ها را نرم میکند.

?بگم برایت یک خاطره؟! گفت حاج آقا می شه
من پشت بولدوزر بنشینم؟ بهش گفتم: نه نوبت اینه نوبت اونه. پشت دشمن زیر
ارتفاعات میخواستیم یه جاده بزنیم. محاسبه مون هم این بود که مث?ً امشب که
بزنیم فردا شب می رسیم اون با?. اومد در گوش من یه چیزی گفت: حاج حسین نمی
تونم برات بگم به این دلیل، به اون دلیل بگذار من بنشینم پای بولدوزر. بچه
ها کار تو شریف اینجوری حلمیشه می خوای بفهم، می خوای نفهم. به خاطر حرفی
که زد گفتم بشین پشت بولدوزر. سرشب بود. بولدوزر و صخره، دره، سنگ، کوه.
استخوان هات خرد می شه. دمدم غروب که هوا گرگ و میش شد بولدوزر حرکتشو
شروع کرد که دشمن نبیند. گلوله هم می زدند. من رفتم دنبال کارهام. قرار
بود دو ساعت این بشینه دو ساعت اون. دم اذان صبح آمدم ببینمجاده چقدر رفته
جلو؟ دیدم عجب! خیلی زیاد رفته جلو. تندتر از محاسبات ما رو خاک و رو سنگ
و رو مسیر و صحبت منطقه و حد و حجم و توان بولدوزر کار رفته جلو. کیخاک رو
نرم کرد؟ کی راه رو باز کرد؟ بچه ها به حضرت عباس قسم خدا هست!

?یکی بلند شه روضه خدا بخونیم! موحد شید!
خدا مال توئه! دم صبح اومدم گفتم: تو هنوز نیومدی از بولدوزر پایین؟ دیدم
همونه کهسر شب اومد در گوش من یه پچ پچی کرد. گفتم نمیای پایین؟ گفت حاج
آقا ما قرارمونه بریمتا با? دیگه. گفتم: من گفتم ولی فکر نمی کردم بری تو.
گفتم چه جوری بکشمشپایین؟ گفتم نماز صبحه، میای پایین؟ تا گفتم نمازه دسته
بولدوزر رو کشید. اومدپایین. اینور دره اینور صخره. یکی دیگه رو فرستادم
با?ی بولدوزر. خودم رفتم جلوی بولدوزر چراغ قوه انداختم ببینم راه درست می
زنه می ره جلو؟

?اومدم پشت بولدوزر ببینم چنگک
پشتبولدوزر هم داره خوب سنگ ها رو جمع میکنه؟ دیدم انگار یه چشمه شکافته
شده و آبیجاری شده وسط جاده. چراغ قوه رو دقیق تر انداختم. دیدم قرمزه! از
بولدوزر اومد پایین. دیدم رو این خاک های لب دره از خستگی خوابش برده،
افتاده، هی بولدوزر رفت عقب، هی رفت جلو، هی رفت عقب، هی رفت جلو. هیچی
ازش نمونده بود. گوشت چرخ کرده ها رو جمع کردم، بردم. کی بود؟ دانشجوی
شریف بود؟ حتماً باید تقدیر و تشکر بشه؟ حتماً باید راه برای من باز بشه؟
کجایید بچه ها؟

?محاسبات ما با محاسبات بچه جبهه ای
هافرق داره. معاد?ت ما با معاد?ت بچه جبهه ای ها فرق داره. ما جبهه
نرفتیم. هنوز شریف جنگ نشده. هنوز شریفی ها تو افسری جنگ نرم وارد نشدند.
به خدا از عالم با? و پایین، از عالم معنا، به رویا، به خواب، به مکاشفه،
به تفألی، به لحظه ای، به بارقه ای، به جرقه ای، به یه آنی، به یه مشورتی،
به یه تلنگری، به یه حدیثی، بهیه روایتی راه رو برایت باز می کنند. "یا
دلیل المتحیرین" خدا رو تو باید تو شریف ثابت کنی. نذار این ذکر خدا رو
زمین بمونه. می فهمی چی می گیم باهم؟ بخون کتاب پرواز تا بی نهایت رو.
بخون کتاب خاک های نرم کوشک رو. بخونین. یه بار دیگهبیاین مباحثه کنیم.
دعوت کنید از م?ئکه خدا. دعوت کنید از شهدا.

?آخری ها که یه ذره حواسمون پرت شده بود،
سه راه شهادت می گشتیم. دانشکده المهدی شریف کدومه؟ امام زمان را ما
گذاشتیم روی طاقچه! گذاشتیم برای شب کنکور. گذاشتیم برای قصه و غصه. بچه
ها، جمکران، گریه، حضرت عبدالعظیم گریه. توسل، توسل. زاهدان شب و شیران و
مطالعه کن ها و مباحثه کن ها و عمل کننده های روز... راه دیگری ندارید.

?حجت به بچه های شریف و این فرمان نایب
امام عصر تمام کردم. من دیگه حرفی ندارم. بریم که وقت کمه، سریع جلسات
کاریتون رو شروع کنید...
» نظر

"آقا" آماده باش داده اند، آرایش جنگی بگیرید رفقا!

وقتی پای حرف های حاج حسین می نشینی انگار یک سطل آب یخ رویت ریخته اند؛ او از روزهای نبرد می گوید؛ از فکه، طلائیه، شلمچه و از امروز و نبرد امروز. از مسیر
دیروز می گذرد تا امروز را به تو بفماند. در جنگ کسی استراحت نمی کرد و تو
استراحت کردی. وقتی نهیبش را با وجودت حس می کنی تازه حجاب روزمرگی هایت
کنار می رود.

حرف
های حاج حسین مقدمه نمی خواهد. حرفهایش شاید بیشتر به درد افسران جنگ نرم
بخورد. جنگی که اکنون کمی مختصاتش تفاوت پیدا کرده؛ اما همچنان به قوت خود
باقی است. نبرد از آغاز بوده و تا هست، خواهد بود. تنها این مختصات است که
تغییر می کند و افسران جنگ بیش از هر چیز باید مختصات جدید جنگ را در هر
برهه بشناسند تا بتوانند میدان دار نبرد باشند. نباید معرکه را رها کنند
بلکه باید دنبال مختصات جدید بگردند. آنچه در پی می آید، گزیده ای ازسخنان حاج حسین یکتاست که در تاریخ 3/12/88 در یک جلسه بسیج دانشجویی ایراد شده است

13شهریور 1359، عراق بعد از اینکه
تقریباً یکی-دو سال ما را در کردستان و شلوغی های کردستان اذیت کرد، و بعد
از گرد و خاک هایی که در مرز ایران و عراق و در خرمشهر صورت داد و بعد از
درگیری های خلق عرب، جنگ را شروع کرد. زد و آمد جلو. یک بمباران مشتی هم
تهران را کرد و فرودگاه و چند تا جای دیگر را. و تقریباً مردم همه خبر
شدند که جنگ شده است. این یک!

?دو!

چند روزی کهگذشت، قطعی شد که بچه ها باید
بروند. این جدا از درگیری های پراکنده در بیابان ها و بعضی درگیریهای
خیابانی در خرمشهر بود. حضرت امام اع?م کرد که دشمنی آمده است، دزدی آمده
است سنگی انداخته است و رفته است. شیرجوان ها! بچه شیرها! شیعه های
امیرالمومنین! عاشق‌های انق?ب! جوان ها! یا علی! بزنید بریم. ملت پا شدند
رفتند جبهه. اما همه جبهه نرفتند. جنگ شروع شد اما همه جبهه نرفتند. یک
عده هم که رفتند جبهه چند دسته شدند.

یکی شد شهید چمران و ایستاد. رفت در
ده?ویه و سوسنگرد و دعوا و درگیری... نمایندگی مجلس را رها کرد، وزارت
دفاع را رها کرد و یک ک?شینکف به دست گرفت، و رفت کفسوسنگرد و ده?ویه، شد
چمران.

علم الهدی هم بساط ?نه جاسوسی و حرف و
حدیث سیاسی و مصاحبه مطبوعاتی را رها کرد و رفت، شد علم الهدی. آنجا
ایستاد در درگیری -چی شد را کاری نداریم- له شد و ماند و دشمن دورش زد و
بعد جنازه علم الهدی رو پیدا کردند. جهان آرا هم یا علی گفت و ام-یکی،
تفنگی، بساطی، راه انداخت و شد درگیری خرمشهر. شهید شیرودی هم نشست پشت
هلیکوپترش، رفت ایستاد تو دشت ذهاب. این تانک را بزن، آن تانک رو بزن، و
دیدید تصاویر یا خاطرات یا سریال را، به معنای اینکه در غریبی و غربت
ایستاد شیرودی و یکجبهه رو به کمک بقیه بچه ها، بسیجی و جهادی و ارتشی و
سپاهی جمع اش کردند.

?چه داریم می بافیم به هم؟ می بافیم بههم
که 31 شهریور جنگ شروع شد، همه ایران فهمیدند جنگ شروع شده. همه ایران
فهمیدند جنگشده، اما همه ایران جبهه نرفتند. اگر می رفتند شاید جنگ هشت
سال طول نمی کشید. همه آنهایی هم که رفتند جبهه، علم الهدی و چمران و
خرازی و باکری و همت و حاج احمد نشدند. خیلی ها هم که جبهه آمدند، تازه شب
عملیات پشت کله شان را باید می‌گرفتی که: «بابا، پاشو نترس!» دوشکا می زد،
کُپ کرده بود، که ببریمش جلو. جنگنده هم ما کم داشتیم.

?آقا! پس جنگ روی دست کی می چرخید؟ جنگ
روی دست یک عده آدم می چرخید که درک درستی داشتند از جنگ، و متکی به ایمان
و اراده و عقل و تدبیر خودشان شدند، رفتند و ایستادند وسط میدان. یک تعداد
بر و بچههای ارتش هم که تانک را می شناختند، توپ را می شناختند و گلوله را
می شناختند، به اینها یک آموزش هایی دادند. چون آن موقع فرماندهی در جنگ
را "آنها" بلد بودند. بعد از این طرف بومی سازی شد با نگاه معنوی و بسیجی
و ایمانی و حزب اللهی و سپاهی. یکبساط جدیدی به پا شد.

جنگ رفت جلو، امام فرمود جنگ در رأس امور
است. باز پول ها یک جای دیگر شاید... باز تدابیر یک جای دیگر شاید... تا
?رسیدیم به یک جایی که امام فرمود قبل از قطعنامه -فکر کنم 1/11 باشد-
امام می گوید: ای احرار، ای آزادگان، به پا خیزید، امروز ایران کرب?ست. ای
حسینیان به پاخیزید. اگر دیر بجنبید زیر چکمه آنها خرد می شوید که می
خواهند حتی آخ هم نگویید. این جم?ت امام است 3-4 ماه قبل از اینکه قطعنامه
را بپذیرد. که اوضاع جبهه دیگر نیرو تویش نبود. جنگ عادی شده بود. حرف و
حدیث ها عادی شده بود. همه دیگر نمی رفتند جبهه. می گفتند: «حا? می رویم!
بگذار ترم تموم بشه. بگذار دانشگاه تموم بشه. تابستون نه، زمستون. چرا من؟
چرا تو؟ چرا ما؟ بس?ه دیگه! تا کی؟...»

عادی شده بود. موشک اومده بود توی شهر.
چهارماه بعد هم امام قطعنامه را قبول کرد. به یک نگاه زهر را بهشنوشاندند.
(می گویند تیر را دشمن می زند، زهر را خودی می دهد) و امام گفت قطعنامه.
در آن پیام چه گفت؟ گفت خوشا به حال آنانکه جبهه رفتند. خوشا به حال
آنانکه در این معرکه ایستادند و بدا به حال آنها که زن و مال و بچه و
زندگیشان را از این معرکه دور داشتند و...

?این روند ما در جنگ بود. جنگ شروع شد،
همه فهمیدند، همه نرفتند. آن هایی که رفتند همه آن هایی که باید می شدند،
نشدند. جنگ روی دست یک عده فرمانده عاشق، نیروی مومنِ معتقد توفیق دار می
چرخید. بقیه کسانی هم که آمده بودند جبهه -که میگویند یک درصد کل جمعیت
ایران!- آن ها هم زیر ع?لم این توفیق دارها سینه می زدند. آخرش هم اینجوری
قطعنامه را به امام تحمیل کردند.

?در حالی که در کرب?ی 5 به خاطر آن نبرد
جانانه که بچه ها از نونی ها رد شدند، عراق قطعنامه را نوشت. بروید
قطعنامه را بخوانید؛ بندهایش همه اش به نفع ماست، هیچ بندی به ضرر ما
ندارد: متجاوز معلوم شود؛ خسارت داده بشود؛ به مرزها برگردیم. ولی امام
قبول نمی کرد، چون در موضعقدرت بودیم. فرض کن ما برویم در یک نقطه ای که
در مذاکرات همه این بندها قبول بشود، همه این بندها اجرا بشود. و الا دشمن
که اجرا نمی کند. می گوید قطعنامه ولیمی زند زیرش. که زد زیرش! دیدید بعد
از قطعنامه گازش را هم گرفت آمد. درست؟ ولی آمدند و کار را به یک جایی
رساندند و این قضیه تحمیل شد. این جا را نگه دار یک دوره تاریخی را!

?رفیق!

"یک نفر" در مملکت اجازه دارد اع?م جنگ
کند! فقط فرمانده معظم کل قوا. فقط «رهبری» می تواند اع?م جنگ کند. و
?دوبار در مملکت جمهوری اس?می اع?م جنگشده است. یک بار در عصر 31 شهریور
1359 -با این روند که برایت گفتم- و یک بار? هم چند وقت پیش آقا اع?م جنگ
کرد. جنگ همه جانبه تمام عیارِ فرهنگی دشمن علیه ما شروع شد. این مسخره
بازی های خیابان ها و راهپیمایی ها را رها کن! این ها را جنگ نمی گویم،
این ها دود جنگ است. این ها گرد و خاک رزمایش قبل از جنگ است. اینها یک تک
ایذایی دشمن به ما بود که تست بگیرد. یا فکر میکرد می تواند بزند بیاید
جلو، محاسباتش غلط بود.

?یک تکی کرد یک رزمایشی کرد. درست؟
جنگتمام عیار دشمن علیه ما شروع شد. آقا فرمود شبیخون، آقا فرمود تهاجم،
آقا فرمود ناتو، حا? اع?م جنگ تمام عیار دشمن علیه ما در جبههی نرم. چه
میخواهیم بگوییم امروز با همدیگر؟

دشمن وارد حدود ما شد. دشمن وارد سرحد?ات
ما شد. بچه ها دشمن آمد، آمد، یک مرتبه آتشش را ریخت. یعنی تا به هوش شدی،
تا به گوش شدی، می بینی یک عالمه از عقول و قلوب بچههای ما فتح شده. یقین
ها، شک شده، حب ها، بغض شده.

?بچه ها حالت، حالت جنگی است. نه دوباره
شلوغ پلوغی و فتنه و ...، بحث های زیرساختیِ اساسی را می گویم. شلمچه
شریفه، فکّه امیرکبیره، ط?ئیه علم و صنعته. هر کدام از یادمان هایی که می
رفتی می ایستادی آنجا گریه می کردی! شهادت، شهادت، شهدا قربونتون برم! نمی
خواد قربونشون بشی! اینقدر کار خراب شده اونها آمدند و دارند قربون شما
میشوند! پریشب یک بچه شهید من را دید گفت: «حاج حسین، پریشب خواب بابام رو
دیدم بعد از مدت ها، پریشون و خاکی آمده یه موتور سواره، داره خیابون
انق?ب را می ره و میاد.» اون ها نیومدند؟ "اون‏ها" اومدند تو میدون دیگه.

?اول از همه مشکل اساسی این هست که بچه
ها باور ندارند جنگ شروع شده. آقا گفت جنگ فرهنگی، قبلشهم گفت غزه، قبلش
هم گفت لبنان. آقا میگویند لبنان، ما ها همه میگوییم: لبنان، لبنان،
لبنان! آقا میگوویند غزه، ما همه میگوییم: غزه، غزه، غزه،...! ما همه
شدیمسیستم دالبی، فقط اکو میکنیم حرف آقا را! دشمن وارد سرحد?ات ما شده
است. بخش هایی از خاکریز دانشگاه فتح شده. تعدادی از سنگرها فتح شده.
تعدادی جنازه کف دانشگاه ریخته، بوی گند گرفته، بوی تعفن داره بیماری ها و
میکروب ها و مرض ها رو دور خودش جمع می کنه. تعدادی تیر خوردند دارند، خون
ریزی می کنند هنوز تو حالت اغما و بیهوشی نرفتند. تعدادی بین ما و آن طرف
ماندند، موجی شدند، نمی دانند کدوم طرفی بروند.

به من بگویید ببینم جهان آرای این جنگ
کیه؟ همه نشستید می گویید انق?ب فرهنگی، وزارت علوم، دولت،... شش تا جبهه
الکی برای خودمون باز میکنیم، دوباره میکشیم کنار تیر بخورد به آقا! تا
آقا میگویند نخبه ها همه نگاهمان به سیاسیون است. تا آقا میگویند خواص
نگاهمان به آقایان قم است. نخبه دانشگاه علم و صنعت، دانشگاه شریف، اینجا
کیست؟ خواص آقا اینجا کیست؟

?ماحالتمون با قبل از جنگ نرم که آقا
اع?م کرد، افسر جوان، فرمانده، فرق کرد؟ فرقینکرده. میگویم: «خانم شما کی
میروی خانه؟» میگوید: «ما ساعت 2 ک?سهایمان تمام شد میرویمخانه.» برادر،
شما کیتشریف می برید؟ جواب می دهد:«ما هم دیگه باید بریم خونمون دیگه!»
روش هر شبمون برقراره. لباس و آنکاردمون برقراره. مهمونی ها مون برقراره.
هر موقع هم دلمون گرفت شبعید بریم راهیان آبغوره بریزیم. ای به گور سیاه!
همه زندگیمون داره طبیعی می چرخه، بعد قربون شهید همت و جهان آرا و اونها
میرویم که چندشب بود نخوابیده بودند، رفته بودند تو معبر شناسایی کنند.
فقط قربون اونها بریم کهمی رفتند روی کالک و نقشه، ساعتها بحث می کردند تا
یک معبر برای بچه ها پیدا کنند. اون وقت قربون اونها بریم که یک ماه، چهل
روز همت نمی تونست بیاد به خانمش توهمون اندیمشک سر بزنه. مگه نخوندین تو
خاطرات شهدا؟ فقط قربون اون ها بریم که گیر میکرد شهید برونسی، می
نشستگریه میکرد- خوندین در خاک های نرم کوشک- گریهمیکرد، ضجه میزد، حضرت
زهرا در گوشش می گفت بیست تا به چپ، ده تا به راست، معبر پیدا می شه!

?این حرف ها مال اون هاست، به ماها که
رسیده همه ترسیدیم. به ماها که رسیده تدبیر جنگی نداریم. به ماها که رسیده
اص?ً نمی فهمیم آقا چی میگه! چون آرایشجنگی نگرفتیم. چون لباسخاکی به تن
نکردیم. چون دل هامون مثل شهید کاظمی پشتخاکریز باند بسته به کله اش، دل
هامون پریشون نیست. کی قلبش این مدت تیرکشیده؟ کی معده اش این مدت سوخته؟
کی خوابش کم شده؟ کی مطالعه اش بیشتر شده؟

رفقا! آرایشجنگی بگیرید رفقا! جنگ شده
است! رفقا رهبر محدوده جنگ را دانشگاه گذاشته. هی برید در مدح دیگران
?بسرایید. ای قربون این برم جانباز قطعنخاعی! ای قربون این برم مادر
شهیده! ای قربون این برم پدر 5 تا شهیده! ای به فدای این برم که این همه
رفت تو اردوگاه عراقی ها کتک خورد!

حسن باقری کیه؟ حسن باقری 19 سالش بود می
اومد می ایستاد تو وزارت دفاع فرمانده ها را توجیه می کرد؟! حسن باقری
کیه؟ هی عکس حسن باقری می زنیم تو کتابمون و در و دیوار اتاق خوابگاهمون.
به چه درد میخوره؟ عکس شهدا را می زنیم، ولی عکسِ شهدا عمل میکنیم!

من نیومدم امروز حرف تهییجی و تحریکی و
حماسی بزنم ها! من اهل خاطره و روایت و شهید و... هستم. همه تون هم می
دونید. ولی تموم شد بسیج با اون فضا، تموم شد راهیان با اون فضا. آرایش
جنگی بگیرید! هیچکی حق نداره از این دانشگاه بره بیرون بدون برگه مرخصی
مسئول بسیج. حق نداری بری بیرون! داری می جنگی! ببخشید من امشب مهمونی
دارم! داریم می جنگیم ببخشید امشبخواستگار اومده! آقا داریم می جنگیم من
می خوام برم امشب شرکتمو تأسیس کنم! آقا داریم می جنگیم. من امشب دعوت
دارم جایی باید برم! آقا داریم می جنگیم. من حا? فع? ده روز نیستم، داریم
می ریم خونمون! تک به تک بچه ها دارند پرپر می شوند، دارندگلوله می خورند،
کی باید با اینها حرف بزنه؟ کی باید بره کار چهره به چهره بکنه؟ کی باید
بره کار نفس به نفس بکنه؟

?آقا فرمود: افسر. تعبیرش هم اینجوریه که
:«من سرباز نمیگم. سرباز کسی ست که به خطّش می کنند. سرباز کسی ست که به
او بشین و برپا میگویند. من به شما افسر میگویم.» افسر یعنی چه؟ افسر در
حداقل ترین حالتشیعنی فرمانده گروهان و گردان؛ درحداقل ترین حالتش تو لشکر
ما به یاد یارای امام حسین 72 تایی می بستند. به خط کن نیروهات رو ببینم!
هر کدوم 72 نفر رو به خطکنید، از جلونظام! داری؟ داری 72 نفر به خط کنی؟
اص?ً با 72 نفر رفیق هستی اینجا؟ اص? برای 72 نفر وقت گذاشتی اینجا؟ اص?ً
افسری کردی اینجا؟ اص?ً تعابیر آقا رو نفهمیدیم! خوابیم!

?کار چهره به چهره است. کار نفس به نفس
است. اون ها تک تک پشت این جبهه دارند نیرو میگیرند. تک تک داره گلوله
میزنه. ?تک تک داره شک میاره. تک تک داره بغضمیاره. تک تک باید ارتباط
بگیری. همایش گرفتیم! ساختارمون رو عوض کردیم! از ?اون ساختارها ما دیگه
نمی خوایم! ما اص?ً ساختار نمیخواهیم! ما یک قرارگاه جنگیِ عملیاتیِ
معرفتی بصیرتی با عنوان تیپ و گردان و لشگر و یگان، با اط?عات عملیات و
توپخانه و دیده بانی و حمله و تخریب می خواهیم. اینطوری باید ساختار ببندی.

کی داره ا?ن بحث می کند؟ من قبول ندارم
بچه بسیجی در عصر امروز دانشگاه، آخر شب بدون بیهوش شدن و فشارش افتادن و
یه گوشه ای از حال رفتن خوابش ببرد! من قبول ندارم! هر کی هم هر حرفی دارد
رو کند! ما خیلی هم جا برای کار کردن داریم. خیلی جا برای حرف زدن با
همدیگر داریم. خیلی برای حضور در عرصه بصیرتی و معرفتی و ارتباط گیری با
بچه ها کار داریم. آنکارد من به هم نخوره! آنکارد تو هم به همنخوره! فقط
قربون حضرت زهرا برم، قربون امام حسین، قربون رزمنده ها برم که این همه
شهید و جانباز و قطع نخاع و آزاده بشوند. این همهمادرها بیبچهبشوند. به من
نباید دست بخورد!

?بچه ها، چه باید کرد؟ من اون خودسازی
زمان جنگ را ندارم، خودم یه عالمه شبهه دارم. خودم یه عالمه کسری دارم.
چند نفر رو جواب بدم؟ چهجوری باید جواب بدم؟ برو زیر چرخ تانک له بشو، یه
سال بعد استخوان هایت را پیدا کنند، بشو علم الهدی. ما به تکلیف مون باید
عمل کنیم. به نتیجه نباید توجه کنیم. ما باور کنیم امروز وظیفه مون کار
سخت شبانه روزی است. ما قبول کنیم امروز وظیفه مون رصد درست ضعف ها و قوت
هاست. ما قبول کنیم امروز باید بایستیم. شبانه روزی برویم. ما قبول کنیم
حال امروزمون با حال سهماه قبل مون باید فرق کنه. خدا مخرج صدق اش را می
فرستد.

?ما باید چه کنیم ا?ن؟ باید ا?ن
یکقرارگاه عملیاتی واقعیِ به معنای تمام کلمه ی توی میدون بودن تشکیل
بدیم. ?تقسیم مأموریت بشه. اص?ً یک گروهی بشوند اط?عات عملیات رصد کنند که
اوضاع در دانشگاه چه خبر است؟ اوضاع یعنی نفر به نفر. چندنفر دانشجو
دارید؟ لیست شو بردار بیار. اینخوابگاهیه. این تهرانیه. این استاداشون این
ها اند. این نقطه بمبارانشون اینه. از اینجاها خوردن. این دانشکده ضعفمون
اینه. کمبود نیرو در اینجا باعث شد این اتفاق افتاد. یک رصد درستی از وضع
نفر به نفر باید بکنید. از یک نفر هم غافل نشوید! اون یهنفر گوشه خاکریز
ایستاده، گوشه دانشکده ایستاده، به امید اونی-حتی بچه های خودمون را غافل
نشوید- همون را دور می خوریم. از همون جا مشکل درست میشود. همون فردا مدیر
نظام می شود، دخل نظام را از آن نقطه میاورد. اگر ما رصد درست نکنیم، اگر
شناسایی درست نکنیم و ندانیم واقعا سوال بچه ها، حرف بچه ها، قصه و غصهبچه
ها چیه و جواب منطقی درست کنیم...

?بچه ها ما بعضی وقت ها مکلف به جواب
دادن همه چیز نیستیم. یه اتفاقاتی تو نظام می افتد. من بخواهم همه را جواب
بدهم، خب! قطعاً نمی تونم. من میخوام بگم اون روز که بچه ها رفتند تو جبهه
می جنگیدند، شهید همت ایستاد تو خیبر. امام گفت امروز باید جزایر حفظ بشه،
نمی دونستتهرون چه خبره؟ میرحسین را نمی شناخت؟ تهران را نمی شناخت؟!
منتظری را نمی شناخت؟ فرمانده لشکرِ بچه تهرانی، تهران را نمی شناخت؟ که
برود تو اون مرداب ها، بایستد اونجاها، شهید بشه؟ سرش قطع شه؟ می دونست!
امام گفته امروز باید جزایر حفظ شود. ایستاد تو اون جزیره مجنون، به عشق
این لیلی جنگید، که امروز برای همهی مجنون های راهیان نور شده لیلی، که می
روی از ط?ییه خاک تبرکی برمیداری میاری.

تک به تک نیرو ها را بررسی کنید وضع بچه
های خودی را بررسی کنید. شیمیایی می زنند! پیدا نیست. یک دفعه به عنوان
هوا -فرهنگ هواست- تنفس می کنی. می بینی بچه ها افتادند. هر جور قراره
تجهیز شوید. رفقا! از دست می روید. بمبارون سنگین است، آتیش سنگین است،
کار سهمگین است. دارم بهتون می گم ها! حالا بازی بازی کنید تا کار تموم
شه! تا این یه قطعنامه را هم به سید تحمیل کنید. تا این دفعه هم دخلمون
بیاد. هر چند خدا رفویش می کند. هرچند خدا درستش میکند. هر چند هر کی خدا
رو نصرت کرد خدا یاریش می کند. حواست باشه ان تنصروا ?ینصرکم، تو اون آدمی
باش که خدا رو یاری می کنه! کی قراره پشت دشمن را بشکند؟ کی قراره طرح رو
درست اجرا کنه و آرایش جنگی که آقا خواسته و جنگ نرم رو درست کنه و برای
بقیهجاها الگو بشود؟ حتی اگه له بشه؟ با معرفت، با بصیرت، با آخرین
شناسایی وارد عمل بشه؟

تقسیم کنید مسئولیت ها را. یکی باید برود
مهمات بیاورد -کتاب بیاره، محتوا بیاره، م?ت بیاره. یکی باید بایستد اینجا
دیده بانی کنه. رصد کنه کجا رو بزنیم. یکی باید بره شناسایی کنه. یکی باید
بره معبر بزنه. تازه فرمانده های جنگ رو چی کار کنیم؟ آقا گفته اساتید
فرمانده‌اند. شما اوضاع اساتید را می دونید.

آقا داره به زبون بی زبونی می گه این جنگ
فرمانده اش استاده. میگی استاد اشکال داره؟ میگی آقا چرا گفته این استاد
فرمانده است؟ پس باید سریع خودتو بکشی با? فرمانده بشی. یعنی اینکه بچه ها
اینجا استاد به یه معنی حوزه تأثیر با?تری هم دارد، هم به یک معنیفوت کوزه
گری را هم بلد است. بروید ازش یاد بگیرید. بعد خودتون را سریع بکشید با?.
چون بحث ما آخرش هم بحث علمی است.

آقا به یه بنده خدایی گفته: «به ساعت
نگاه کنید! ف?نی! -که در عرصهفرهنگ کار می کرد- کار شما به ساعت است.» بچه
ها کار به ساعت است! یعنی امشب بایدجلسه تشکیل بدید. امشب باید طرح عملیات
بریزید. امشب باید تیم های شناساییبروند. امشب باید تقسیم مأموریت بشه.
نگید ما نمی دانیم! اول جنگ هیچکس هیچی نمی دونست. هر کسی یک گوشه را دستش
گرفت. هر کسی یک دانشکده را دستش بگیرد.

?یک مطلب دیگر اینکه ما اون جنگ سخت رو
با نگاه نرم چرخوندیم؛ یعنی اون سنگرها، اون تانک ها، اون توپ ها، اون دور
?زدن و رفتن پشت توپخانه دشمن در فتح المبین، اونجوری خرمشهر را خدا آزاد
کرد. شریف را هم می تواند خدا آزاد کند. اماخداوند عنایت را ریخت کجا؟ ابر
بهاری از با?ی سر ما رد میشه، می بینه تو اهلش نیستی با?سر یکی دیگه می
ریزه. و الّا خدا بارون رو بر زمین می باره ولی به اهلش می باره. شب پاتک،
کارخونه نمک، عراقی ها تیراندازی کردند. بچه ها می خواستنبریزند تو
سنگرهایعراقیها، یهو عراقی ها ساکت شدند. یه ساعت بودند. بچه ها گفتن بریم
بزنیم به صف؟ دوباره عراقی ها آتیش ریختند. دوباره گفتند بریم بزنیم به
خط، رفتند دیدند عراقی ها خوابند! صبح که شد به عراقی ها گفتند چی بود؟
گفتند هیچی! دو سه ساعت قبل از اینکه شما حمله کنید یهسر و صدا هایی شد تو
خط ما، ما فکر کردیم ایرانی ها آمدند آتش ریختیم. یه خورده گذشت دیدیم
ساکت شد و خبری نیست. یک خورده بعد دوباره دیدیم سر و صدا شده آتش ریختیم.
بعدش دیدیم دیگه خبری نیست گفتیم ایرانی ها دیگه عملیات نمیکنند، تموم شد
دیگه! رفتند صبح دیدند عجب! خدا امر کرده به این گرازهای داخل خلیج داخل
خورعبد?، جلوی خاکریز بچه ها، یه گلهگراز می رفته این طرف، دوباره می
اومده اینطرف! خدا با گرازها به کمکش آمد. خدا با باد و طوفان طبس به کمک
می آمد. اهلشباشی خدا کمکمی کنه. رفیق ها! اهلش باشید خدا کمک می کند ها!

?شوخی نگیرید کار رو! وقتی آقا دلش خونه،
وقتی آقا آماده باش زده، ما بریم استراحت کنیم؟ از گلوت پایین می ره؟ شام
و نهار از گلویت پایین می ره؟ اص?ً ما مگه می تونیم استراحت کنیم؟ اص?ً
مگه ما می تونیم از دانشگاه بیرون بریم؟ کی دلش میاد از دانشگاه بیرون
بره؟ وقتی بهترین دسته گل هامون رو، دختر-پسرهای دبیرستانی 88ی مون رو
زدیم پرپر کردیم تو دانشگاه تحویل جامعه دادیم! نشدند 88یها پرپر؟ نشدند؟
وقت گذاشتید؟

?بچه ها! جدیه ها! به همین خاطر تو
اینجنگ هم ما با نگاه نرم باید بجنگیم. همون گریه ها باید باشد. توسل ها
باید باشد. دعاها باید باشد. همدلی بین بچه ها تو گردان و گروهان باید
باشد. ما دیگه حرف و حدیث نداریم باهمدیگر! وقتی آمادهست بره شهادت،
وقتیآمادهست بره تا اجرای فرمان الهی. یه جیب تون باید قرص زیر زبونی باشد
قلبتون درد نکنه، یه جیب تون هم باید از این شربت های آلومینیومیباشه که
معده تون درد نگیره. نمیشه که! هیچکی هیچ طوریش نیست! همه شنگول،
همهشاداب، همه با طراوت! نمی شه! دلپریشون نیستید! لباس خاکی هنوز به دل
هامون و به تنمون نکردیم. فانوسقه ها رو نبستیم. بند حمایل نبستیم. پای
میدون نیستیم. درسکه واجبه، جهاد علمی واجبه. اصل این کار علمی و معرفتی و
بصیرتیه. کتک و کتک کاری نیست.

?مشکل ما ا?ن دوتا چیزه؛ حل بشه همه
چیزحله. باور جنگ، بودن تو جنگ. والس?م! باور کردیم می ریم با هم. هر که
دارد هوس کرب و ب? بسم ?! بودن تو جنگ دیگهخونه ای نیست، زندگیای نیست،
استراحتی نیست. ناز و کرشمهای نیست. قهر و اخم و دعوایی نیست. همه داریم
می رویم سمت مأموریت الهی. اگه این باور بشه همه چیز حلمیشه.

?بچهها خدا کمک می کنهها! خدا یاری
میکند. خدا مدد میکند هر کسی را که خدا را یاری کرد، هر کسی ولی خدا را
یاری کرد. وا? کتک میخورید ها! سیاهی کتک خدا روی بدنتون میمونه. میبینم
اگه نیایید تو این جرگه، اگه وقت نگذارید، اگه تعطیلنکنید زیادی های زندگی
رو، اگه لباس پوشیده، گتر شده حاضر نباشی پای میدون رزم. بهخدا خیر
نمیبینی. مگر خیر دید کسی که نیامد با ما جبهه؟

?به همه فارغ التحصیل ها هم میگویم
بیایند. هر چی کارت پایان خدمت و هر چی کارت معافیت تحصیلی است، کنسل!
نیروی احتیاط، همه برگردند جبهه. برگردند پادگان. نمی شه قدیمیها گذاشتند
رفتند دنبال زندگیشان... چهار تا جوان را گذاشتند وسط این همه آتیش! راه
باید بروید، آنها هم بیایند.

?نگهبان امشب تو خوابگاهها کیه؟ پاسخ بهشبههها شبانه روزی کیه؟ و علی الخصوص از همه مهمتر نیرو باید سریع شکار شود.

?تایم بگذارید تا چند روز دیگر هر کسی
گروهانش را به خط می کند؟ حاج آقا ما از این عرضه ها نداریم بریم 70 نفر
رو شکار کنیم! جمع کن برو بیرون دیگه رویت حساب نکنیم! نمی تونی تو چند
نفر رو شکار کنی؟ ادعای یاری امام زمان هم می کنیم! فکر کردید ما شب
عملیات چشم در چشم هم نگاه می کردیم که بریم؟ بزنیم؟ پاشیم بریم میدون
مین؟! نه! می دویدیم توی میدون مین می رفتیم. کجا چشم توی چشم این بچه ها
نگاه کردیم به حرف ما گوش نکردند؟ کی رفتیم دل دادیم بهحرف ما گوش نکردند؟
جیب های همه تون کاکائو است؟ شک?ت است؟ همه لب ها لبخند است؟ همه روها
بشاش است؟ یه سوال میکنم جواب بدید! در روز چقدر گریه می کنید برای
دانشگاه؟ داریم با جنگ نرم حرف میزنیم، شوخی نمی کنیم. در روز چقدر گریه
میکنید برای رفیق ها و همک?سی ها؟ بچه ها روزی چقدر واقعاً خلوت با خدا
دارید؟ چه نمازی دارید می خونید؟ سجده شکر بچه ها بعد از نماز که شکراً
لله، حمداً لله یک ساعت طول می کشید، دور و بر سجاده اش خیس می شد که
خدایا من فردا کم نیارم در مقابل دشمن. تو چقدر گریهکردی؟ چقدر رفتی زدی
به این قلب ها و قلب ها پرت نشد؟ حاج آقا می زنیم، شبهه داره! شبهه داره؟
از سنگر بتونی عراقی ها که محکم تر نیست؟ آبش کن، جذبش کن. گرم نیستی!
خرمن او خیسه، گندم او خیسه، محصول او خیسه. تو بخاری گرم بشو بایستد
جلویش. شبهه اش را هم بایدجواب بدی. راست هم می گه طرف. هزار تا حرف و
حدیث دارد. مگه ما تو این 20 سال بعد از جنگچی از جنگ برایش گفتیم؟ چی از
ارزش ها گفتیم؟ چی از شهدا گفتیم؟ چیزی نگفتیم! مگهگذاشتی بره خرمشهر؟

?بردیمش کیش! مگه گذاشتیم چادرش سفت سرش
باشه؟ برش داشتیم! مگه گذاشتیم تو مسجد بمونه؟ بردیمش فرهنگسرا. مگه
گذاشتیم دینش بمونه؟ پول خرج بی دینی شده. تو باید خون دلت خرج دینداری
بشه. باید اشک چشمت خرج دینداری بشه.

?محاسبات تو با محاسبات ما فرق دارد.
بچهها ما 30 ساله منتظر هم چنین روزی بودیم تا پرده نفاق و فتنه، پرده دو
رویی بره کنار. اینجنگ مال ماست. امام حسین مال ماست. امیرالمومنین مال
ماست. حضرت زهرا مال ماست. پیروز میدان ماییم. چرا هول برت داشته؟ بزن به
خط! هیچکس حق نداره پدافند کندها! پدافند یعنی مرگ یک نیروی مسلح، مرگ یک
افسر. فقط حرکت رو به جلو! میریم می ایستیم وسط اون خاک ها! کجا واقعی حرف
زدیم، دلی گفتیم، خالصانه گفتیم و طرف گوش نکرد؟ ندیدید شلمچه شهدا با
بچهها چه می کنند؟ با چه قیافه ها عقیده ها، شل میشه می نشیند! چرا پای
منبر تو نمی نشینند؟ تو شهید نیستی! تو نفست رو نکشتی. هنوز نفسمون رو
نکشتیم. هنوز ما کم آوردیم. مورچه را آب می بُرد، می گفت دنیا را آب برده!
ما کم آوردیم می گوییم اوضاع خرابه. مشکل ما اینه که ما مثل اقیانوس نمکی
نیستیم کههرچی می ریزن توش مزه و طعمش عوض نشه! بی نمکیم. دائم هم ادعا
داره. ما اهل کوفه نیستیم، علیتنها بماند. و یا لیتنا کنا معک!

?اینجوری نمی شه رفت. یکتجدید نظر کنید.
دشمن جدیست. جنگ جدیست. کار?جدیست تو نکنی یکی دیگه می ره انجام می ده و
این یداللهی تو نمی شی. عین اللهی تو نمی شی. می میری! تازه ما اهل فتنه
نیستیم. ما اهل نا امنی نیستیم. ولی بخوای نخوای، بهیه کلکی ?ی در شهادت
هم باز شده ها!

?به جنون کار کنید، به عاشقی کار کنید.
خدا از نازش کم کرده، شهدا از نازش کم کرده تو عصر شما. تو دوره تحصیلی
شما این جنگ را گذاشت در دامنتان. بچه ها امروز اگه شاخ می شد تو کلهی من
در بیاد برای مرخصی هایی که آمدیم و پایانی ها، برای مرخصی های چند روزه
اش شاخ در می آوردیم. از ناراحتی و از پشیمونی. پشیمون می شی ها! از شریف
می ری بیرون برای روزی که با هم دیگه گفتیمپشیمون می شی که کار نکردی. بعد
می گی چرا بچه ام اینجوری شده؟ چرا شوهرم اینجوری شده؟ چرا زندگیم گیر
کرده؟ چرا کارم قفل کرده؟ چون گیر به کار آقا انداختی. گره به کار آقا
انداختی. تو می تونستی امروز یه کاری بکنی. تو میتونستی امشب بایستی، یه
ذره دیگه حرف بزنی یه ذره دیگه مطالعه کنی یه ذره دیگه سازماندهی کنی و
نکردی.

?بچه ها تورو خدا بیایید بریم جبهه! تو
رو خدا بیایید اعزام بشیم. تو رو خدا ساک هاتون رو ببندید. تو رو خدا اگه
بچه ها شب عملیات یه جا خلوت می کردند وصیت نامهمی نوشتند امشب تو یه گوشه
خلوت کن وقف نامه بنویس. تو رو خدا وقف نامه تون رو برای آقا بنویسید. بچه
ها بهخدا خواص شمایید، نخبه شمایید. پای کار آقا شمایید. هیچکس دیگه نیست.
کار هم شولوغ پولوغی بردار و هارت و پورت کن نیست. خون دل خوردن است. تا
دق کردن است، تا مردن است، تا دود از کفن برآمدن است. اگر مردیم و آقا
نیومد، بعداً شاهداً سیفی مجرداً ملبیاً ...صفاش به همینه. صفاش به وفاشه.

?بچه ها با وفا باشید نسبت به امام زمان.
بین این همه آدم ضریب هوشی تو، نمره تو، نه، توفیق تو، تو رو انداختتوی
این یادمان، انداخت تو این جبهه. انداخت تو این سنگر. براش فریاد بزنید.
براش کار بکنید. براش قلم بزنید. براش قدم بزنید. براش نفس بزنید. خدا
نفستون رو گرم می کنه. العلم نور. می خوای جواب شبهه بدی؟ العلم نور یقذفه
? فی قلب من یشاء. خدا حکمت را به زبانت جاری می کند. خدا حکمت را جاری می
کند، قلب ها را نرم میکند.

?بگم برایت یک خاطره؟! گفت حاج آقا می شه
من پشت بولدوزر بنشینم؟ بهش گفتم: نه نوبت اینه نوبت اونه. پشت دشمن زیر
ارتفاعات میخواستیم یه جاده بزنیم. محاسبه مون هم این بود که مث?ً امشب که
بزنیم فردا شب می رسیم اون با?. اومد در گوش من یه چیزی گفت: حاج حسین نمی
تونم برات بگم به این دلیل، به اون دلیل بگذار من بنشینم پای بولدوزر. بچه
ها کار تو شریف اینجوری حلمیشه می خوای بفهم، می خوای نفهم. به خاطر حرفی
که زد گفتم بشین پشت بولدوزر. سرشب بود. بولدوزر و صخره، دره، سنگ، کوه.
استخوان هات خرد می شه. دمدم غروب که هوا گرگ و میش شد بولدوزر حرکتشو
شروع کرد که دشمن نبیند. گلوله هم می زدند. من رفتم دنبال کارهام. قرار
بود دو ساعت این بشینه دو ساعت اون. دم اذان صبح آمدم ببینمجاده چقدر رفته
جلو؟ دیدم عجب! خیلی زیاد رفته جلو. تندتر از محاسبات ما رو خاک و رو سنگ
و رو مسیر و صحبت منطقه و حد و حجم و توان بولدوزر کار رفته جلو. کیخاک رو
نرم کرد؟ کی راه رو باز کرد؟ بچه ها به حضرت عباس قسم خدا هست!

?یکی بلند شه روضه خدا بخونیم! موحد شید!
خدا مال توئه! دم صبح اومدم گفتم: تو هنوز نیومدی از بولدوزر پایین؟ دیدم
همونه کهسر شب اومد در گوش من یه پچ پچی کرد. گفتم نمیای پایین؟ گفت حاج
آقا ما قرارمونه بریمتا با? دیگه. گفتم: من گفتم ولی فکر نمی کردم بری تو.
گفتم چه جوری بکشمشپایین؟ گفتم نماز صبحه، میای پایین؟ تا گفتم نمازه دسته
بولدوزر رو کشید. اومدپایین. اینور دره اینور صخره. یکی دیگه رو فرستادم
با?ی بولدوزر. خودم رفتم جلوی بولدوزر چراغ قوه انداختم ببینم راه درست می
زنه می ره جلو؟

?اومدم پشت بولدوزر ببینم چنگک
پشتبولدوزر هم داره خوب سنگ ها رو جمع میکنه؟ دیدم انگار یه چشمه شکافته
شده و آبیجاری شده وسط جاده. چراغ قوه رو دقیق تر انداختم. دیدم قرمزه! از
بولدوزر اومد پایین. دیدم رو این خاک های لب دره از خستگی خوابش برده،
افتاده، هی بولدوزر رفت عقب، هی رفت جلو، هی رفت عقب، هی رفت جلو. هیچی
ازش نمونده بود. گوشت چرخ کرده ها رو جمع کردم، بردم. کی بود؟ دانشجوی
شریف بود؟ حتماً باید تقدیر و تشکر بشه؟ حتماً باید راه برای من باز بشه؟
کجایید بچه ها؟

?محاسبات ما با محاسبات بچه جبهه ای
هافرق داره. معاد?ت ما با معاد?ت بچه جبهه ای ها فرق داره. ما جبهه
نرفتیم. هنوز شریف جنگ نشده. هنوز شریفی ها تو افسری جنگ نرم وارد نشدند.
به خدا از عالم با? و پایین، از عالم معنا، به رویا، به خواب، به مکاشفه،
به تفألی، به لحظه ای، به بارقه ای، به جرقه ای، به یه آنی، به یه مشورتی،
به یه تلنگری، به یه حدیثی، بهیه روایتی راه رو برایت باز می کنند. "یا
دلیل المتحیرین" خدا رو تو باید تو شریف ثابت کنی. نذار این ذکر خدا رو
زمین بمونه. می فهمی چی می گیم باهم؟ بخون کتاب پرواز تا بی نهایت رو.
بخون کتاب خاک های نرم کوشک رو. بخونین. یه بار دیگهبیاین مباحثه کنیم.
دعوت کنید از م?ئکه خدا. دعوت کنید از شهدا.

?آخری ها که یه ذره حواسمون پرت شده بود،
سه راه شهادت می گشتیم. دانشکده المهدی شریف کدومه؟ امام زمان را ما
گذاشتیم روی طاقچه! گذاشتیم برای شب کنکور. گذاشتیم برای قصه و غصه. بچه
ها، جمکران، گریه، حضرت عبدالعظیم گریه. توسل، توسل. زاهدان شب و شیران و
مطالعه کن ها و مباحثه کن ها و عمل کننده های روز... راه دیگری ندارید.

?حجت به بچه های شریف و این فرمان نایب
امام عصر تمام کردم. من دیگه حرفی ندارم. بریم که وقت کمه، سریع جلسات
کاریتون رو شروع کنید...
» نظر

"آقا" آماده باش داده اند، آرایش جنگی بگیرید رفقا!

وقتی پای حرف های حاج حسین می نشینی انگار یک سطل آب یخ رویت ریخته اند؛ او از روزهای نبرد می گوید؛ از فکه، طلائیه، شلمچه و از امروز و نبرد امروز. از مسیر
دیروز می گذرد تا امروز را به تو بفماند. در جنگ کسی استراحت نمی کرد و تو
استراحت کردی. وقتی نهیبش را با وجودت حس می کنی تازه حجاب روزمرگی هایت
کنار می رود.

حرف
های حاج حسین مقدمه نمی خواهد. حرفهایش شاید بیشتر به درد افسران جنگ نرم
بخورد. جنگی که اکنون کمی مختصاتش تفاوت پیدا کرده؛ اما همچنان به قوت خود
باقی است. نبرد از آغاز بوده و تا هست، خواهد بود. تنها این مختصات است که
تغییر می کند و افسران جنگ بیش از هر چیز باید مختصات جدید جنگ را در هر
برهه بشناسند تا بتوانند میدان دار نبرد باشند. نباید معرکه را رها کنند
بلکه باید دنبال مختصات جدید بگردند. آنچه در پی می آید، گزیده ای ازسخنان حاج حسین یکتاست که در تاریخ 3/12/88 در یک جلسه بسیج دانشجویی ایراد شده است

13شهریور 1359، عراق بعد از اینکه
تقریباً یکی-دو سال ما را در کردستان و شلوغی های کردستان اذیت کرد، و بعد
از گرد و خاک هایی که در مرز ایران و عراق و در خرمشهر صورت داد و بعد از
درگیری های خلق عرب، جنگ را شروع کرد. زد و آمد جلو. یک بمباران مشتی هم
تهران را کرد و فرودگاه و چند تا جای دیگر را. و تقریباً مردم همه خبر
شدند که جنگ شده است. این یک!

?دو!

چند روزی کهگذشت، قطعی شد که بچه ها باید
بروند. این جدا از درگیری های پراکنده در بیابان ها و بعضی درگیریهای
خیابانی در خرمشهر بود. حضرت امام اع?م کرد که دشمنی آمده است، دزدی آمده
است سنگی انداخته است و رفته است. شیرجوان ها! بچه شیرها! شیعه های
امیرالمومنین! عاشق‌های انق?ب! جوان ها! یا علی! بزنید بریم. ملت پا شدند
رفتند جبهه. اما همه جبهه نرفتند. جنگ شروع شد اما همه جبهه نرفتند. یک
عده هم که رفتند جبهه چند دسته شدند.

یکی شد شهید چمران و ایستاد. رفت در
ده?ویه و سوسنگرد و دعوا و درگیری... نمایندگی مجلس را رها کرد، وزارت
دفاع را رها کرد و یک ک?شینکف به دست گرفت، و رفت کفسوسنگرد و ده?ویه، شد
چمران.

علم الهدی هم بساط ?نه جاسوسی و حرف و
حدیث سیاسی و مصاحبه مطبوعاتی را رها کرد و رفت، شد علم الهدی. آنجا
ایستاد در درگیری -چی شد را کاری نداریم- له شد و ماند و دشمن دورش زد و
بعد جنازه علم الهدی رو پیدا کردند. جهان آرا هم یا علی گفت و ام-یکی،
تفنگی، بساطی، راه انداخت و شد درگیری خرمشهر. شهید شیرودی هم نشست پشت
هلیکوپترش، رفت ایستاد تو دشت ذهاب. این تانک را بزن، آن تانک رو بزن، و
دیدید تصاویر یا خاطرات یا سریال را، به معنای اینکه در غریبی و غربت
ایستاد شیرودی و یکجبهه رو به کمک بقیه بچه ها، بسیجی و جهادی و ارتشی و
سپاهی جمع اش کردند.

?چه داریم می بافیم به هم؟ می بافیم بههم
که 31 شهریور جنگ شروع شد، همه ایران فهمیدند جنگ شروع شده. همه ایران
فهمیدند جنگشده، اما همه ایران جبهه نرفتند. اگر می رفتند شاید جنگ هشت
سال طول نمی کشید. همه آنهایی هم که رفتند جبهه، علم الهدی و چمران و
خرازی و باکری و همت و حاج احمد نشدند. خیلی ها هم که جبهه آمدند، تازه شب
عملیات پشت کله شان را باید می‌گرفتی که: «بابا، پاشو نترس!» دوشکا می زد،
کُپ کرده بود، که ببریمش جلو. جنگنده هم ما کم داشتیم.

?آقا! پس جنگ روی دست کی می چرخید؟ جنگ
روی دست یک عده آدم می چرخید که درک درستی داشتند از جنگ، و متکی به ایمان
و اراده و عقل و تدبیر خودشان شدند، رفتند و ایستادند وسط میدان. یک تعداد
بر و بچههای ارتش هم که تانک را می شناختند، توپ را می شناختند و گلوله را
می شناختند، به اینها یک آموزش هایی دادند. چون آن موقع فرماندهی در جنگ
را "آنها" بلد بودند. بعد از این طرف بومی سازی شد با نگاه معنوی و بسیجی
و ایمانی و حزب اللهی و سپاهی. یکبساط جدیدی به پا شد.

جنگ رفت جلو، امام فرمود جنگ در رأس امور
است. باز پول ها یک جای دیگر شاید... باز تدابیر یک جای دیگر شاید... تا
?رسیدیم به یک جایی که امام فرمود قبل از قطعنامه -فکر کنم 1/11 باشد-
امام می گوید: ای احرار، ای آزادگان، به پا خیزید، امروز ایران کرب?ست. ای
حسینیان به پاخیزید. اگر دیر بجنبید زیر چکمه آنها خرد می شوید که می
خواهند حتی آخ هم نگویید. این جم?ت امام است 3-4 ماه قبل از اینکه قطعنامه
را بپذیرد. که اوضاع جبهه دیگر نیرو تویش نبود. جنگ عادی شده بود. حرف و
حدیث ها عادی شده بود. همه دیگر نمی رفتند جبهه. می گفتند: «حا? می رویم!
بگذار ترم تموم بشه. بگذار دانشگاه تموم بشه. تابستون نه، زمستون. چرا من؟
چرا تو؟ چرا ما؟ بس?ه دیگه! تا کی؟...»

عادی شده بود. موشک اومده بود توی شهر.
چهارماه بعد هم امام قطعنامه را قبول کرد. به یک نگاه زهر را بهشنوشاندند.
(می گویند تیر را دشمن می زند، زهر را خودی می دهد) و امام گفت قطعنامه.
در آن پیام چه گفت؟ گفت خوشا به حال آنانکه جبهه رفتند. خوشا به حال
آنانکه در این معرکه ایستادند و بدا به حال آنها که زن و مال و بچه و
زندگیشان را از این معرکه دور داشتند و...

?این روند ما در جنگ بود. جنگ شروع شد،
همه فهمیدند، همه نرفتند. آن هایی که رفتند همه آن هایی که باید می شدند،
نشدند. جنگ روی دست یک عده فرمانده عاشق، نیروی مومنِ معتقد توفیق دار می
چرخید. بقیه کسانی هم که آمده بودند جبهه -که میگویند یک درصد کل جمعیت
ایران!- آن ها هم زیر ع?لم این توفیق دارها سینه می زدند. آخرش هم اینجوری
قطعنامه را به امام تحمیل کردند.

?در حالی که در کرب?ی 5 به خاطر آن نبرد
جانانه که بچه ها از نونی ها رد شدند، عراق قطعنامه را نوشت. بروید
قطعنامه را بخوانید؛ بندهایش همه اش به نفع ماست، هیچ بندی به ضرر ما
ندارد: متجاوز معلوم شود؛ خسارت داده بشود؛ به مرزها برگردیم. ولی امام
قبول نمی کرد، چون در موضعقدرت بودیم. فرض کن ما برویم در یک نقطه ای که
در مذاکرات همه این بندها قبول بشود، همه این بندها اجرا بشود. و الا دشمن
که اجرا نمی کند. می گوید قطعنامه ولیمی زند زیرش. که زد زیرش! دیدید بعد
از قطعنامه گازش را هم گرفت آمد. درست؟ ولی آمدند و کار را به یک جایی
رساندند و این قضیه تحمیل شد. این جا را نگه دار یک دوره تاریخی را!

?رفیق!

"یک نفر" در مملکت اجازه دارد اع?م جنگ
کند! فقط فرمانده معظم کل قوا. فقط «رهبری» می تواند اع?م جنگ کند. و
?دوبار در مملکت جمهوری اس?می اع?م جنگشده است. یک بار در عصر 31 شهریور
1359 -با این روند که برایت گفتم- و یک بار? هم چند وقت پیش آقا اع?م جنگ
کرد. جنگ همه جانبه تمام عیارِ فرهنگی دشمن علیه ما شروع شد. این مسخره
بازی های خیابان ها و راهپیمایی ها را رها کن! این ها را جنگ نمی گویم،
این ها دود جنگ است. این ها گرد و خاک رزمایش قبل از جنگ است. اینها یک تک
ایذایی دشمن به ما بود که تست بگیرد. یا فکر میکرد می تواند بزند بیاید
جلو، محاسباتش غلط بود.

?یک تکی کرد یک رزمایشی کرد. درست؟
جنگتمام عیار دشمن علیه ما شروع شد. آقا فرمود شبیخون، آقا فرمود تهاجم،
آقا فرمود ناتو، حا? اع?م جنگ تمام عیار دشمن علیه ما در جبههی نرم. چه
میخواهیم بگوییم امروز با همدیگر؟

دشمن وارد حدود ما شد. دشمن وارد سرحد?ات
ما شد. بچه ها دشمن آمد، آمد، یک مرتبه آتشش را ریخت. یعنی تا به هوش شدی،
تا به گوش شدی، می بینی یک عالمه از عقول و قلوب بچههای ما فتح شده. یقین
ها، شک شده، حب ها، بغض شده.

?بچه ها حالت، حالت جنگی است. نه دوباره
شلوغ پلوغی و فتنه و ...، بحث های زیرساختیِ اساسی را می گویم. شلمچه
شریفه، فکّه امیرکبیره، ط?ئیه علم و صنعته. هر کدام از یادمان هایی که می
رفتی می ایستادی آنجا گریه می کردی! شهادت، شهادت، شهدا قربونتون برم! نمی
خواد قربونشون بشی! اینقدر کار خراب شده اونها آمدند و دارند قربون شما
میشوند! پریشب یک بچه شهید من را دید گفت: «حاج حسین، پریشب خواب بابام رو
دیدم بعد از مدت ها، پریشون و خاکی آمده یه موتور سواره، داره خیابون
انق?ب را می ره و میاد.» اون ها نیومدند؟ "اون‏ها" اومدند تو میدون دیگه.

?اول از همه مشکل اساسی این هست که بچه
ها باور ندارند جنگ شروع شده. آقا گفت جنگ فرهنگی، قبلشهم گفت غزه، قبلش
هم گفت لبنان. آقا میگویند لبنان، ما ها همه میگوییم: لبنان، لبنان،
لبنان! آقا میگوویند غزه، ما همه میگوییم: غزه، غزه، غزه،...! ما همه
شدیمسیستم دالبی، فقط اکو میکنیم حرف آقا را! دشمن وارد سرحد?ات ما شده
است. بخش هایی از خاکریز دانشگاه فتح شده. تعدادی از سنگرها فتح شده.
تعدادی جنازه کف دانشگاه ریخته، بوی گند گرفته، بوی تعفن داره بیماری ها و
میکروب ها و مرض ها رو دور خودش جمع می کنه. تعدادی تیر خوردند دارند، خون
ریزی می کنند هنوز تو حالت اغما و بیهوشی نرفتند. تعدادی بین ما و آن طرف
ماندند، موجی شدند، نمی دانند کدوم طرفی بروند.

به من بگویید ببینم جهان آرای این جنگ
کیه؟ همه نشستید می گویید انق?ب فرهنگی، وزارت علوم، دولت،... شش تا جبهه
الکی برای خودمون باز میکنیم، دوباره میکشیم کنار تیر بخورد به آقا! تا
آقا میگویند نخبه ها همه نگاهمان به سیاسیون است. تا آقا میگویند خواص
نگاهمان به آقایان قم است. نخبه دانشگاه علم و صنعت، دانشگاه شریف، اینجا
کیست؟ خواص آقا اینجا کیست؟

?ماحالتمون با قبل از جنگ نرم که آقا
اع?م کرد، افسر جوان، فرمانده، فرق کرد؟ فرقینکرده. میگویم: «خانم شما کی
میروی خانه؟» میگوید: «ما ساعت 2 ک?سهایمان تمام شد میرویمخانه.» برادر،
شما کیتشریف می برید؟ جواب می دهد:«ما هم دیگه باید بریم خونمون دیگه!»
روش هر شبمون برقراره. لباس و آنکاردمون برقراره. مهمونی ها مون برقراره.
هر موقع هم دلمون گرفت شبعید بریم راهیان آبغوره بریزیم. ای به گور سیاه!
همه زندگیمون داره طبیعی می چرخه، بعد قربون شهید همت و جهان آرا و اونها
میرویم که چندشب بود نخوابیده بودند، رفته بودند تو معبر شناسایی کنند.
فقط قربون اونها بریم کهمی رفتند روی کالک و نقشه، ساعتها بحث می کردند تا
یک معبر برای بچه ها پیدا کنند. اون وقت قربون اونها بریم که یک ماه، چهل
روز همت نمی تونست بیاد به خانمش توهمون اندیمشک سر بزنه. مگه نخوندین تو
خاطرات شهدا؟ فقط قربون اون ها بریم که گیر میکرد شهید برونسی، می
نشستگریه میکرد- خوندین در خاک های نرم کوشک- گریهمیکرد، ضجه میزد، حضرت
زهرا در گوشش می گفت بیست تا به چپ، ده تا به راست، معبر پیدا می شه!

?این حرف ها مال اون هاست، به ماها که
رسیده همه ترسیدیم. به ماها که رسیده تدبیر جنگی نداریم. به ماها که رسیده
اص?ً نمی فهمیم آقا چی میگه! چون آرایشجنگی نگرفتیم. چون لباسخاکی به تن
نکردیم. چون دل هامون مثل شهید کاظمی پشتخاکریز باند بسته به کله اش، دل
هامون پریشون نیست. کی قلبش این مدت تیرکشیده؟ کی معده اش این مدت سوخته؟
کی خوابش کم شده؟ کی مطالعه اش بیشتر شده؟

رفقا! آرایشجنگی بگیرید رفقا! جنگ شده
است! رفقا رهبر محدوده جنگ را دانشگاه گذاشته. هی برید در مدح دیگران
?بسرایید. ای قربون این برم جانباز قطعنخاعی! ای قربون این برم مادر
شهیده! ای قربون این برم پدر 5 تا شهیده! ای به فدای این برم که این همه
رفت تو اردوگاه عراقی ها کتک خورد!

حسن باقری کیه؟ حسن باقری 19 سالش بود می
اومد می ایستاد تو وزارت دفاع فرمانده ها را توجیه می کرد؟! حسن باقری
کیه؟ هی عکس حسن باقری می زنیم تو کتابمون و در و دیوار اتاق خوابگاهمون.
به چه درد میخوره؟ عکس شهدا را می زنیم، ولی عکسِ شهدا عمل میکنیم!

من نیومدم امروز حرف تهییجی و تحریکی و
حماسی بزنم ها! من اهل خاطره و روایت و شهید و... هستم. همه تون هم می
دونید. ولی تموم شد بسیج با اون فضا، تموم شد راهیان با اون فضا. آرایش
جنگی بگیرید! هیچکی حق نداره از این دانشگاه بره بیرون بدون برگه مرخصی
مسئول بسیج. حق نداری بری بیرون! داری می جنگی! ببخشید من امشب مهمونی
دارم! داریم می جنگیم ببخشید امشبخواستگار اومده! آقا داریم می جنگیم من
می خوام برم امشب شرکتمو تأسیس کنم! آقا داریم می جنگیم. من امشب دعوت
دارم جایی باید برم! آقا داریم می جنگیم. من حا? فع? ده روز نیستم، داریم
می ریم خونمون! تک به تک بچه ها دارند پرپر می شوند، دارندگلوله می خورند،
کی باید با اینها حرف بزنه؟ کی باید بره کار چهره به چهره بکنه؟ کی باید
بره کار نفس به نفس بکنه؟

?آقا فرمود: افسر. تعبیرش هم اینجوریه که
:«من سرباز نمیگم. سرباز کسی ست که به خطّش می کنند. سرباز کسی ست که به
او بشین و برپا میگویند. من به شما افسر میگویم.» افسر یعنی چه؟ افسر در
حداقل ترین حالتشیعنی فرمانده گروهان و گردان؛ درحداقل ترین حالتش تو لشکر
ما به یاد یارای امام حسین 72 تایی می بستند. به خط کن نیروهات رو ببینم!
هر کدوم 72 نفر رو به خطکنید، از جلونظام! داری؟ داری 72 نفر به خط کنی؟
اص?ً با 72 نفر رفیق هستی اینجا؟ اص? برای 72 نفر وقت گذاشتی اینجا؟ اص?ً
افسری کردی اینجا؟ اص?ً تعابیر آقا رو نفهمیدیم! خوابیم!

?کار چهره به چهره است. کار نفس به نفس
است. اون ها تک تک پشت این جبهه دارند نیرو میگیرند. تک تک داره گلوله
میزنه. ?تک تک داره شک میاره. تک تک داره بغضمیاره. تک تک باید ارتباط
بگیری. همایش گرفتیم! ساختارمون رو عوض کردیم! از ?اون ساختارها ما دیگه
نمی خوایم! ما اص?ً ساختار نمیخواهیم! ما یک قرارگاه جنگیِ عملیاتیِ
معرفتی بصیرتی با عنوان تیپ و گردان و لشگر و یگان، با اط?عات عملیات و
توپخانه و دیده بانی و حمله و تخریب می خواهیم. اینطوری باید ساختار ببندی.

کی داره ا?ن بحث می کند؟ من قبول ندارم
بچه بسیجی در عصر امروز دانشگاه، آخر شب بدون بیهوش شدن و فشارش افتادن و
یه گوشه ای از حال رفتن خوابش ببرد! من قبول ندارم! هر کی هم هر حرفی دارد
رو کند! ما خیلی هم جا برای کار کردن داریم. خیلی جا برای حرف زدن با
همدیگر داریم. خیلی برای حضور در عرصه بصیرتی و معرفتی و ارتباط گیری با
بچه ها کار داریم. آنکارد من به هم نخوره! آنکارد تو هم به همنخوره! فقط
قربون حضرت زهرا برم، قربون امام حسین، قربون رزمنده ها برم که این همه
شهید و جانباز و قطع نخاع و آزاده بشوند. این همهمادرها بیبچهبشوند. به من
نباید دست بخورد!

?بچه ها، چه باید کرد؟ من اون خودسازی
زمان جنگ را ندارم، خودم یه عالمه شبهه دارم. خودم یه عالمه کسری دارم.
چند نفر رو جواب بدم؟ چهجوری باید جواب بدم؟ برو زیر چرخ تانک له بشو، یه
سال بعد استخوان هایت را پیدا کنند، بشو علم الهدی. ما به تکلیف مون باید
عمل کنیم. به نتیجه نباید توجه کنیم. ما باور کنیم امروز وظیفه مون کار
سخت شبانه روزی است. ما قبول کنیم امروز وظیفه مون رصد درست ضعف ها و قوت
هاست. ما قبول کنیم امروز باید بایستیم. شبانه روزی برویم. ما قبول کنیم
حال امروزمون با حال سهماه قبل مون باید فرق کنه. خدا مخرج صدق اش را می
فرستد.

?ما باید چه کنیم ا?ن؟ باید ا?ن
یکقرارگاه عملیاتی واقعیِ به معنای تمام کلمه ی توی میدون بودن تشکیل
بدیم. ?تقسیم مأموریت بشه. اص?ً یک گروهی بشوند اط?عات عملیات رصد کنند که
اوضاع در دانشگاه چه خبر است؟ اوضاع یعنی نفر به نفر. چندنفر دانشجو
دارید؟ لیست شو بردار بیار. اینخوابگاهیه. این تهرانیه. این استاداشون این
ها اند. این نقطه بمبارانشون اینه. از اینجاها خوردن. این دانشکده ضعفمون
اینه. کمبود نیرو در اینجا باعث شد این اتفاق افتاد. یک رصد درستی از وضع
نفر به نفر باید بکنید. از یک نفر هم غافل نشوید! اون یهنفر گوشه خاکریز
ایستاده، گوشه دانشکده ایستاده، به امید اونی-حتی بچه های خودمون را غافل
نشوید- همون را دور می خوریم. از همون جا مشکل درست میشود. همون فردا مدیر
نظام می شود، دخل نظام را از آن نقطه میاورد. اگر ما رصد درست نکنیم، اگر
شناسایی درست نکنیم و ندانیم واقعا سوال بچه ها، حرف بچه ها، قصه و غصهبچه
ها چیه و جواب منطقی درست کنیم...

?بچه ها ما بعضی وقت ها مکلف به جواب
دادن همه چیز نیستیم. یه اتفاقاتی تو نظام می افتد. من بخواهم همه را جواب
بدهم، خب! قطعاً نمی تونم. من میخوام بگم اون روز که بچه ها رفتند تو جبهه
می جنگیدند، شهید همت ایستاد تو خیبر. امام گفت امروز باید جزایر حفظ بشه،
نمی دونستتهرون چه خبره؟ میرحسین را نمی شناخت؟ تهران را نمی شناخت؟!
منتظری را نمی شناخت؟ فرمانده لشکرِ بچه تهرانی، تهران را نمی شناخت؟ که
برود تو اون مرداب ها، بایستد اونجاها، شهید بشه؟ سرش قطع شه؟ می دونست!
امام گفته امروز باید جزایر حفظ شود. ایستاد تو اون جزیره مجنون، به عشق
این لیلی جنگید، که امروز برای همهی مجنون های راهیان نور شده لیلی، که می
روی از ط?ییه خاک تبرکی برمیداری میاری.

تک به تک نیرو ها را بررسی کنید وضع بچه
های خودی را بررسی کنید. شیمیایی می زنند! پیدا نیست. یک دفعه به عنوان
هوا -فرهنگ هواست- تنفس می کنی. می بینی بچه ها افتادند. هر جور قراره
تجهیز شوید. رفقا! از دست می روید. بمبارون سنگین است، آتیش سنگین است،
کار سهمگین است. دارم بهتون می گم ها! حالا بازی بازی کنید تا کار تموم
شه! تا این یه قطعنامه را هم به سید تحمیل کنید. تا این دفعه هم دخلمون
بیاد. هر چند خدا رفویش می کند. هرچند خدا درستش میکند. هر چند هر کی خدا
رو نصرت کرد خدا یاریش می کند. حواست باشه ان تنصروا ?ینصرکم، تو اون آدمی
باش که خدا رو یاری می کنه! کی قراره پشت دشمن را بشکند؟ کی قراره طرح رو
درست اجرا کنه و آرایش جنگی که آقا خواسته و جنگ نرم رو درست کنه و برای
بقیهجاها الگو بشود؟ حتی اگه له بشه؟ با معرفت، با بصیرت، با آخرین
شناسایی وارد عمل بشه؟

تقسیم کنید مسئولیت ها را. یکی باید برود
مهمات بیاورد -کتاب بیاره، محتوا بیاره، م?ت بیاره. یکی باید بایستد اینجا
دیده بانی کنه. رصد کنه کجا رو بزنیم. یکی باید بره شناسایی کنه. یکی باید
بره معبر بزنه. تازه فرمانده های جنگ رو چی کار کنیم؟ آقا گفته اساتید
فرمانده‌اند. شما اوضاع اساتید را می دونید.

آقا داره به زبون بی زبونی می گه این جنگ
فرمانده اش استاده. میگی استاد اشکال داره؟ میگی آقا چرا گفته این استاد
فرمانده است؟ پس باید سریع خودتو بکشی با? فرمانده بشی. یعنی اینکه بچه ها
اینجا استاد به یه معنی حوزه تأثیر با?تری هم دارد، هم به یک معنیفوت کوزه
گری را هم بلد است. بروید ازش یاد بگیرید. بعد خودتون را سریع بکشید با?.
چون بحث ما آخرش هم بحث علمی است.

آقا به یه بنده خدایی گفته: «به ساعت
نگاه کنید! ف?نی! -که در عرصهفرهنگ کار می کرد- کار شما به ساعت است.» بچه
ها کار به ساعت است! یعنی امشب بایدجلسه تشکیل بدید. امشب باید طرح عملیات
بریزید. امشب باید تیم های شناساییبروند. امشب باید تقسیم مأموریت بشه.
نگید ما نمی دانیم! اول جنگ هیچکس هیچی نمی دونست. هر کسی یک گوشه را دستش
گرفت. هر کسی یک دانشکده را دستش بگیرد.

?یک مطلب دیگر اینکه ما اون جنگ سخت رو
با نگاه نرم چرخوندیم؛ یعنی اون سنگرها، اون تانک ها، اون توپ ها، اون دور
?زدن و رفتن پشت توپخانه دشمن در فتح المبین، اونجوری خرمشهر را خدا آزاد
کرد. شریف را هم می تواند خدا آزاد کند. اماخداوند عنایت را ریخت کجا؟ ابر
بهاری از با?ی سر ما رد میشه، می بینه تو اهلش نیستی با?سر یکی دیگه می
ریزه. و الّا خدا بارون رو بر زمین می باره ولی به اهلش می باره. شب پاتک،
کارخونه نمک، عراقی ها تیراندازی کردند. بچه ها می خواستنبریزند تو
سنگرهایعراقیها، یهو عراقی ها ساکت شدند. یه ساعت بودند. بچه ها گفتن بریم
بزنیم به صف؟ دوباره عراقی ها آتیش ریختند. دوباره گفتند بریم بزنیم به
خط، رفتند دیدند عراقی ها خوابند! صبح که شد به عراقی ها گفتند چی بود؟
گفتند هیچی! دو سه ساعت قبل از اینکه شما حمله کنید یهسر و صدا هایی شد تو
خط ما، ما فکر کردیم ایرانی ها آمدند آتش ریختیم. یه خورده گذشت دیدیم
ساکت شد و خبری نیست. یک خورده بعد دوباره دیدیم سر و صدا شده آتش ریختیم.
بعدش دیدیم دیگه خبری نیست گفتیم ایرانی ها دیگه عملیات نمیکنند، تموم شد
دیگه! رفتند صبح دیدند عجب! خدا امر کرده به این گرازهای داخل خلیج داخل
خورعبد?، جلوی خاکریز بچه ها، یه گلهگراز می رفته این طرف، دوباره می
اومده اینطرف! خدا با گرازها به کمکش آمد. خدا با باد و طوفان طبس به کمک
می آمد. اهلشباشی خدا کمکمی کنه. رفیق ها! اهلش باشید خدا کمک می کند ها!

?شوخی نگیرید کار رو! وقتی آقا دلش خونه،
وقتی آقا آماده باش زده، ما بریم استراحت کنیم؟ از گلوت پایین می ره؟ شام
و نهار از گلویت پایین می ره؟ اص?ً ما مگه می تونیم استراحت کنیم؟ اص?ً
مگه ما می تونیم از دانشگاه بیرون بریم؟ کی دلش میاد از دانشگاه بیرون
بره؟ وقتی بهترین دسته گل هامون رو، دختر-پسرهای دبیرستانی 88ی مون رو
زدیم پرپر کردیم تو دانشگاه تحویل جامعه دادیم! نشدند 88یها پرپر؟ نشدند؟
وقت گذاشتید؟

?بچه ها! جدیه ها! به همین خاطر تو
اینجنگ هم ما با نگاه نرم باید بجنگیم. همون گریه ها باید باشد. توسل ها
باید باشد. دعاها باید باشد. همدلی بین بچه ها تو گردان و گروهان باید
باشد. ما دیگه حرف و حدیث نداریم باهمدیگر! وقتی آمادهست بره شهادت،
وقتیآمادهست بره تا اجرای فرمان الهی. یه جیب تون باید قرص زیر زبونی باشد
قلبتون درد نکنه، یه جیب تون هم باید از این شربت های آلومینیومیباشه که
معده تون درد نگیره. نمیشه که! هیچکی هیچ طوریش نیست! همه شنگول،
همهشاداب، همه با طراوت! نمی شه! دلپریشون نیستید! لباس خاکی هنوز به دل
هامون و به تنمون نکردیم. فانوسقه ها رو نبستیم. بند حمایل نبستیم. پای
میدون نیستیم. درسکه واجبه، جهاد علمی واجبه. اصل این کار علمی و معرفتی و
بصیرتیه. کتک و کتک کاری نیست.

?مشکل ما ا?ن دوتا چیزه؛ حل بشه همه
چیزحله. باور جنگ، بودن تو جنگ. والس?م! باور کردیم می ریم با هم. هر که
دارد هوس کرب و ب? بسم ?! بودن تو جنگ دیگهخونه ای نیست، زندگیای نیست،
استراحتی نیست. ناز و کرشمهای نیست. قهر و اخم و دعوایی نیست. همه داریم
می رویم سمت مأموریت الهی. اگه این باور بشه همه چیز حلمیشه.

?بچهها خدا کمک می کنهها! خدا یاری
میکند. خدا مدد میکند هر کسی را که خدا را یاری کرد، هر کسی ولی خدا را
یاری کرد. وا? کتک میخورید ها! سیاهی کتک خدا روی بدنتون میمونه. میبینم
اگه نیایید تو این جرگه، اگه وقت نگذارید، اگه تعطیلنکنید زیادی های زندگی
رو، اگه لباس پوشیده، گتر شده حاضر نباشی پای میدون رزم. بهخدا خیر
نمیبینی. مگر خیر دید کسی که نیامد با ما جبهه؟

?به همه فارغ التحصیل ها هم میگویم
بیایند. هر چی کارت پایان خدمت و هر چی کارت معافیت تحصیلی است، کنسل!
نیروی احتیاط، همه برگردند جبهه. برگردند پادگان. نمی شه قدیمیها گذاشتند
رفتند دنبال زندگیشان... چهار تا جوان را گذاشتند وسط این همه آتیش! راه
باید بروید، آنها هم بیایند.

?نگهبان امشب تو خوابگاهها کیه؟ پاسخ بهشبههها شبانه روزی کیه؟ و علی الخصوص از همه مهمتر نیرو باید سریع شکار شود.

?تایم بگذارید تا چند روز دیگر هر کسی
گروهانش را به خط می کند؟ حاج آقا ما از این عرضه ها نداریم بریم 70 نفر
رو شکار کنیم! جمع کن برو بیرون دیگه رویت حساب نکنیم! نمی تونی تو چند
نفر رو شکار کنی؟ ادعای یاری امام زمان هم می کنیم! فکر کردید ما شب
عملیات چشم در چشم هم نگاه می کردیم که بریم؟ بزنیم؟ پاشیم بریم میدون
مین؟! نه! می دویدیم توی میدون مین می رفتیم. کجا چشم توی چشم این بچه ها
نگاه کردیم به حرف ما گوش نکردند؟ کی رفتیم دل دادیم بهحرف ما گوش نکردند؟
جیب های همه تون کاکائو است؟ شک?ت است؟ همه لب ها لبخند است؟ همه روها
بشاش است؟ یه سوال میکنم جواب بدید! در روز چقدر گریه می کنید برای
دانشگاه؟ داریم با جنگ نرم حرف میزنیم، شوخی نمی کنیم. در روز چقدر گریه
میکنید برای رفیق ها و همک?سی ها؟ بچه ها روزی چقدر واقعاً خلوت با خدا
دارید؟ چه نمازی دارید می خونید؟ سجده شکر بچه ها بعد از نماز که شکراً
لله، حمداً لله یک ساعت طول می کشید، دور و بر سجاده اش خیس می شد که
خدایا من فردا کم نیارم در مقابل دشمن. تو چقدر گریهکردی؟ چقدر رفتی زدی
به این قلب ها و قلب ها پرت نشد؟ حاج آقا می زنیم، شبهه داره! شبهه داره؟
از سنگر بتونی عراقی ها که محکم تر نیست؟ آبش کن، جذبش کن. گرم نیستی!
خرمن او خیسه، گندم او خیسه، محصول او خیسه. تو بخاری گرم بشو بایستد
جلویش. شبهه اش را هم بایدجواب بدی. راست هم می گه طرف. هزار تا حرف و
حدیث دارد. مگه ما تو این 20 سال بعد از جنگچی از جنگ برایش گفتیم؟ چی از
ارزش ها گفتیم؟ چی از شهدا گفتیم؟ چیزی نگفتیم! مگهگذاشتی بره خرمشهر؟

?بردیمش کیش! مگه گذاشتیم چادرش سفت سرش
باشه؟ برش داشتیم! مگه گذاشتیم تو مسجد بمونه؟ بردیمش فرهنگسرا. مگه
گذاشتیم دینش بمونه؟ پول خرج بی دینی شده. تو باید خون دلت خرج دینداری
بشه. باید اشک چشمت خرج دینداری بشه.

?محاسبات تو با محاسبات ما فرق دارد.
بچهها ما 30 ساله منتظر هم چنین روزی بودیم تا پرده نفاق و فتنه، پرده دو
رویی بره کنار. اینجنگ مال ماست. امام حسین مال ماست. امیرالمومنین مال
ماست. حضرت زهرا مال ماست. پیروز میدان ماییم. چرا هول برت داشته؟ بزن به
خط! هیچکس حق نداره پدافند کندها! پدافند یعنی مرگ یک نیروی مسلح، مرگ یک
افسر. فقط حرکت رو به جلو! میریم می ایستیم وسط اون خاک ها! کجا واقعی حرف
زدیم، دلی گفتیم، خالصانه گفتیم و طرف گوش نکرد؟ ندیدید شلمچه شهدا با
بچهها چه می کنند؟ با چه قیافه ها عقیده ها، شل میشه می نشیند! چرا پای
منبر تو نمی نشینند؟ تو شهید نیستی! تو نفست رو نکشتی. هنوز نفسمون رو
نکشتیم. هنوز ما کم آوردیم. مورچه را آب می بُرد، می گفت دنیا را آب برده!
ما کم آوردیم می گوییم اوضاع خرابه. مشکل ما اینه که ما مثل اقیانوس نمکی
نیستیم کههرچی می ریزن توش مزه و طعمش عوض نشه! بی نمکیم. دائم هم ادعا
داره. ما اهل کوفه نیستیم، علیتنها بماند. و یا لیتنا کنا معک!

?اینجوری نمی شه رفت. یکتجدید نظر کنید.
دشمن جدیست. جنگ جدیست. کار?جدیست تو نکنی یکی دیگه می ره انجام می ده و
این یداللهی تو نمی شی. عین اللهی تو نمی شی. می میری! تازه ما اهل فتنه
نیستیم. ما اهل نا امنی نیستیم. ولی بخوای نخوای، بهیه کلکی ?ی در شهادت
هم باز شده ها!

?به جنون کار کنید، به عاشقی کار کنید.
خدا از نازش کم کرده، شهدا از نازش کم کرده تو عصر شما. تو دوره تحصیلی
شما این جنگ را گذاشت در دامنتان. بچه ها امروز اگه شاخ می شد تو کلهی من
در بیاد برای مرخصی هایی که آمدیم و پایانی ها، برای مرخصی های چند روزه
اش شاخ در می آوردیم. از ناراحتی و از پشیمونی. پشیمون می شی ها! از شریف
می ری بیرون برای روزی که با هم دیگه گفتیمپشیمون می شی که کار نکردی. بعد
می گی چرا بچه ام اینجوری شده؟ چرا شوهرم اینجوری شده؟ چرا زندگیم گیر
کرده؟ چرا کارم قفل کرده؟ چون گیر به کار آقا انداختی. گره به کار آقا
انداختی. تو می تونستی امروز یه کاری بکنی. تو میتونستی امشب بایستی، یه
ذره دیگه حرف بزنی یه ذره دیگه مطالعه کنی یه ذره دیگه سازماندهی کنی و
نکردی.

?بچه ها تورو خدا بیایید بریم جبهه! تو
رو خدا بیایید اعزام بشیم. تو رو خدا ساک هاتون رو ببندید. تو رو خدا اگه
بچه ها شب عملیات یه جا خلوت می کردند وصیت نامهمی نوشتند امشب تو یه گوشه
خلوت کن وقف نامه بنویس. تو رو خدا وقف نامه تون رو برای آقا بنویسید. بچه
ها بهخدا خواص شمایید، نخبه شمایید. پای کار آقا شمایید. هیچکس دیگه نیست.
کار هم شولوغ پولوغی بردار و هارت و پورت کن نیست. خون دل خوردن است. تا
دق کردن است، تا مردن است، تا دود از کفن برآمدن است. اگر مردیم و آقا
نیومد، بعداً شاهداً سیفی مجرداً ملبیاً ...صفاش به همینه. صفاش به وفاشه.

?بچه ها با وفا باشید نسبت به امام زمان.
بین این همه آدم ضریب هوشی تو، نمره تو، نه، توفیق تو، تو رو انداختتوی
این یادمان، انداخت تو این جبهه. انداخت تو این سنگر. براش فریاد بزنید.
براش کار بکنید. براش قلم بزنید. براش قدم بزنید. براش نفس بزنید. خدا
نفستون رو گرم می کنه. العلم نور. می خوای جواب شبهه بدی؟ العلم نور یقذفه
? فی قلب من یشاء. خدا حکمت را به زبانت جاری می کند. خدا حکمت را جاری می
کند، قلب ها را نرم میکند.

?بگم برایت یک خاطره؟! گفت حاج آقا می شه
من پشت بولدوزر بنشینم؟ بهش گفتم: نه نوبت اینه نوبت اونه. پشت دشمن زیر
ارتفاعات میخواستیم یه جاده بزنیم. محاسبه مون هم این بود که مث?ً امشب که
بزنیم فردا شب می رسیم اون با?. اومد در گوش من یه چیزی گفت: حاج حسین نمی
تونم برات بگم به این دلیل، به اون دلیل بگذار من بنشینم پای بولدوزر. بچه
ها کار تو شریف اینجوری حلمیشه می خوای بفهم، می خوای نفهم. به خاطر حرفی
که زد گفتم بشین پشت بولدوزر. سرشب بود. بولدوزر و صخره، دره، سنگ، کوه.
استخوان هات خرد می شه. دمدم غروب که هوا گرگ و میش شد بولدوزر حرکتشو
شروع کرد که دشمن نبیند. گلوله هم می زدند. من رفتم دنبال کارهام. قرار
بود دو ساعت این بشینه دو ساعت اون. دم اذان صبح آمدم ببینمجاده چقدر رفته
جلو؟ دیدم عجب! خیلی زیاد رفته جلو. تندتر از محاسبات ما رو خاک و رو سنگ
و رو مسیر و صحبت منطقه و حد و حجم و توان بولدوزر کار رفته جلو. کیخاک رو
نرم کرد؟ کی راه رو باز کرد؟ بچه ها به حضرت عباس قسم خدا هست!

?یکی بلند شه روضه خدا بخونیم! موحد شید!
خدا مال توئه! دم صبح اومدم گفتم: تو هنوز نیومدی از بولدوزر پایین؟ دیدم
همونه کهسر شب اومد در گوش من یه پچ پچی کرد. گفتم نمیای پایین؟ گفت حاج
آقا ما قرارمونه بریمتا با? دیگه. گفتم: من گفتم ولی فکر نمی کردم بری تو.
گفتم چه جوری بکشمشپایین؟ گفتم نماز صبحه، میای پایین؟ تا گفتم نمازه دسته
بولدوزر رو کشید. اومدپایین. اینور دره اینور صخره. یکی دیگه رو فرستادم
با?ی بولدوزر. خودم رفتم جلوی بولدوزر چراغ قوه انداختم ببینم راه درست می
زنه می ره جلو؟

?اومدم پشت بولدوزر ببینم چنگک
پشتبولدوزر هم داره خوب سنگ ها رو جمع میکنه؟ دیدم انگار یه چشمه شکافته
شده و آبیجاری شده وسط جاده. چراغ قوه رو دقیق تر انداختم. دیدم قرمزه! از
بولدوزر اومد پایین. دیدم رو این خاک های لب دره از خستگی خوابش برده،
افتاده، هی بولدوزر رفت عقب، هی رفت جلو، هی رفت عقب، هی رفت جلو. هیچی
ازش نمونده بود. گوشت چرخ کرده ها رو جمع کردم، بردم. کی بود؟ دانشجوی
شریف بود؟ حتماً باید تقدیر و تشکر بشه؟ حتماً باید راه برای من باز بشه؟
کجایید بچه ها؟

?محاسبات ما با محاسبات بچه جبهه ای
هافرق داره. معاد?ت ما با معاد?ت بچه جبهه ای ها فرق داره. ما جبهه
نرفتیم. هنوز شریف جنگ نشده. هنوز شریفی ها تو افسری جنگ نرم وارد نشدند.
به خدا از عالم با? و پایین، از عالم معنا، به رویا، به خواب، به مکاشفه،
به تفألی، به لحظه ای، به بارقه ای، به جرقه ای، به یه آنی، به یه مشورتی،
به یه تلنگری، به یه حدیثی، بهیه روایتی راه رو برایت باز می کنند. "یا
دلیل المتحیرین" خدا رو تو باید تو شریف ثابت کنی. نذار این ذکر خدا رو
زمین بمونه. می فهمی چی می گیم باهم؟ بخون کتاب پرواز تا بی نهایت رو.
بخون کتاب خاک های نرم کوشک رو. بخونین. یه بار دیگهبیاین مباحثه کنیم.
دعوت کنید از م?ئکه خدا. دعوت کنید از شهدا.

?آخری ها که یه ذره حواسمون پرت شده بود،
سه راه شهادت می گشتیم. دانشکده المهدی شریف کدومه؟ امام زمان را ما
گذاشتیم روی طاقچه! گذاشتیم برای شب کنکور. گذاشتیم برای قصه و غصه. بچه
ها، جمکران، گریه، حضرت عبدالعظیم گریه. توسل، توسل. زاهدان شب و شیران و
مطالعه کن ها و مباحثه کن ها و عمل کننده های روز... راه دیگری ندارید.

?حجت به بچه های شریف و این فرمان نایب
امام عصر تمام کردم. من دیگه حرفی ندارم. بریم که وقت کمه، سریع جلسات
کاریتون رو شروع کنید...
» نظر

"آقا" آماده باش داده اند، آرایش جنگی بگیرید رفقا!

وقتی پای حرف های حاج حسین می نشینی انگار یک سطل آب یخ رویت ریخته اند؛ او از روزهای نبرد می گوید؛ از فکه، طلائیه، شلمچه و از امروز و نبرد امروز. از مسیر
دیروز می گذرد تا امروز را به تو بفماند. در جنگ کسی استراحت نمی کرد و تو
استراحت کردی. وقتی نهیبش را با وجودت حس می کنی تازه حجاب روزمرگی هایت
کنار می رود.

حرف
های حاج حسین مقدمه نمی خواهد. حرفهایش شاید بیشتر به درد افسران جنگ نرم
بخورد. جنگی که اکنون کمی مختصاتش تفاوت پیدا کرده؛ اما همچنان به قوت خود
باقی است. نبرد از آغاز بوده و تا هست، خواهد بود. تنها این مختصات است که
تغییر می کند و افسران جنگ بیش از هر چیز باید مختصات جدید جنگ را در هر
برهه بشناسند تا بتوانند میدان دار نبرد باشند. نباید معرکه را رها کنند
بلکه باید دنبال مختصات جدید بگردند. آنچه در پی می آید، گزیده ای ازسخنان حاج حسین یکتاست که در تاریخ 3/12/88 در یک جلسه بسیج دانشجویی ایراد شده است

13شهریور 1359، عراق بعد از اینکه
تقریباً یکی-دو سال ما را در کردستان و شلوغی های کردستان اذیت کرد، و بعد
از گرد و خاک هایی که در مرز ایران و عراق و در خرمشهر صورت داد و بعد از
درگیری های خلق عرب، جنگ را شروع کرد. زد و آمد جلو. یک بمباران مشتی هم
تهران را کرد و فرودگاه و چند تا جای دیگر را. و تقریباً مردم همه خبر
شدند که جنگ شده است. این یک!

?دو!

چند روزی کهگذشت، قطعی شد که بچه ها باید
بروند. این جدا از درگیری های پراکنده در بیابان ها و بعضی درگیریهای
خیابانی در خرمشهر بود. حضرت امام اع?م کرد که دشمنی آمده است، دزدی آمده
است سنگی انداخته است و رفته است. شیرجوان ها! بچه شیرها! شیعه های
امیرالمومنین! عاشق‌های انق?ب! جوان ها! یا علی! بزنید بریم. ملت پا شدند
رفتند جبهه. اما همه جبهه نرفتند. جنگ شروع شد اما همه جبهه نرفتند. یک
عده هم که رفتند جبهه چند دسته شدند.

یکی شد شهید چمران و ایستاد. رفت در
ده?ویه و سوسنگرد و دعوا و درگیری... نمایندگی مجلس را رها کرد، وزارت
دفاع را رها کرد و یک ک?شینکف به دست گرفت، و رفت کفسوسنگرد و ده?ویه، شد
چمران.

علم الهدی هم بساط ?نه جاسوسی و حرف و
حدیث سیاسی و مصاحبه مطبوعاتی را رها کرد و رفت، شد علم الهدی. آنجا
ایستاد در درگیری -چی شد را کاری نداریم- له شد و ماند و دشمن دورش زد و
بعد جنازه علم الهدی رو پیدا کردند. جهان آرا هم یا علی گفت و ام-یکی،
تفنگی، بساطی، راه انداخت و شد درگیری خرمشهر. شهید شیرودی هم نشست پشت
هلیکوپترش، رفت ایستاد تو دشت ذهاب. این تانک را بزن، آن تانک رو بزن، و
دیدید تصاویر یا خاطرات یا سریال را، به معنای اینکه در غریبی و غربت
ایستاد شیرودی و یکجبهه رو به کمک بقیه بچه ها، بسیجی و جهادی و ارتشی و
سپاهی جمع اش کردند.

?چه داریم می بافیم به هم؟ می بافیم بههم
که 31 شهریور جنگ شروع شد، همه ایران فهمیدند جنگ شروع شده. همه ایران
فهمیدند جنگشده، اما همه ایران جبهه نرفتند. اگر می رفتند شاید جنگ هشت
سال طول نمی کشید. همه آنهایی هم که رفتند جبهه، علم الهدی و چمران و
خرازی و باکری و همت و حاج احمد نشدند. خیلی ها هم که جبهه آمدند، تازه شب
عملیات پشت کله شان را باید می‌گرفتی که: «بابا، پاشو نترس!» دوشکا می زد،
کُپ کرده بود، که ببریمش جلو. جنگنده هم ما کم داشتیم.

?آقا! پس جنگ روی دست کی می چرخید؟ جنگ
روی دست یک عده آدم می چرخید که درک درستی داشتند از جنگ، و متکی به ایمان
و اراده و عقل و تدبیر خودشان شدند، رفتند و ایستادند وسط میدان. یک تعداد
بر و بچههای ارتش هم که تانک را می شناختند، توپ را می شناختند و گلوله را
می شناختند، به اینها یک آموزش هایی دادند. چون آن موقع فرماندهی در جنگ
را "آنها" بلد بودند. بعد از این طرف بومی سازی شد با نگاه معنوی و بسیجی
و ایمانی و حزب اللهی و سپاهی. یکبساط جدیدی به پا شد.

جنگ رفت جلو، امام فرمود جنگ در رأس امور
است. باز پول ها یک جای دیگر شاید... باز تدابیر یک جای دیگر شاید... تا
?رسیدیم به یک جایی که امام فرمود قبل از قطعنامه -فکر کنم 1/11 باشد-
امام می گوید: ای احرار، ای آزادگان، به پا خیزید، امروز ایران کرب?ست. ای
حسینیان به پاخیزید. اگر دیر بجنبید زیر چکمه آنها خرد می شوید که می
خواهند حتی آخ هم نگویید. این جم?ت امام است 3-4 ماه قبل از اینکه قطعنامه
را بپذیرد. که اوضاع جبهه دیگر نیرو تویش نبود. جنگ عادی شده بود. حرف و
حدیث ها عادی شده بود. همه دیگر نمی رفتند جبهه. می گفتند: «حا? می رویم!
بگذار ترم تموم بشه. بگذار دانشگاه تموم بشه. تابستون نه، زمستون. چرا من؟
چرا تو؟ چرا ما؟ بس?ه دیگه! تا کی؟...»

عادی شده بود. موشک اومده بود توی شهر.
چهارماه بعد هم امام قطعنامه را قبول کرد. به یک نگاه زهر را بهشنوشاندند.
(می گویند تیر را دشمن می زند، زهر را خودی می دهد) و امام گفت قطعنامه.
در آن پیام چه گفت؟ گفت خوشا به حال آنانکه جبهه رفتند. خوشا به حال
آنانکه در این معرکه ایستادند و بدا به حال آنها که زن و مال و بچه و
زندگیشان را از این معرکه دور داشتند و...

?این روند ما در جنگ بود. جنگ شروع شد،
همه فهمیدند، همه نرفتند. آن هایی که رفتند همه آن هایی که باید می شدند،
نشدند. جنگ روی دست یک عده فرمانده عاشق، نیروی مومنِ معتقد توفیق دار می
چرخید. بقیه کسانی هم که آمده بودند جبهه -که میگویند یک درصد کل جمعیت
ایران!- آن ها هم زیر ع?لم این توفیق دارها سینه می زدند. آخرش هم اینجوری
قطعنامه را به امام تحمیل کردند.

?در حالی که در کرب?ی 5 به خاطر آن نبرد
جانانه که بچه ها از نونی ها رد شدند، عراق قطعنامه را نوشت. بروید
قطعنامه را بخوانید؛ بندهایش همه اش به نفع ماست، هیچ بندی به ضرر ما
ندارد: متجاوز معلوم شود؛ خسارت داده بشود؛ به مرزها برگردیم. ولی امام
قبول نمی کرد، چون در موضعقدرت بودیم. فرض کن ما برویم در یک نقطه ای که
در مذاکرات همه این بندها قبول بشود، همه این بندها اجرا بشود. و الا دشمن
که اجرا نمی کند. می گوید قطعنامه ولیمی زند زیرش. که زد زیرش! دیدید بعد
از قطعنامه گازش را هم گرفت آمد. درست؟ ولی آمدند و کار را به یک جایی
رساندند و این قضیه تحمیل شد. این جا را نگه دار یک دوره تاریخی را!

?رفیق!

"یک نفر" در مملکت اجازه دارد اع?م جنگ
کند! فقط فرمانده معظم کل قوا. فقط «رهبری» می تواند اع?م جنگ کند. و
?دوبار در مملکت جمهوری اس?می اع?م جنگشده است. یک بار در عصر 31 شهریور
1359 -با این روند که برایت گفتم- و یک بار? هم چند وقت پیش آقا اع?م جنگ
کرد. جنگ همه جانبه تمام عیارِ فرهنگی دشمن علیه ما شروع شد. این مسخره
بازی های خیابان ها و راهپیمایی ها را رها کن! این ها را جنگ نمی گویم،
این ها دود جنگ است. این ها گرد و خاک رزمایش قبل از جنگ است. اینها یک تک
ایذایی دشمن به ما بود که تست بگیرد. یا فکر میکرد می تواند بزند بیاید
جلو، محاسباتش غلط بود.

?یک تکی کرد یک رزمایشی کرد. درست؟
جنگتمام عیار دشمن علیه ما شروع شد. آقا فرمود شبیخون، آقا فرمود تهاجم،
آقا فرمود ناتو، حا? اع?م جنگ تمام عیار دشمن علیه ما در جبههی نرم. چه
میخواهیم بگوییم امروز با همدیگر؟

دشمن وارد حدود ما شد. دشمن وارد سرحد?ات
ما شد. بچه ها دشمن آمد، آمد، یک مرتبه آتشش را ریخت. یعنی تا به هوش شدی،
تا به گوش شدی، می بینی یک عالمه از عقول و قلوب بچههای ما فتح شده. یقین
ها، شک شده، حب ها، بغض شده.

?بچه ها حالت، حالت جنگی است. نه دوباره
شلوغ پلوغی و فتنه و ...، بحث های زیرساختیِ اساسی را می گویم. شلمچه
شریفه، فکّه امیرکبیره، ط?ئیه علم و صنعته. هر کدام از یادمان هایی که می
رفتی می ایستادی آنجا گریه می کردی! شهادت، شهادت، شهدا قربونتون برم! نمی
خواد قربونشون بشی! اینقدر کار خراب شده اونها آمدند و دارند قربون شما
میشوند! پریشب یک بچه شهید من را دید گفت: «حاج حسین، پریشب خواب بابام رو
دیدم بعد از مدت ها، پریشون و خاکی آمده یه موتور سواره، داره خیابون
انق?ب را می ره و میاد.» اون ها نیومدند؟ "اون‏ها" اومدند تو میدون دیگه.

?اول از همه مشکل اساسی این هست که بچه
ها باور ندارند جنگ شروع شده. آقا گفت جنگ فرهنگی، قبلشهم گفت غزه، قبلش
هم گفت لبنان. آقا میگویند لبنان، ما ها همه میگوییم: لبنان، لبنان،
لبنان! آقا میگوویند غزه، ما همه میگوییم: غزه، غزه، غزه،...! ما همه
شدیمسیستم دالبی، فقط اکو میکنیم حرف آقا را! دشمن وارد سرحد?ات ما شده
است. بخش هایی از خاکریز دانشگاه فتح شده. تعدادی از سنگرها فتح شده.
تعدادی جنازه کف دانشگاه ریخته، بوی گند گرفته، بوی تعفن داره بیماری ها و
میکروب ها و مرض ها رو دور خودش جمع می کنه. تعدادی تیر خوردند دارند، خون
ریزی می کنند هنوز تو حالت اغما و بیهوشی نرفتند. تعدادی بین ما و آن طرف
ماندند، موجی شدند، نمی دانند کدوم طرفی بروند.

به من بگویید ببینم جهان آرای این جنگ
کیه؟ همه نشستید می گویید انق?ب فرهنگی، وزارت علوم، دولت،... شش تا جبهه
الکی برای خودمون باز میکنیم، دوباره میکشیم کنار تیر بخورد به آقا! تا
آقا میگویند نخبه ها همه نگاهمان به سیاسیون است. تا آقا میگویند خواص
نگاهمان به آقایان قم است. نخبه دانشگاه علم و صنعت، دانشگاه شریف، اینجا
کیست؟ خواص آقا اینجا کیست؟

?ماحالتمون با قبل از جنگ نرم که آقا
اع?م کرد، افسر جوان، فرمانده، فرق کرد؟ فرقینکرده. میگویم: «خانم شما کی
میروی خانه؟» میگوید: «ما ساعت 2 ک?سهایمان تمام شد میرویمخانه.» برادر،
شما کیتشریف می برید؟ جواب می دهد:«ما هم دیگه باید بریم خونمون دیگه!»
روش هر شبمون برقراره. لباس و آنکاردمون برقراره. مهمونی ها مون برقراره.
هر موقع هم دلمون گرفت شبعید بریم راهیان آبغوره بریزیم. ای به گور سیاه!
همه زندگیمون داره طبیعی می چرخه، بعد قربون شهید همت و جهان آرا و اونها
میرویم که چندشب بود نخوابیده بودند، رفته بودند تو معبر شناسایی کنند.
فقط قربون اونها بریم کهمی رفتند روی کالک و نقشه، ساعتها بحث می کردند تا
یک معبر برای بچه ها پیدا کنند. اون وقت قربون اونها بریم که یک ماه، چهل
روز همت نمی تونست بیاد به خانمش توهمون اندیمشک سر بزنه. مگه نخوندین تو
خاطرات شهدا؟ فقط قربون اون ها بریم که گیر میکرد شهید برونسی، می
نشستگریه میکرد- خوندین در خاک های نرم کوشک- گریهمیکرد، ضجه میزد، حضرت
زهرا در گوشش می گفت بیست تا به چپ، ده تا به راست، معبر پیدا می شه!

?این حرف ها مال اون هاست، به ماها که
رسیده همه ترسیدیم. به ماها که رسیده تدبیر جنگی نداریم. به ماها که رسیده
اص?ً نمی فهمیم آقا چی میگه! چون آرایشجنگی نگرفتیم. چون لباسخاکی به تن
نکردیم. چون دل هامون مثل شهید کاظمی پشتخاکریز باند بسته به کله اش، دل
هامون پریشون نیست. کی قلبش این مدت تیرکشیده؟ کی معده اش این مدت سوخته؟
کی خوابش کم شده؟ کی مطالعه اش بیشتر شده؟

رفقا! آرایشجنگی بگیرید رفقا! جنگ شده
است! رفقا رهبر محدوده جنگ را دانشگاه گذاشته. هی برید در مدح دیگران
?بسرایید. ای قربون این برم جانباز قطعنخاعی! ای قربون این برم مادر
شهیده! ای قربون این برم پدر 5 تا شهیده! ای به فدای این برم که این همه
رفت تو اردوگاه عراقی ها کتک خورد!

حسن باقری کیه؟ حسن باقری 19 سالش بود می
اومد می ایستاد تو وزارت دفاع فرمانده ها را توجیه می کرد؟! حسن باقری
کیه؟ هی عکس حسن باقری می زنیم تو کتابمون و در و دیوار اتاق خوابگاهمون.
به چه درد میخوره؟ عکس شهدا را می زنیم، ولی عکسِ شهدا عمل میکنیم!

من نیومدم امروز حرف تهییجی و تحریکی و
حماسی بزنم ها! من اهل خاطره و روایت و شهید و... هستم. همه تون هم می
دونید. ولی تموم شد بسیج با اون فضا، تموم شد راهیان با اون فضا. آرایش
جنگی بگیرید! هیچکی حق نداره از این دانشگاه بره بیرون بدون برگه مرخصی
مسئول بسیج. حق نداری بری بیرون! داری می جنگی! ببخشید من امشب مهمونی
دارم! داریم می جنگیم ببخشید امشبخواستگار اومده! آقا داریم می جنگیم من
می خوام برم امشب شرکتمو تأسیس کنم! آقا داریم می جنگیم. من امشب دعوت
دارم جایی باید برم! آقا داریم می جنگیم. من حا? فع? ده روز نیستم، داریم
می ریم خونمون! تک به تک بچه ها دارند پرپر می شوند، دارندگلوله می خورند،
کی باید با اینها حرف بزنه؟ کی باید بره کار چهره به چهره بکنه؟ کی باید
بره کار نفس به نفس بکنه؟

?آقا فرمود: افسر. تعبیرش هم اینجوریه که
:«من سرباز نمیگم. سرباز کسی ست که به خطّش می کنند. سرباز کسی ست که به
او بشین و برپا میگویند. من به شما افسر میگویم.» افسر یعنی چه؟ افسر در
حداقل ترین حالتشیعنی فرمانده گروهان و گردان؛ درحداقل ترین حالتش تو لشکر
ما به یاد یارای امام حسین 72 تایی می بستند. به خط کن نیروهات رو ببینم!
هر کدوم 72 نفر رو به خطکنید، از جلونظام! داری؟ داری 72 نفر به خط کنی؟
اص?ً با 72 نفر رفیق هستی اینجا؟ اص? برای 72 نفر وقت گذاشتی اینجا؟ اص?ً
افسری کردی اینجا؟ اص?ً تعابیر آقا رو نفهمیدیم! خوابیم!

?کار چهره به چهره است. کار نفس به نفس
است. اون ها تک تک پشت این جبهه دارند نیرو میگیرند. تک تک داره گلوله
میزنه. ?تک تک داره شک میاره. تک تک داره بغضمیاره. تک تک باید ارتباط
بگیری. همایش گرفتیم! ساختارمون رو عوض کردیم! از ?اون ساختارها ما دیگه
نمی خوایم! ما اص?ً ساختار نمیخواهیم! ما یک قرارگاه جنگیِ عملیاتیِ
معرفتی بصیرتی با عنوان تیپ و گردان و لشگر و یگان، با اط?عات عملیات و
توپخانه و دیده بانی و حمله و تخریب می خواهیم. اینطوری باید ساختار ببندی.

کی داره ا?ن بحث می کند؟ من قبول ندارم
بچه بسیجی در عصر امروز دانشگاه، آخر شب بدون بیهوش شدن و فشارش افتادن و
یه گوشه ای از حال رفتن خوابش ببرد! من قبول ندارم! هر کی هم هر حرفی دارد
رو کند! ما خیلی هم جا برای کار کردن داریم. خیلی جا برای حرف زدن با
همدیگر داریم. خیلی برای حضور در عرصه بصیرتی و معرفتی و ارتباط گیری با
بچه ها کار داریم. آنکارد من به هم نخوره! آنکارد تو هم به همنخوره! فقط
قربون حضرت زهرا برم، قربون امام حسین، قربون رزمنده ها برم که این همه
شهید و جانباز و قطع نخاع و آزاده بشوند. این همهمادرها بیبچهبشوند. به من
نباید دست بخورد!

?بچه ها، چه باید کرد؟ من اون خودسازی
زمان جنگ را ندارم، خودم یه عالمه شبهه دارم. خودم یه عالمه کسری دارم.
چند نفر رو جواب بدم؟ چهجوری باید جواب بدم؟ برو زیر چرخ تانک له بشو، یه
سال بعد استخوان هایت را پیدا کنند، بشو علم الهدی. ما به تکلیف مون باید
عمل کنیم. به نتیجه نباید توجه کنیم. ما باور کنیم امروز وظیفه مون کار
سخت شبانه روزی است. ما قبول کنیم امروز وظیفه مون رصد درست ضعف ها و قوت
هاست. ما قبول کنیم امروز باید بایستیم. شبانه روزی برویم. ما قبول کنیم
حال امروزمون با حال سهماه قبل مون باید فرق کنه. خدا مخرج صدق اش را می
فرستد.

?ما باید چه کنیم ا?ن؟ باید ا?ن
یکقرارگاه عملیاتی واقعیِ به معنای تمام کلمه ی توی میدون بودن تشکیل
بدیم. ?تقسیم مأموریت بشه. اص?ً یک گروهی بشوند اط?عات عملیات رصد کنند که
اوضاع در دانشگاه چه خبر است؟ اوضاع یعنی نفر به نفر. چندنفر دانشجو
دارید؟ لیست شو بردار بیار. اینخوابگاهیه. این تهرانیه. این استاداشون این
ها اند. این نقطه بمبارانشون اینه. از اینجاها خوردن. این دانشکده ضعفمون
اینه. کمبود نیرو در اینجا باعث شد این اتفاق افتاد. یک رصد درستی از وضع
نفر به نفر باید بکنید. از یک نفر هم غافل نشوید! اون یهنفر گوشه خاکریز
ایستاده، گوشه دانشکده ایستاده، به امید اونی-حتی بچه های خودمون را غافل
نشوید- همون را دور می خوریم. از همون جا مشکل درست میشود. همون فردا مدیر
نظام می شود، دخل نظام را از آن نقطه میاورد. اگر ما رصد درست نکنیم، اگر
شناسایی درست نکنیم و ندانیم واقعا سوال بچه ها، حرف بچه ها، قصه و غصهبچه
ها چیه و جواب منطقی درست کنیم...

?بچه ها ما بعضی وقت ها مکلف به جواب
دادن همه چیز نیستیم. یه اتفاقاتی تو نظام می افتد. من بخواهم همه را جواب
بدهم، خب! قطعاً نمی تونم. من میخوام بگم اون روز که بچه ها رفتند تو جبهه
می جنگیدند، شهید همت ایستاد تو خیبر. امام گفت امروز باید جزایر حفظ بشه،
نمی دونستتهرون چه خبره؟ میرحسین را نمی شناخت؟ تهران را نمی شناخت؟!
منتظری را نمی شناخت؟ فرمانده لشکرِ بچه تهرانی، تهران را نمی شناخت؟ که
برود تو اون مرداب ها، بایستد اونجاها، شهید بشه؟ سرش قطع شه؟ می دونست!
امام گفته امروز باید جزایر حفظ شود. ایستاد تو اون جزیره مجنون، به عشق
این لیلی جنگید، که امروز برای همهی مجنون های راهیان نور شده لیلی، که می
روی از ط?ییه خاک تبرکی برمیداری میاری.

تک به تک نیرو ها را بررسی کنید وضع بچه
های خودی را بررسی کنید. شیمیایی می زنند! پیدا نیست. یک دفعه به عنوان
هوا -فرهنگ هواست- تنفس می کنی. می بینی بچه ها افتادند. هر جور قراره
تجهیز شوید. رفقا! از دست می روید. بمبارون سنگین است، آتیش سنگین است،
کار سهمگین است. دارم بهتون می گم ها! حالا بازی بازی کنید تا کار تموم
شه! تا این یه قطعنامه را هم به سید تحمیل کنید. تا این دفعه هم دخلمون
بیاد. هر چند خدا رفویش می کند. هرچند خدا درستش میکند. هر چند هر کی خدا
رو نصرت کرد خدا یاریش می کند. حواست باشه ان تنصروا ?ینصرکم، تو اون آدمی
باش که خدا رو یاری می کنه! کی قراره پشت دشمن را بشکند؟ کی قراره طرح رو
درست اجرا کنه و آرایش جنگی که آقا خواسته و جنگ نرم رو درست کنه و برای
بقیهجاها الگو بشود؟ حتی اگه له بشه؟ با معرفت، با بصیرت، با آخرین
شناسایی وارد عمل بشه؟

تقسیم کنید مسئولیت ها را. یکی باید برود
مهمات بیاورد -کتاب بیاره، محتوا بیاره، م?ت بیاره. یکی باید بایستد اینجا
دیده بانی کنه. رصد کنه کجا رو بزنیم. یکی باید بره شناسایی کنه. یکی باید
بره معبر بزنه. تازه فرمانده های جنگ رو چی کار کنیم؟ آقا گفته اساتید
فرمانده‌اند. شما اوضاع اساتید را می دونید.

آقا داره به زبون بی زبونی می گه این جنگ
فرمانده اش استاده. میگی استاد اشکال داره؟ میگی آقا چرا گفته این استاد
فرمانده است؟ پس باید سریع خودتو بکشی با? فرمانده بشی. یعنی اینکه بچه ها
اینجا استاد به یه معنی حوزه تأثیر با?تری هم دارد، هم به یک معنیفوت کوزه
گری را هم بلد است. بروید ازش یاد بگیرید. بعد خودتون را سریع بکشید با?.
چون بحث ما آخرش هم بحث علمی است.

آقا به یه بنده خدایی گفته: «به ساعت
نگاه کنید! ف?نی! -که در عرصهفرهنگ کار می کرد- کار شما به ساعت است.» بچه
ها کار به ساعت است! یعنی امشب بایدجلسه تشکیل بدید. امشب باید طرح عملیات
بریزید. امشب باید تیم های شناساییبروند. امشب باید تقسیم مأموریت بشه.
نگید ما نمی دانیم! اول جنگ هیچکس هیچی نمی دونست. هر کسی یک گوشه را دستش
گرفت. هر کسی یک دانشکده را دستش بگیرد.

?یک مطلب دیگر اینکه ما اون جنگ سخت رو
با نگاه نرم چرخوندیم؛ یعنی اون سنگرها، اون تانک ها، اون توپ ها، اون دور
?زدن و رفتن پشت توپخانه دشمن در فتح المبین، اونجوری خرمشهر را خدا آزاد
کرد. شریف را هم می تواند خدا آزاد کند. اماخداوند عنایت را ریخت کجا؟ ابر
بهاری از با?ی سر ما رد میشه، می بینه تو اهلش نیستی با?سر یکی دیگه می
ریزه. و الّا خدا بارون رو بر زمین می باره ولی به اهلش می باره. شب پاتک،
کارخونه نمک، عراقی ها تیراندازی کردند. بچه ها می خواستنبریزند تو
سنگرهایعراقیها، یهو عراقی ها ساکت شدند. یه ساعت بودند. بچه ها گفتن بریم
بزنیم به صف؟ دوباره عراقی ها آتیش ریختند. دوباره گفتند بریم بزنیم به
خط، رفتند دیدند عراقی ها خوابند! صبح که شد به عراقی ها گفتند چی بود؟
گفتند هیچی! دو سه ساعت قبل از اینکه شما حمله کنید یهسر و صدا هایی شد تو
خط ما، ما فکر کردیم ایرانی ها آمدند آتش ریختیم. یه خورده گذشت دیدیم
ساکت شد و خبری نیست. یک خورده بعد دوباره دیدیم سر و صدا شده آتش ریختیم.
بعدش دیدیم دیگه خبری نیست گفتیم ایرانی ها دیگه عملیات نمیکنند، تموم شد
دیگه! رفتند صبح دیدند عجب! خدا امر کرده به این گرازهای داخل خلیج داخل
خورعبد?، جلوی خاکریز بچه ها، یه گلهگراز می رفته این طرف، دوباره می
اومده اینطرف! خدا با گرازها به کمکش آمد. خدا با باد و طوفان طبس به کمک
می آمد. اهلشباشی خدا کمکمی کنه. رفیق ها! اهلش باشید خدا کمک می کند ها!

?شوخی نگیرید کار رو! وقتی آقا دلش خونه،
وقتی آقا آماده باش زده، ما بریم استراحت کنیم؟ از گلوت پایین می ره؟ شام
و نهار از گلویت پایین می ره؟ اص?ً ما مگه می تونیم استراحت کنیم؟ اص?ً
مگه ما می تونیم از دانشگاه بیرون بریم؟ کی دلش میاد از دانشگاه بیرون
بره؟ وقتی بهترین دسته گل هامون رو، دختر-پسرهای دبیرستانی 88ی مون رو
زدیم پرپر کردیم تو دانشگاه تحویل جامعه دادیم! نشدند 88یها پرپر؟ نشدند؟
وقت گذاشتید؟

?بچه ها! جدیه ها! به همین خاطر تو
اینجنگ هم ما با نگاه نرم باید بجنگیم. همون گریه ها باید باشد. توسل ها
باید باشد. دعاها باید باشد. همدلی بین بچه ها تو گردان و گروهان باید
باشد. ما دیگه حرف و حدیث نداریم باهمدیگر! وقتی آمادهست بره شهادت،
وقتیآمادهست بره تا اجرای فرمان الهی. یه جیب تون باید قرص زیر زبونی باشد
قلبتون درد نکنه، یه جیب تون هم باید از این شربت های آلومینیومیباشه که
معده تون درد نگیره. نمیشه که! هیچکی هیچ طوریش نیست! همه شنگول،
همهشاداب، همه با طراوت! نمی شه! دلپریشون نیستید! لباس خاکی هنوز به دل
هامون و به تنمون نکردیم. فانوسقه ها رو نبستیم. بند حمایل نبستیم. پای
میدون نیستیم. درسکه واجبه، جهاد علمی واجبه. اصل این کار علمی و معرفتی و
بصیرتیه. کتک و کتک کاری نیست.

?مشکل ما ا?ن دوتا چیزه؛ حل بشه همه
چیزحله. باور جنگ، بودن تو جنگ. والس?م! باور کردیم می ریم با هم. هر که
دارد هوس کرب و ب? بسم ?! بودن تو جنگ دیگهخونه ای نیست، زندگیای نیست،
استراحتی نیست. ناز و کرشمهای نیست. قهر و اخم و دعوایی نیست. همه داریم
می رویم سمت مأموریت الهی. اگه این باور بشه همه چیز حلمیشه.

?بچهها خدا کمک می کنهها! خدا یاری
میکند. خدا مدد میکند هر کسی را که خدا را یاری کرد، هر کسی ولی خدا را
یاری کرد. وا? کتک میخورید ها! سیاهی کتک خدا روی بدنتون میمونه. میبینم
اگه نیایید تو این جرگه، اگه وقت نگذارید، اگه تعطیلنکنید زیادی های زندگی
رو، اگه لباس پوشیده، گتر شده حاضر نباشی پای میدون رزم. بهخدا خیر
نمیبینی. مگر خیر دید کسی که نیامد با ما جبهه؟

?به همه فارغ التحصیل ها هم میگویم
بیایند. هر چی کارت پایان خدمت و هر چی کارت معافیت تحصیلی است، کنسل!
نیروی احتیاط، همه برگردند جبهه. برگردند پادگان. نمی شه قدیمیها گذاشتند
رفتند دنبال زندگیشان... چهار تا جوان را گذاشتند وسط این همه آتیش! راه
باید بروید، آنها هم بیایند.

?نگهبان امشب تو خوابگاهها کیه؟ پاسخ بهشبههها شبانه روزی کیه؟ و علی الخصوص از همه مهمتر نیرو باید سریع شکار شود.

?تایم بگذارید تا چند روز دیگر هر کسی
گروهانش را به خط می کند؟ حاج آقا ما از این عرضه ها نداریم بریم 70 نفر
رو شکار کنیم! جمع کن برو بیرون دیگه رویت حساب نکنیم! نمی تونی تو چند
نفر رو شکار کنی؟ ادعای یاری امام زمان هم می کنیم! فکر کردید ما شب
عملیات چشم در چشم هم نگاه می کردیم که بریم؟ بزنیم؟ پاشیم بریم میدون
مین؟! نه! می دویدیم توی میدون مین می رفتیم. کجا چشم توی چشم این بچه ها
نگاه کردیم به حرف ما گوش نکردند؟ کی رفتیم دل دادیم بهحرف ما گوش نکردند؟
جیب های همه تون کاکائو است؟ شک?ت است؟ همه لب ها لبخند است؟ همه روها
بشاش است؟ یه سوال میکنم جواب بدید! در روز چقدر گریه می کنید برای
دانشگاه؟ داریم با جنگ نرم حرف میزنیم، شوخی نمی کنیم. در روز چقدر گریه
میکنید برای رفیق ها و همک?سی ها؟ بچه ها روزی چقدر واقعاً خلوت با خدا
دارید؟ چه نمازی دارید می خونید؟ سجده شکر بچه ها بعد از نماز که شکراً
لله، حمداً لله یک ساعت طول می کشید، دور و بر سجاده اش خیس می شد که
خدایا من فردا کم نیارم در مقابل دشمن. تو چقدر گریهکردی؟ چقدر رفتی زدی
به این قلب ها و قلب ها پرت نشد؟ حاج آقا می زنیم، شبهه داره! شبهه داره؟
از سنگر بتونی عراقی ها که محکم تر نیست؟ آبش کن، جذبش کن. گرم نیستی!
خرمن او خیسه، گندم او خیسه، محصول او خیسه. تو بخاری گرم بشو بایستد
جلویش. شبهه اش را هم بایدجواب بدی. راست هم می گه طرف. هزار تا حرف و
حدیث دارد. مگه ما تو این 20 سال بعد از جنگچی از جنگ برایش گفتیم؟ چی از
ارزش ها گفتیم؟ چی از شهدا گفتیم؟ چیزی نگفتیم! مگهگذاشتی بره خرمشهر؟

?بردیمش کیش! مگه گذاشتیم چادرش سفت سرش
باشه؟ برش داشتیم! مگه گذاشتیم تو مسجد بمونه؟ بردیمش فرهنگسرا. مگه
گذاشتیم دینش بمونه؟ پول خرج بی دینی شده. تو باید خون دلت خرج دینداری
بشه. باید اشک چشمت خرج دینداری بشه.

?محاسبات تو با محاسبات ما فرق دارد.
بچهها ما 30 ساله منتظر هم چنین روزی بودیم تا پرده نفاق و فتنه، پرده دو
رویی بره کنار. اینجنگ مال ماست. امام حسین مال ماست. امیرالمومنین مال
ماست. حضرت زهرا مال ماست. پیروز میدان ماییم. چرا هول برت داشته؟ بزن به
خط! هیچکس حق نداره پدافند کندها! پدافند یعنی مرگ یک نیروی مسلح، مرگ یک
افسر. فقط حرکت رو به جلو! میریم می ایستیم وسط اون خاک ها! کجا واقعی حرف
زدیم، دلی گفتیم، خالصانه گفتیم و طرف گوش نکرد؟ ندیدید شلمچه شهدا با
بچهها چه می کنند؟ با چه قیافه ها عقیده ها، شل میشه می نشیند! چرا پای
منبر تو نمی نشینند؟ تو شهید نیستی! تو نفست رو نکشتی. هنوز نفسمون رو
نکشتیم. هنوز ما کم آوردیم. مورچه را آب می بُرد، می گفت دنیا را آب برده!
ما کم آوردیم می گوییم اوضاع خرابه. مشکل ما اینه که ما مثل اقیانوس نمکی
نیستیم کههرچی می ریزن توش مزه و طعمش عوض نشه! بی نمکیم. دائم هم ادعا
داره. ما اهل کوفه نیستیم، علیتنها بماند. و یا لیتنا کنا معک!

?اینجوری نمی شه رفت. یکتجدید نظر کنید.
دشمن جدیست. جنگ جدیست. کار?جدیست تو نکنی یکی دیگه می ره انجام می ده و
این یداللهی تو نمی شی. عین اللهی تو نمی شی. می میری! تازه ما اهل فتنه
نیستیم. ما اهل نا امنی نیستیم. ولی بخوای نخوای، بهیه کلکی ?ی در شهادت
هم باز شده ها!

?به جنون کار کنید، به عاشقی کار کنید.
خدا از نازش کم کرده، شهدا از نازش کم کرده تو عصر شما. تو دوره تحصیلی
شما این جنگ را گذاشت در دامنتان. بچه ها امروز اگه شاخ می شد تو کلهی من
در بیاد برای مرخصی هایی که آمدیم و پایانی ها، برای مرخصی های چند روزه
اش شاخ در می آوردیم. از ناراحتی و از پشیمونی. پشیمون می شی ها! از شریف
می ری بیرون برای روزی که با هم دیگه گفتیمپشیمون می شی که کار نکردی. بعد
می گی چرا بچه ام اینجوری شده؟ چرا شوهرم اینجوری شده؟ چرا زندگیم گیر
کرده؟ چرا کارم قفل کرده؟ چون گیر به کار آقا انداختی. گره به کار آقا
انداختی. تو می تونستی امروز یه کاری بکنی. تو میتونستی امشب بایستی، یه
ذره دیگه حرف بزنی یه ذره دیگه مطالعه کنی یه ذره دیگه سازماندهی کنی و
نکردی.

?بچه ها تورو خدا بیایید بریم جبهه! تو
رو خدا بیایید اعزام بشیم. تو رو خدا ساک هاتون رو ببندید. تو رو خدا اگه
بچه ها شب عملیات یه جا خلوت می کردند وصیت نامهمی نوشتند امشب تو یه گوشه
خلوت کن وقف نامه بنویس. تو رو خدا وقف نامه تون رو برای آقا بنویسید. بچه
ها بهخدا خواص شمایید، نخبه شمایید. پای کار آقا شمایید. هیچکس دیگه نیست.
کار هم شولوغ پولوغی بردار و هارت و پورت کن نیست. خون دل خوردن است. تا
دق کردن است، تا مردن است، تا دود از کفن برآمدن است. اگر مردیم و آقا
نیومد، بعداً شاهداً سیفی مجرداً ملبیاً ...صفاش به همینه. صفاش به وفاشه.

?بچه ها با وفا باشید نسبت به امام زمان.
بین این همه آدم ضریب هوشی تو، نمره تو، نه، توفیق تو، تو رو انداختتوی
این یادمان، انداخت تو این جبهه. انداخت تو این سنگر. براش فریاد بزنید.
براش کار بکنید. براش قلم بزنید. براش قدم بزنید. براش نفس بزنید. خدا
نفستون رو گرم می کنه. العلم نور. می خوای جواب شبهه بدی؟ العلم نور یقذفه
? فی قلب من یشاء. خدا حکمت را به زبانت جاری می کند. خدا حکمت را جاری می
کند، قلب ها را نرم میکند.

?بگم برایت یک خاطره؟! گفت حاج آقا می شه
من پشت بولدوزر بنشینم؟ بهش گفتم: نه نوبت اینه نوبت اونه. پشت دشمن زیر
ارتفاعات میخواستیم یه جاده بزنیم. محاسبه مون هم این بود که مث?ً امشب که
بزنیم فردا شب می رسیم اون با?. اومد در گوش من یه چیزی گفت: حاج حسین نمی
تونم برات بگم به این دلیل، به اون دلیل بگذار من بنشینم پای بولدوزر. بچه
ها کار تو شریف اینجوری حلمیشه می خوای بفهم، می خوای نفهم. به خاطر حرفی
که زد گفتم بشین پشت بولدوزر. سرشب بود. بولدوزر و صخره، دره، سنگ، کوه.
استخوان هات خرد می شه. دمدم غروب که هوا گرگ و میش شد بولدوزر حرکتشو
شروع کرد که دشمن نبیند. گلوله هم می زدند. من رفتم دنبال کارهام. قرار
بود دو ساعت این بشینه دو ساعت اون. دم اذان صبح آمدم ببینمجاده چقدر رفته
جلو؟ دیدم عجب! خیلی زیاد رفته جلو. تندتر از محاسبات ما رو خاک و رو سنگ
و رو مسیر و صحبت منطقه و حد و حجم و توان بولدوزر کار رفته جلو. کیخاک رو
نرم کرد؟ کی راه رو باز کرد؟ بچه ها به حضرت عباس قسم خدا هست!

?یکی بلند شه روضه خدا بخونیم! موحد شید!
خدا مال توئه! دم صبح اومدم گفتم: تو هنوز نیومدی از بولدوزر پایین؟ دیدم
همونه کهسر شب اومد در گوش من یه پچ پچی کرد. گفتم نمیای پایین؟ گفت حاج
آقا ما قرارمونه بریمتا با? دیگه. گفتم: من گفتم ولی فکر نمی کردم بری تو.
گفتم چه جوری بکشمشپایین؟ گفتم نماز صبحه، میای پایین؟ تا گفتم نمازه دسته
بولدوزر رو کشید. اومدپایین. اینور دره اینور صخره. یکی دیگه رو فرستادم
با?ی بولدوزر. خودم رفتم جلوی بولدوزر چراغ قوه انداختم ببینم راه درست می
زنه می ره جلو؟

?اومدم پشت بولدوزر ببینم چنگک
پشتبولدوزر هم داره خوب سنگ ها رو جمع میکنه؟ دیدم انگار یه چشمه شکافته
شده و آبیجاری شده وسط جاده. چراغ قوه رو دقیق تر انداختم. دیدم قرمزه! از
بولدوزر اومد پایین. دیدم رو این خاک های لب دره از خستگی خوابش برده،
افتاده، هی بولدوزر رفت عقب، هی رفت جلو، هی رفت عقب، هی رفت جلو. هیچی
ازش نمونده بود. گوشت چرخ کرده ها رو جمع کردم، بردم. کی بود؟ دانشجوی
شریف بود؟ حتماً باید تقدیر و تشکر بشه؟ حتماً باید راه برای من باز بشه؟
کجایید بچه ها؟

?محاسبات ما با محاسبات بچه جبهه ای
هافرق داره. معاد?ت ما با معاد?ت بچه جبهه ای ها فرق داره. ما جبهه
نرفتیم. هنوز شریف جنگ نشده. هنوز شریفی ها تو افسری جنگ نرم وارد نشدند.
به خدا از عالم با? و پایین، از عالم معنا، به رویا، به خواب، به مکاشفه،
به تفألی، به لحظه ای، به بارقه ای، به جرقه ای، به یه آنی، به یه مشورتی،
به یه تلنگری، به یه حدیثی، بهیه روایتی راه رو برایت باز می کنند. "یا
دلیل المتحیرین" خدا رو تو باید تو شریف ثابت کنی. نذار این ذکر خدا رو
زمین بمونه. می فهمی چی می گیم باهم؟ بخون کتاب پرواز تا بی نهایت رو.
بخون کتاب خاک های نرم کوشک رو. بخونین. یه بار دیگهبیاین مباحثه کنیم.
دعوت کنید از م?ئکه خدا. دعوت کنید از شهدا.

?آخری ها که یه ذره حواسمون پرت شده بود،
سه راه شهادت می گشتیم. دانشکده المهدی شریف کدومه؟ امام زمان را ما
گذاشتیم روی طاقچه! گذاشتیم برای شب کنکور. گذاشتیم برای قصه و غصه. بچه
ها، جمکران، گریه، حضرت عبدالعظیم گریه. توسل، توسل. زاهدان شب و شیران و
مطالعه کن ها و مباحثه کن ها و عمل کننده های روز... راه دیگری ندارید.

?حجت به بچه های شریف و این فرمان نایب
امام عصر تمام کردم. من دیگه حرفی ندارم. بریم که وقت کمه، سریع جلسات
کاریتون رو شروع کنید...
» نظر

"آقا" آماده باش داده اند، آرایش جنگی بگیرید رفقا!

وقتی پای حرف های حاج حسین می نشینی انگار یک سطل آب یخ رویت ریخته اند؛ او از روزهای نبرد می گوید؛ از فکه، طلائیه، شلمچه و از امروز و نبرد امروز. از مسیر
دیروز می گذرد تا امروز را به تو بفماند. در جنگ کسی استراحت نمی کرد و تو
استراحت کردی. وقتی نهیبش را با وجودت حس می کنی تازه حجاب روزمرگی هایت
کنار می رود.

حرف
های حاج حسین مقدمه نمی خواهد. حرفهایش شاید بیشتر به درد افسران جنگ نرم
بخورد. جنگی که اکنون کمی مختصاتش تفاوت پیدا کرده؛ اما همچنان به قوت خود
باقی است. نبرد از آغاز بوده و تا هست، خواهد بود. تنها این مختصات است که
تغییر می کند و افسران جنگ بیش از هر چیز باید مختصات جدید جنگ را در هر
برهه بشناسند تا بتوانند میدان دار نبرد باشند. نباید معرکه را رها کنند
بلکه باید دنبال مختصات جدید بگردند. آنچه در پی می آید، گزیده ای ازسخنان حاج حسین یکتاست که در تاریخ 3/12/88 در یک جلسه بسیج دانشجویی ایراد شده است

13شهریور 1359، عراق بعد از اینکه
تقریباً یکی-دو سال ما را در کردستان و شلوغی های کردستان اذیت کرد، و بعد
از گرد و خاک هایی که در مرز ایران و عراق و در خرمشهر صورت داد و بعد از
درگیری های خلق عرب، جنگ را شروع کرد. زد و آمد جلو. یک بمباران مشتی هم
تهران را کرد و فرودگاه و چند تا جای دیگر را. و تقریباً مردم همه خبر
شدند که جنگ شده است. این یک!

?دو!

چند روزی کهگذشت، قطعی شد که بچه ها باید
بروند. این جدا از درگیری های پراکنده در بیابان ها و بعضی درگیریهای
خیابانی در خرمشهر بود. حضرت امام اع?م کرد که دشمنی آمده است، دزدی آمده
است سنگی انداخته است و رفته است. شیرجوان ها! بچه شیرها! شیعه های
امیرالمومنین! عاشق‌های انق?ب! جوان ها! یا علی! بزنید بریم. ملت پا شدند
رفتند جبهه. اما همه جبهه نرفتند. جنگ شروع شد اما همه جبهه نرفتند. یک
عده هم که رفتند جبهه چند دسته شدند.

یکی شد شهید چمران و ایستاد. رفت در
ده?ویه و سوسنگرد و دعوا و درگیری... نمایندگی مجلس را رها کرد، وزارت
دفاع را رها کرد و یک ک?شینکف به دست گرفت، و رفت کفسوسنگرد و ده?ویه، شد
چمران.

علم الهدی هم بساط ?نه جاسوسی و حرف و
حدیث سیاسی و مصاحبه مطبوعاتی را رها کرد و رفت، شد علم الهدی. آنجا
ایستاد در درگیری -چی شد را کاری نداریم- له شد و ماند و دشمن دورش زد و
بعد جنازه علم الهدی رو پیدا کردند. جهان آرا هم یا علی گفت و ام-یکی،
تفنگی، بساطی، راه انداخت و شد درگیری خرمشهر. شهید شیرودی هم نشست پشت
هلیکوپترش، رفت ایستاد تو دشت ذهاب. این تانک را بزن، آن تانک رو بزن، و
دیدید تصاویر یا خاطرات یا سریال را، به معنای اینکه در غریبی و غربت
ایستاد شیرودی و یکجبهه رو به کمک بقیه بچه ها، بسیجی و جهادی و ارتشی و
سپاهی جمع اش کردند.

?چه داریم می بافیم به هم؟ می بافیم بههم
که 31 شهریور جنگ شروع شد، همه ایران فهمیدند جنگ شروع شده. همه ایران
فهمیدند جنگشده، اما همه ایران جبهه نرفتند. اگر می رفتند شاید جنگ هشت
سال طول نمی کشید. همه آنهایی هم که رفتند جبهه، علم الهدی و چمران و
خرازی و باکری و همت و حاج احمد نشدند. خیلی ها هم که جبهه آمدند، تازه شب
عملیات پشت کله شان را باید می‌گرفتی که: «بابا، پاشو نترس!» دوشکا می زد،
کُپ کرده بود، که ببریمش جلو. جنگنده هم ما کم داشتیم.

?آقا! پس جنگ روی دست کی می چرخید؟ جنگ
روی دست یک عده آدم می چرخید که درک درستی داشتند از جنگ، و متکی به ایمان
و اراده و عقل و تدبیر خودشان شدند، رفتند و ایستادند وسط میدان. یک تعداد
بر و بچههای ارتش هم که تانک را می شناختند، توپ را می شناختند و گلوله را
می شناختند، به اینها یک آموزش هایی دادند. چون آن موقع فرماندهی در جنگ
را "آنها" بلد بودند. بعد از این طرف بومی سازی شد با نگاه معنوی و بسیجی
و ایمانی و حزب اللهی و سپاهی. یکبساط جدیدی به پا شد.

جنگ رفت جلو، امام فرمود جنگ در رأس امور
است. باز پول ها یک جای دیگر شاید... باز تدابیر یک جای دیگر شاید... تا
?رسیدیم به یک جایی که امام فرمود قبل از قطعنامه -فکر کنم 1/11 باشد-
امام می گوید: ای احرار، ای آزادگان، به پا خیزید، امروز ایران کرب?ست. ای
حسینیان به پاخیزید. اگر دیر بجنبید زیر چکمه آنها خرد می شوید که می
خواهند حتی آخ هم نگویید. این جم?ت امام است 3-4 ماه قبل از اینکه قطعنامه
را بپذیرد. که اوضاع جبهه دیگر نیرو تویش نبود. جنگ عادی شده بود. حرف و
حدیث ها عادی شده بود. همه دیگر نمی رفتند جبهه. می گفتند: «حا? می رویم!
بگذار ترم تموم بشه. بگذار دانشگاه تموم بشه. تابستون نه، زمستون. چرا من؟
چرا تو؟ چرا ما؟ بس?ه دیگه! تا کی؟...»

عادی شده بود. موشک اومده بود توی شهر.
چهارماه بعد هم امام قطعنامه را قبول کرد. به یک نگاه زهر را بهشنوشاندند.
(می گویند تیر را دشمن می زند، زهر را خودی می دهد) و امام گفت قطعنامه.
در آن پیام چه گفت؟ گفت خوشا به حال آنانکه جبهه رفتند. خوشا به حال
آنانکه در این معرکه ایستادند و بدا به حال آنها که زن و مال و بچه و
زندگیشان را از این معرکه دور داشتند و...

?این روند ما در جنگ بود. جنگ شروع شد،
همه فهمیدند، همه نرفتند. آن هایی که رفتند همه آن هایی که باید می شدند،
نشدند. جنگ روی دست یک عده فرمانده عاشق، نیروی مومنِ معتقد توفیق دار می
چرخید. بقیه کسانی هم که آمده بودند جبهه -که میگویند یک درصد کل جمعیت
ایران!- آن ها هم زیر ع?لم این توفیق دارها سینه می زدند. آخرش هم اینجوری
قطعنامه را به امام تحمیل کردند.

?در حالی که در کرب?ی 5 به خاطر آن نبرد
جانانه که بچه ها از نونی ها رد شدند، عراق قطعنامه را نوشت. بروید
قطعنامه را بخوانید؛ بندهایش همه اش به نفع ماست، هیچ بندی به ضرر ما
ندارد: متجاوز معلوم شود؛ خسارت داده بشود؛ به مرزها برگردیم. ولی امام
قبول نمی کرد، چون در موضعقدرت بودیم. فرض کن ما برویم در یک نقطه ای که
در مذاکرات همه این بندها قبول بشود، همه این بندها اجرا بشود. و الا دشمن
که اجرا نمی کند. می گوید قطعنامه ولیمی زند زیرش. که زد زیرش! دیدید بعد
از قطعنامه گازش را هم گرفت آمد. درست؟ ولی آمدند و کار را به یک جایی
رساندند و این قضیه تحمیل شد. این جا را نگه دار یک دوره تاریخی را!

?رفیق!

"یک نفر" در مملکت اجازه دارد اع?م جنگ
کند! فقط فرمانده معظم کل قوا. فقط «رهبری» می تواند اع?م جنگ کند. و
?دوبار در مملکت جمهوری اس?می اع?م جنگشده است. یک بار در عصر 31 شهریور
1359 -با این روند که برایت گفتم- و یک بار? هم چند وقت پیش آقا اع?م جنگ
کرد. جنگ همه جانبه تمام عیارِ فرهنگی دشمن علیه ما شروع شد. این مسخره
بازی های خیابان ها و راهپیمایی ها را رها کن! این ها را جنگ نمی گویم،
این ها دود جنگ است. این ها گرد و خاک رزمایش قبل از جنگ است. اینها یک تک
ایذایی دشمن به ما بود که تست بگیرد. یا فکر میکرد می تواند بزند بیاید
جلو، محاسباتش غلط بود.

?یک تکی کرد یک رزمایشی کرد. درست؟
جنگتمام عیار دشمن علیه ما شروع شد. آقا فرمود شبیخون، آقا فرمود تهاجم،
آقا فرمود ناتو، حا? اع?م جنگ تمام عیار دشمن علیه ما در جبههی نرم. چه
میخواهیم بگوییم امروز با همدیگر؟

دشمن وارد حدود ما شد. دشمن وارد سرحد?ات
ما شد. بچه ها دشمن آمد، آمد، یک مرتبه آتشش را ریخت. یعنی تا به هوش شدی،
تا به گوش شدی، می بینی یک عالمه از عقول و قلوب بچههای ما فتح شده. یقین
ها، شک شده، حب ها، بغض شده.

?بچه ها حالت، حالت جنگی است. نه دوباره
شلوغ پلوغی و فتنه و ...، بحث های زیرساختیِ اساسی را می گویم. شلمچه
شریفه، فکّه امیرکبیره، ط?ئیه علم و صنعته. هر کدام از یادمان هایی که می
رفتی می ایستادی آنجا گریه می کردی! شهادت، شهادت، شهدا قربونتون برم! نمی
خواد قربونشون بشی! اینقدر کار خراب شده اونها آمدند و دارند قربون شما
میشوند! پریشب یک بچه شهید من را دید گفت: «حاج حسین، پریشب خواب بابام رو
دیدم بعد از مدت ها، پریشون و خاکی آمده یه موتور سواره، داره خیابون
انق?ب را می ره و میاد.» اون ها نیومدند؟ "اون‏ها" اومدند تو میدون دیگه.

?اول از همه مشکل اساسی این هست که بچه
ها باور ندارند جنگ شروع شده. آقا گفت جنگ فرهنگی، قبلشهم گفت غزه، قبلش
هم گفت لبنان. آقا میگویند لبنان، ما ها همه میگوییم: لبنان، لبنان،
لبنان! آقا میگوویند غزه، ما همه میگوییم: غزه، غزه، غزه،...! ما همه
شدیمسیستم دالبی، فقط اکو میکنیم حرف آقا را! دشمن وارد سرحد?ات ما شده
است. بخش هایی از خاکریز دانشگاه فتح شده. تعدادی از سنگرها فتح شده.
تعدادی جنازه کف دانشگاه ریخته، بوی گند گرفته، بوی تعفن داره بیماری ها و
میکروب ها و مرض ها رو دور خودش جمع می کنه. تعدادی تیر خوردند دارند، خون
ریزی می کنند هنوز تو حالت اغما و بیهوشی نرفتند. تعدادی بین ما و آن طرف
ماندند، موجی شدند، نمی دانند کدوم طرفی بروند.

به من بگویید ببینم جهان آرای این جنگ
کیه؟ همه نشستید می گویید انق?ب فرهنگی، وزارت علوم، دولت،... شش تا جبهه
الکی برای خودمون باز میکنیم، دوباره میکشیم کنار تیر بخورد به آقا! تا
آقا میگویند نخبه ها همه نگاهمان به سیاسیون است. تا آقا میگویند خواص
نگاهمان به آقایان قم است. نخبه دانشگاه علم و صنعت، دانشگاه شریف، اینجا
کیست؟ خواص آقا اینجا کیست؟

?ماحالتمون با قبل از جنگ نرم که آقا
اع?م کرد، افسر جوان، فرمانده، فرق کرد؟ فرقینکرده. میگویم: «خانم شما کی
میروی خانه؟» میگوید: «ما ساعت 2 ک?سهایمان تمام شد میرویمخانه.» برادر،
شما کیتشریف می برید؟ جواب می دهد:«ما هم دیگه باید بریم خونمون دیگه!»
روش هر شبمون برقراره. لباس و آنکاردمون برقراره. مهمونی ها مون برقراره.
هر موقع هم دلمون گرفت شبعید بریم راهیان آبغوره بریزیم. ای به گور سیاه!
همه زندگیمون داره طبیعی می چرخه، بعد قربون شهید همت و جهان آرا و اونها
میرویم که چندشب بود نخوابیده بودند، رفته بودند تو معبر شناسایی کنند.
فقط قربون اونها بریم کهمی رفتند روی کالک و نقشه، ساعتها بحث می کردند تا
یک معبر برای بچه ها پیدا کنند. اون وقت قربون اونها بریم که یک ماه، چهل
روز همت نمی تونست بیاد به خانمش توهمون اندیمشک سر بزنه. مگه نخوندین تو
خاطرات شهدا؟ فقط قربون اون ها بریم که گیر میکرد شهید برونسی، می
نشستگریه میکرد- خوندین در خاک های نرم کوشک- گریهمیکرد، ضجه میزد، حضرت
زهرا در گوشش می گفت بیست تا به چپ، ده تا به راست، معبر پیدا می شه!

?این حرف ها مال اون هاست، به ماها که
رسیده همه ترسیدیم. به ماها که رسیده تدبیر جنگی نداریم. به ماها که رسیده
اص?ً نمی فهمیم آقا چی میگه! چون آرایشجنگی نگرفتیم. چون لباسخاکی به تن
نکردیم. چون دل هامون مثل شهید کاظمی پشتخاکریز باند بسته به کله اش، دل
هامون پریشون نیست. کی قلبش این مدت تیرکشیده؟ کی معده اش این مدت سوخته؟
کی خوابش کم شده؟ کی مطالعه اش بیشتر شده؟

رفقا! آرایشجنگی بگیرید رفقا! جنگ شده
است! رفقا رهبر محدوده جنگ را دانشگاه گذاشته. هی برید در مدح دیگران
?بسرایید. ای قربون این برم جانباز قطعنخاعی! ای قربون این برم مادر
شهیده! ای قربون این برم پدر 5 تا شهیده! ای به فدای این برم که این همه
رفت تو اردوگاه عراقی ها کتک خورد!

حسن باقری کیه؟ حسن باقری 19 سالش بود می
اومد می ایستاد تو وزارت دفاع فرمانده ها را توجیه می کرد؟! حسن باقری
کیه؟ هی عکس حسن باقری می زنیم تو کتابمون و در و دیوار اتاق خوابگاهمون.
به چه درد میخوره؟ عکس شهدا را می زنیم، ولی عکسِ شهدا عمل میکنیم!

من نیومدم امروز حرف تهییجی و تحریکی و
حماسی بزنم ها! من اهل خاطره و روایت و شهید و... هستم. همه تون هم می
دونید. ولی تموم شد بسیج با اون فضا، تموم شد راهیان با اون فضا. آرایش
جنگی بگیرید! هیچکی حق نداره از این دانشگاه بره بیرون بدون برگه مرخصی
مسئول بسیج. حق نداری بری بیرون! داری می جنگی! ببخشید من امشب مهمونی
دارم! داریم می جنگیم ببخشید امشبخواستگار اومده! آقا داریم می جنگیم من
می خوام برم امشب شرکتمو تأسیس کنم! آقا داریم می جنگیم. من امشب دعوت
دارم جایی باید برم! آقا داریم می جنگیم. من حا? فع? ده روز نیستم، داریم
می ریم خونمون! تک به تک بچه ها دارند پرپر می شوند، دارندگلوله می خورند،
کی باید با اینها حرف بزنه؟ کی باید بره کار چهره به چهره بکنه؟ کی باید
بره کار نفس به نفس بکنه؟

?آقا فرمود: افسر. تعبیرش هم اینجوریه که
:«من سرباز نمیگم. سرباز کسی ست که به خطّش می کنند. سرباز کسی ست که به
او بشین و برپا میگویند. من به شما افسر میگویم.» افسر یعنی چه؟ افسر در
حداقل ترین حالتشیعنی فرمانده گروهان و گردان؛ درحداقل ترین حالتش تو لشکر
ما به یاد یارای امام حسین 72 تایی می بستند. به خط کن نیروهات رو ببینم!
هر کدوم 72 نفر رو به خطکنید، از جلونظام! داری؟ داری 72 نفر به خط کنی؟
اص?ً با 72 نفر رفیق هستی اینجا؟ اص? برای 72 نفر وقت گذاشتی اینجا؟ اص?ً
افسری کردی اینجا؟ اص?ً تعابیر آقا رو نفهمیدیم! خوابیم!

?کار چهره به چهره است. کار نفس به نفس
است. اون ها تک تک پشت این جبهه دارند نیرو میگیرند. تک تک داره گلوله
میزنه. ?تک تک داره شک میاره. تک تک داره بغضمیاره. تک تک باید ارتباط
بگیری. همایش گرفتیم! ساختارمون رو عوض کردیم! از ?اون ساختارها ما دیگه
نمی خوایم! ما اص?ً ساختار نمیخواهیم! ما یک قرارگاه جنگیِ عملیاتیِ
معرفتی بصیرتی با عنوان تیپ و گردان و لشگر و یگان، با اط?عات عملیات و
توپخانه و دیده بانی و حمله و تخریب می خواهیم. اینطوری باید ساختار ببندی.

کی داره ا?ن بحث می کند؟ من قبول ندارم
بچه بسیجی در عصر امروز دانشگاه، آخر شب بدون بیهوش شدن و فشارش افتادن و
یه گوشه ای از حال رفتن خوابش ببرد! من قبول ندارم! هر کی هم هر حرفی دارد
رو کند! ما خیلی هم جا برای کار کردن داریم. خیلی جا برای حرف زدن با
همدیگر داریم. خیلی برای حضور در عرصه بصیرتی و معرفتی و ارتباط گیری با
بچه ها کار داریم. آنکارد من به هم نخوره! آنکارد تو هم به همنخوره! فقط
قربون حضرت زهرا برم، قربون امام حسین، قربون رزمنده ها برم که این همه
شهید و جانباز و قطع نخاع و آزاده بشوند. این همهمادرها بیبچهبشوند. به من
نباید دست بخورد!

?بچه ها، چه باید کرد؟ من اون خودسازی
زمان جنگ را ندارم، خودم یه عالمه شبهه دارم. خودم یه عالمه کسری دارم.
چند نفر رو جواب بدم؟ چهجوری باید جواب بدم؟ برو زیر چرخ تانک له بشو، یه
سال بعد استخوان هایت را پیدا کنند، بشو علم الهدی. ما به تکلیف مون باید
عمل کنیم. به نتیجه نباید توجه کنیم. ما باور کنیم امروز وظیفه مون کار
سخت شبانه روزی است. ما قبول کنیم امروز وظیفه مون رصد درست ضعف ها و قوت
هاست. ما قبول کنیم امروز باید بایستیم. شبانه روزی برویم. ما قبول کنیم
حال امروزمون با حال سهماه قبل مون باید فرق کنه. خدا مخرج صدق اش را می
فرستد.

?ما باید چه کنیم ا?ن؟ باید ا?ن
یکقرارگاه عملیاتی واقعیِ به معنای تمام کلمه ی توی میدون بودن تشکیل
بدیم. ?تقسیم مأموریت بشه. اص?ً یک گروهی بشوند اط?عات عملیات رصد کنند که
اوضاع در دانشگاه چه خبر است؟ اوضاع یعنی نفر به نفر. چندنفر دانشجو
دارید؟ لیست شو بردار بیار. اینخوابگاهیه. این تهرانیه. این استاداشون این
ها اند. این نقطه بمبارانشون اینه. از اینجاها خوردن. این دانشکده ضعفمون
اینه. کمبود نیرو در اینجا باعث شد این اتفاق افتاد. یک رصد درستی از وضع
نفر به نفر باید بکنید. از یک نفر هم غافل نشوید! اون یهنفر گوشه خاکریز
ایستاده، گوشه دانشکده ایستاده، به امید اونی-حتی بچه های خودمون را غافل
نشوید- همون را دور می خوریم. از همون جا مشکل درست میشود. همون فردا مدیر
نظام می شود، دخل نظام را از آن نقطه میاورد. اگر ما رصد درست نکنیم، اگر
شناسایی درست نکنیم و ندانیم واقعا سوال بچه ها، حرف بچه ها، قصه و غصهبچه
ها چیه و جواب منطقی درست کنیم...

?بچه ها ما بعضی وقت ها مکلف به جواب
دادن همه چیز نیستیم. یه اتفاقاتی تو نظام می افتد. من بخواهم همه را جواب
بدهم، خب! قطعاً نمی تونم. من میخوام بگم اون روز که بچه ها رفتند تو جبهه
می جنگیدند، شهید همت ایستاد تو خیبر. امام گفت امروز باید جزایر حفظ بشه،
نمی دونستتهرون چه خبره؟ میرحسین را نمی شناخت؟ تهران را نمی شناخت؟!
منتظری را نمی شناخت؟ فرمانده لشکرِ بچه تهرانی، تهران را نمی شناخت؟ که
برود تو اون مرداب ها، بایستد اونجاها، شهید بشه؟ سرش قطع شه؟ می دونست!
امام گفته امروز باید جزایر حفظ شود. ایستاد تو اون جزیره مجنون، به عشق
این لیلی جنگید، که امروز برای همهی مجنون های راهیان نور شده لیلی، که می
روی از ط?ییه خاک تبرکی برمیداری میاری.

تک به تک نیرو ها را بررسی کنید وضع بچه
های خودی را بررسی کنید. شیمیایی می زنند! پیدا نیست. یک دفعه به عنوان
هوا -فرهنگ هواست- تنفس می کنی. می بینی بچه ها افتادند. هر جور قراره
تجهیز شوید. رفقا! از دست می روید. بمبارون سنگین است، آتیش سنگین است،
کار سهمگین است. دارم بهتون می گم ها! حالا بازی بازی کنید تا کار تموم
شه! تا این یه قطعنامه را هم به سید تحمیل کنید. تا این دفعه هم دخلمون
بیاد. هر چند خدا رفویش می کند. هرچند خدا درستش میکند. هر چند هر کی خدا
رو نصرت کرد خدا یاریش می کند. حواست باشه ان تنصروا ?ینصرکم، تو اون آدمی
باش که خدا رو یاری می کنه! کی قراره پشت دشمن را بشکند؟ کی قراره طرح رو
درست اجرا کنه و آرایش جنگی که آقا خواسته و جنگ نرم رو درست کنه و برای
بقیهجاها الگو بشود؟ حتی اگه له بشه؟ با معرفت، با بصیرت، با آخرین
شناسایی وارد عمل بشه؟

تقسیم کنید مسئولیت ها را. یکی باید برود
مهمات بیاورد -کتاب بیاره، محتوا بیاره، م?ت بیاره. یکی باید بایستد اینجا
دیده بانی کنه. رصد کنه کجا رو بزنیم. یکی باید بره شناسایی کنه. یکی باید
بره معبر بزنه. تازه فرمانده های جنگ رو چی کار کنیم؟ آقا گفته اساتید
فرمانده‌اند. شما اوضاع اساتید را می دونید.

آقا داره به زبون بی زبونی می گه این جنگ
فرمانده اش استاده. میگی استاد اشکال داره؟ میگی آقا چرا گفته این استاد
فرمانده است؟ پس باید سریع خودتو بکشی با? فرمانده بشی. یعنی اینکه بچه ها
اینجا استاد به یه معنی حوزه تأثیر با?تری هم دارد، هم به یک معنیفوت کوزه
گری را هم بلد است. بروید ازش یاد بگیرید. بعد خودتون را سریع بکشید با?.
چون بحث ما آخرش هم بحث علمی است.

آقا به یه بنده خدایی گفته: «به ساعت
نگاه کنید! ف?نی! -که در عرصهفرهنگ کار می کرد- کار شما به ساعت است.» بچه
ها کار به ساعت است! یعنی امشب بایدجلسه تشکیل بدید. امشب باید طرح عملیات
بریزید. امشب باید تیم های شناساییبروند. امشب باید تقسیم مأموریت بشه.
نگید ما نمی دانیم! اول جنگ هیچکس هیچی نمی دونست. هر کسی یک گوشه را دستش
گرفت. هر کسی یک دانشکده را دستش بگیرد.

?یک مطلب دیگر اینکه ما اون جنگ سخت رو
با نگاه نرم چرخوندیم؛ یعنی اون سنگرها، اون تانک ها، اون توپ ها، اون دور
?زدن و رفتن پشت توپخانه دشمن در فتح المبین، اونجوری خرمشهر را خدا آزاد
کرد. شریف را هم می تواند خدا آزاد کند. اماخداوند عنایت را ریخت کجا؟ ابر
بهاری از با?ی سر ما رد میشه، می بینه تو اهلش نیستی با?سر یکی دیگه می
ریزه. و الّا خدا بارون رو بر زمین می باره ولی به اهلش می باره. شب پاتک،
کارخونه نمک، عراقی ها تیراندازی کردند. بچه ها می خواستنبریزند تو
سنگرهایعراقیها، یهو عراقی ها ساکت شدند. یه ساعت بودند. بچه ها گفتن بریم
بزنیم به صف؟ دوباره عراقی ها آتیش ریختند. دوباره گفتند بریم بزنیم به
خط، رفتند دیدند عراقی ها خوابند! صبح که شد به عراقی ها گفتند چی بود؟
گفتند هیچی! دو سه ساعت قبل از اینکه شما حمله کنید یهسر و صدا هایی شد تو
خط ما، ما فکر کردیم ایرانی ها آمدند آتش ریختیم. یه خورده گذشت دیدیم
ساکت شد و خبری نیست. یک خورده بعد دوباره دیدیم سر و صدا شده آتش ریختیم.
بعدش دیدیم دیگه خبری نیست گفتیم ایرانی ها دیگه عملیات نمیکنند، تموم شد
دیگه! رفتند صبح دیدند عجب! خدا امر کرده به این گرازهای داخل خلیج داخل
خورعبد?، جلوی خاکریز بچه ها، یه گلهگراز می رفته این طرف، دوباره می
اومده اینطرف! خدا با گرازها به کمکش آمد. خدا با باد و طوفان طبس به کمک
می آمد. اهلشباشی خدا کمکمی کنه. رفیق ها! اهلش باشید خدا کمک می کند ها!

?شوخی نگیرید کار رو! وقتی آقا دلش خونه،
وقتی آقا آماده باش زده، ما بریم استراحت کنیم؟ از گلوت پایین می ره؟ شام
و نهار از گلویت پایین می ره؟ اص?ً ما مگه می تونیم استراحت کنیم؟ اص?ً
مگه ما می تونیم از دانشگاه بیرون بریم؟ کی دلش میاد از دانشگاه بیرون
بره؟ وقتی بهترین دسته گل هامون رو، دختر-پسرهای دبیرستانی 88ی مون رو
زدیم پرپر کردیم تو دانشگاه تحویل جامعه دادیم! نشدند 88یها پرپر؟ نشدند؟
وقت گذاشتید؟

?بچه ها! جدیه ها! به همین خاطر تو
اینجنگ هم ما با نگاه نرم باید بجنگیم. همون گریه ها باید باشد. توسل ها
باید باشد. دعاها باید باشد. همدلی بین بچه ها تو گردان و گروهان باید
باشد. ما دیگه حرف و حدیث نداریم باهمدیگر! وقتی آمادهست بره شهادت،
وقتیآمادهست بره تا اجرای فرمان الهی. یه جیب تون باید قرص زیر زبونی باشد
قلبتون درد نکنه، یه جیب تون هم باید از این شربت های آلومینیومیباشه که
معده تون درد نگیره. نمیشه که! هیچکی هیچ طوریش نیست! همه شنگول،
همهشاداب، همه با طراوت! نمی شه! دلپریشون نیستید! لباس خاکی هنوز به دل
هامون و به تنمون نکردیم. فانوسقه ها رو نبستیم. بند حمایل نبستیم. پای
میدون نیستیم. درسکه واجبه، جهاد علمی واجبه. اصل این کار علمی و معرفتی و
بصیرتیه. کتک و کتک کاری نیست.

?مشکل ما ا?ن دوتا چیزه؛ حل بشه همه
چیزحله. باور جنگ، بودن تو جنگ. والس?م! باور کردیم می ریم با هم. هر که
دارد هوس کرب و ب? بسم ?! بودن تو جنگ دیگهخونه ای نیست، زندگیای نیست،
استراحتی نیست. ناز و کرشمهای نیست. قهر و اخم و دعوایی نیست. همه داریم
می رویم سمت مأموریت الهی. اگه این باور بشه همه چیز حلمیشه.

?بچهها خدا کمک می کنهها! خدا یاری
میکند. خدا مدد میکند هر کسی را که خدا را یاری کرد، هر کسی ولی خدا را
یاری کرد. وا? کتک میخورید ها! سیاهی کتک خدا روی بدنتون میمونه. میبینم
اگه نیایید تو این جرگه، اگه وقت نگذارید، اگه تعطیلنکنید زیادی های زندگی
رو، اگه لباس پوشیده، گتر شده حاضر نباشی پای میدون رزم. بهخدا خیر
نمیبینی. مگر خیر دید کسی که نیامد با ما جبهه؟

?به همه فارغ التحصیل ها هم میگویم
بیایند. هر چی کارت پایان خدمت و هر چی کارت معافیت تحصیلی است، کنسل!
نیروی احتیاط، همه برگردند جبهه. برگردند پادگان. نمی شه قدیمیها گذاشتند
رفتند دنبال زندگیشان... چهار تا جوان را گذاشتند وسط این همه آتیش! راه
باید بروید، آنها هم بیایند.

?نگهبان امشب تو خوابگاهها کیه؟ پاسخ بهشبههها شبانه روزی کیه؟ و علی الخصوص از همه مهمتر نیرو باید سریع شکار شود.

?تایم بگذارید تا چند روز دیگر هر کسی
گروهانش را به خط می کند؟ حاج آقا ما از این عرضه ها نداریم بریم 70 نفر
رو شکار کنیم! جمع کن برو بیرون دیگه رویت حساب نکنیم! نمی تونی تو چند
نفر رو شکار کنی؟ ادعای یاری امام زمان هم می کنیم! فکر کردید ما شب
عملیات چشم در چشم هم نگاه می کردیم که بریم؟ بزنیم؟ پاشیم بریم میدون
مین؟! نه! می دویدیم توی میدون مین می رفتیم. کجا چشم توی چشم این بچه ها
نگاه کردیم به حرف ما گوش نکردند؟ کی رفتیم دل دادیم بهحرف ما گوش نکردند؟
جیب های همه تون کاکائو است؟ شک?ت است؟ همه لب ها لبخند است؟ همه روها
بشاش است؟ یه سوال میکنم جواب بدید! در روز چقدر گریه می کنید برای
دانشگاه؟ داریم با جنگ نرم حرف میزنیم، شوخی نمی کنیم. در روز چقدر گریه
میکنید برای رفیق ها و همک?سی ها؟ بچه ها روزی چقدر واقعاً خلوت با خدا
دارید؟ چه نمازی دارید می خونید؟ سجده شکر بچه ها بعد از نماز که شکراً
لله، حمداً لله یک ساعت طول می کشید، دور و بر سجاده اش خیس می شد که
خدایا من فردا کم نیارم در مقابل دشمن. تو چقدر گریهکردی؟ چقدر رفتی زدی
به این قلب ها و قلب ها پرت نشد؟ حاج آقا می زنیم، شبهه داره! شبهه داره؟
از سنگر بتونی عراقی ها که محکم تر نیست؟ آبش کن، جذبش کن. گرم نیستی!
خرمن او خیسه، گندم او خیسه، محصول او خیسه. تو بخاری گرم بشو بایستد
جلویش. شبهه اش را هم بایدجواب بدی. راست هم می گه طرف. هزار تا حرف و
حدیث دارد. مگه ما تو این 20 سال بعد از جنگچی از جنگ برایش گفتیم؟ چی از
ارزش ها گفتیم؟ چی از شهدا گفتیم؟ چیزی نگفتیم! مگهگذاشتی بره خرمشهر؟

?بردیمش کیش! مگه گذاشتیم چادرش سفت سرش
باشه؟ برش داشتیم! مگه گذاشتیم تو مسجد بمونه؟ بردیمش فرهنگسرا. مگه
گذاشتیم دینش بمونه؟ پول خرج بی دینی شده. تو باید خون دلت خرج دینداری
بشه. باید اشک چشمت خرج دینداری بشه.

?محاسبات تو با محاسبات ما فرق دارد.
بچهها ما 30 ساله منتظر هم چنین روزی بودیم تا پرده نفاق و فتنه، پرده دو
رویی بره کنار. اینجنگ مال ماست. امام حسین مال ماست. امیرالمومنین مال
ماست. حضرت زهرا مال ماست. پیروز میدان ماییم. چرا هول برت داشته؟ بزن به
خط! هیچکس حق نداره پدافند کندها! پدافند یعنی مرگ یک نیروی مسلح، مرگ یک
افسر. فقط حرکت رو به جلو! میریم می ایستیم وسط اون خاک ها! کجا واقعی حرف
زدیم، دلی گفتیم، خالصانه گفتیم و طرف گوش نکرد؟ ندیدید شلمچه شهدا با
بچهها چه می کنند؟ با چه قیافه ها عقیده ها، شل میشه می نشیند! چرا پای
منبر تو نمی نشینند؟ تو شهید نیستی! تو نفست رو نکشتی. هنوز نفسمون رو
نکشتیم. هنوز ما کم آوردیم. مورچه را آب می بُرد، می گفت دنیا را آب برده!
ما کم آوردیم می گوییم اوضاع خرابه. مشکل ما اینه که ما مثل اقیانوس نمکی
نیستیم کههرچی می ریزن توش مزه و طعمش عوض نشه! بی نمکیم. دائم هم ادعا
داره. ما اهل کوفه نیستیم، علیتنها بماند. و یا لیتنا کنا معک!

?اینجوری نمی شه رفت. یکتجدید نظر کنید.
دشمن جدیست. جنگ جدیست. کار?جدیست تو نکنی یکی دیگه می ره انجام می ده و
این یداللهی تو نمی شی. عین اللهی تو نمی شی. می میری! تازه ما اهل فتنه
نیستیم. ما اهل نا امنی نیستیم. ولی بخوای نخوای، بهیه کلکی ?ی در شهادت
هم باز شده ها!

?به جنون کار کنید، به عاشقی کار کنید.
خدا از نازش کم کرده، شهدا از نازش کم کرده تو عصر شما. تو دوره تحصیلی
شما این جنگ را گذاشت در دامنتان. بچه ها امروز اگه شاخ می شد تو کلهی من
در بیاد برای مرخصی هایی که آمدیم و پایانی ها، برای مرخصی های چند روزه
اش شاخ در می آوردیم. از ناراحتی و از پشیمونی. پشیمون می شی ها! از شریف
می ری بیرون برای روزی که با هم دیگه گفتیمپشیمون می شی که کار نکردی. بعد
می گی چرا بچه ام اینجوری شده؟ چرا شوهرم اینجوری شده؟ چرا زندگیم گیر
کرده؟ چرا کارم قفل کرده؟ چون گیر به کار آقا انداختی. گره به کار آقا
انداختی. تو می تونستی امروز یه کاری بکنی. تو میتونستی امشب بایستی، یه
ذره دیگه حرف بزنی یه ذره دیگه مطالعه کنی یه ذره دیگه سازماندهی کنی و
نکردی.

?بچه ها تورو خدا بیایید بریم جبهه! تو
رو خدا بیایید اعزام بشیم. تو رو خدا ساک هاتون رو ببندید. تو رو خدا اگه
بچه ها شب عملیات یه جا خلوت می کردند وصیت نامهمی نوشتند امشب تو یه گوشه
خلوت کن وقف نامه بنویس. تو رو خدا وقف نامه تون رو برای آقا بنویسید. بچه
ها بهخدا خواص شمایید، نخبه شمایید. پای کار آقا شمایید. هیچکس دیگه نیست.
کار هم شولوغ پولوغی بردار و هارت و پورت کن نیست. خون دل خوردن است. تا
دق کردن است، تا مردن است، تا دود از کفن برآمدن است. اگر مردیم و آقا
نیومد، بعداً شاهداً سیفی مجرداً ملبیاً ...صفاش به همینه. صفاش به وفاشه.

?بچه ها با وفا باشید نسبت به امام زمان.
بین این همه آدم ضریب هوشی تو، نمره تو، نه، توفیق تو، تو رو انداختتوی
این یادمان، انداخت تو این جبهه. انداخت تو این سنگر. براش فریاد بزنید.
براش کار بکنید. براش قلم بزنید. براش قدم بزنید. براش نفس بزنید. خدا
نفستون رو گرم می کنه. العلم نور. می خوای جواب شبهه بدی؟ العلم نور یقذفه
? فی قلب من یشاء. خدا حکمت را به زبانت جاری می کند. خدا حکمت را جاری می
کند، قلب ها را نرم میکند.

?بگم برایت یک خاطره؟! گفت حاج آقا می شه
من پشت بولدوزر بنشینم؟ بهش گفتم: نه نوبت اینه نوبت اونه. پشت دشمن زیر
ارتفاعات میخواستیم یه جاده بزنیم. محاسبه مون هم این بود که مث?ً امشب که
بزنیم فردا شب می رسیم اون با?. اومد در گوش من یه چیزی گفت: حاج حسین نمی
تونم برات بگم به این دلیل، به اون دلیل بگذار من بنشینم پای بولدوزر. بچه
ها کار تو شریف اینجوری حلمیشه می خوای بفهم، می خوای نفهم. به خاطر حرفی
که زد گفتم بشین پشت بولدوزر. سرشب بود. بولدوزر و صخره، دره، سنگ، کوه.
استخوان هات خرد می شه. دمدم غروب که هوا گرگ و میش شد بولدوزر حرکتشو
شروع کرد که دشمن نبیند. گلوله هم می زدند. من رفتم دنبال کارهام. قرار
بود دو ساعت این بشینه دو ساعت اون. دم اذان صبح آمدم ببینمجاده چقدر رفته
جلو؟ دیدم عجب! خیلی زیاد رفته جلو. تندتر از محاسبات ما رو خاک و رو سنگ
و رو مسیر و صحبت منطقه و حد و حجم و توان بولدوزر کار رفته جلو. کیخاک رو
نرم کرد؟ کی راه رو باز کرد؟ بچه ها به حضرت عباس قسم خدا هست!

?یکی بلند شه روضه خدا بخونیم! موحد شید!
خدا مال توئه! دم صبح اومدم گفتم: تو هنوز نیومدی از بولدوزر پایین؟ دیدم
همونه کهسر شب اومد در گوش من یه پچ پچی کرد. گفتم نمیای پایین؟ گفت حاج
آقا ما قرارمونه بریمتا با? دیگه. گفتم: من گفتم ولی فکر نمی کردم بری تو.
گفتم چه جوری بکشمشپایین؟ گفتم نماز صبحه، میای پایین؟ تا گفتم نمازه دسته
بولدوزر رو کشید. اومدپایین. اینور دره اینور صخره. یکی دیگه رو فرستادم
با?ی بولدوزر. خودم رفتم جلوی بولدوزر چراغ قوه انداختم ببینم راه درست می
زنه می ره جلو؟

?اومدم پشت بولدوزر ببینم چنگک
پشتبولدوزر هم داره خوب سنگ ها رو جمع میکنه؟ دیدم انگار یه چشمه شکافته
شده و آبیجاری شده وسط جاده. چراغ قوه رو دقیق تر انداختم. دیدم قرمزه! از
بولدوزر اومد پایین. دیدم رو این خاک های لب دره از خستگی خوابش برده،
افتاده، هی بولدوزر رفت عقب، هی رفت جلو، هی رفت عقب، هی رفت جلو. هیچی
ازش نمونده بود. گوشت چرخ کرده ها رو جمع کردم، بردم. کی بود؟ دانشجوی
شریف بود؟ حتماً باید تقدیر و تشکر بشه؟ حتماً باید راه برای من باز بشه؟
کجایید بچه ها؟

?محاسبات ما با محاسبات بچه جبهه ای
هافرق داره. معاد?ت ما با معاد?ت بچه جبهه ای ها فرق داره. ما جبهه
نرفتیم. هنوز شریف جنگ نشده. هنوز شریفی ها تو افسری جنگ نرم وارد نشدند.
به خدا از عالم با? و پایین، از عالم معنا، به رویا، به خواب، به مکاشفه،
به تفألی، به لحظه ای، به بارقه ای، به جرقه ای، به یه آنی، به یه مشورتی،
به یه تلنگری، به یه حدیثی، بهیه روایتی راه رو برایت باز می کنند. "یا
دلیل المتحیرین" خدا رو تو باید تو شریف ثابت کنی. نذار این ذکر خدا رو
زمین بمونه. می فهمی چی می گیم باهم؟ بخون کتاب پرواز تا بی نهایت رو.
بخون کتاب خاک های نرم کوشک رو. بخونین. یه بار دیگهبیاین مباحثه کنیم.
دعوت کنید از م?ئکه خدا. دعوت کنید از شهدا.

?آخری ها که یه ذره حواسمون پرت شده بود،
سه راه شهادت می گشتیم. دانشکده المهدی شریف کدومه؟ امام زمان را ما
گذاشتیم روی طاقچه! گذاشتیم برای شب کنکور. گذاشتیم برای قصه و غصه. بچه
ها، جمکران، گریه، حضرت عبدالعظیم گریه. توسل، توسل. زاهدان شب و شیران و
مطالعه کن ها و مباحثه کن ها و عمل کننده های روز... راه دیگری ندارید.

?حجت به بچه های شریف و این فرمان نایب
امام عصر تمام کردم. من دیگه حرفی ندارم. بریم که وقت کمه، سریع جلسات
کاریتون رو شروع کنید...
» نظر

"آقا" آماده باش داده اند، آرایش جنگی بگیرید رفقا!

وقتی پای حرف های حاج حسین می نشینی انگار یک سطل آب یخ رویت ریخته اند؛ او از روزهای نبرد می گوید؛ از فکه، طلائیه، شلمچه و از امروز و نبرد امروز. از مسیر
دیروز می گذرد تا امروز را به تو بفماند. در جنگ کسی استراحت نمی کرد و تو
استراحت کردی. وقتی نهیبش را با وجودت حس می کنی تازه حجاب روزمرگی هایت
کنار می رود.

حرف
های حاج حسین مقدمه نمی خواهد. حرفهایش شاید بیشتر به درد افسران جنگ نرم
بخورد. جنگی که اکنون کمی مختصاتش تفاوت پیدا کرده؛ اما همچنان به قوت خود
باقی است. نبرد از آغاز بوده و تا هست، خواهد بود. تنها این مختصات است که
تغییر می کند و افسران جنگ بیش از هر چیز باید مختصات جدید جنگ را در هر
برهه بشناسند تا بتوانند میدان دار نبرد باشند. نباید معرکه را رها کنند
بلکه باید دنبال مختصات جدید بگردند. آنچه در پی می آید، گزیده ای ازسخنان حاج حسین یکتاست که در تاریخ 3/12/88 در یک جلسه بسیج دانشجویی ایراد شده است

13شهریور 1359، عراق بعد از اینکه
تقریباً یکی-دو سال ما را در کردستان و شلوغی های کردستان اذیت کرد، و بعد
از گرد و خاک هایی که در مرز ایران و عراق و در خرمشهر صورت داد و بعد از
درگیری های خلق عرب، جنگ را شروع کرد. زد و آمد جلو. یک بمباران مشتی هم
تهران را کرد و فرودگاه و چند تا جای دیگر را. و تقریباً مردم همه خبر
شدند که جنگ شده است. این یک!

?دو!

چند روزی کهگذشت، قطعی شد که بچه ها باید
بروند. این جدا از درگیری های پراکنده در بیابان ها و بعضی درگیریهای
خیابانی در خرمشهر بود. حضرت امام اع?م کرد که دشمنی آمده است، دزدی آمده
است سنگی انداخته است و رفته است. شیرجوان ها! بچه شیرها! شیعه های
امیرالمومنین! عاشق‌های انق?ب! جوان ها! یا علی! بزنید بریم. ملت پا شدند
رفتند جبهه. اما همه جبهه نرفتند. جنگ شروع شد اما همه جبهه نرفتند. یک
عده هم که رفتند جبهه چند دسته شدند.

یکی شد شهید چمران و ایستاد. رفت در
ده?ویه و سوسنگرد و دعوا و درگیری... نمایندگی مجلس را رها کرد، وزارت
دفاع را رها کرد و یک ک?شینکف به دست گرفت، و رفت کفسوسنگرد و ده?ویه، شد
چمران.

علم الهدی هم بساط ?نه جاسوسی و حرف و
حدیث سیاسی و مصاحبه مطبوعاتی را رها کرد و رفت، شد علم الهدی. آنجا
ایستاد در درگیری -چی شد را کاری نداریم- له شد و ماند و دشمن دورش زد و
بعد جنازه علم الهدی رو پیدا کردند. جهان آرا هم یا علی گفت و ام-یکی،
تفنگی، بساطی، راه انداخت و شد درگیری خرمشهر. شهید شیرودی هم نشست پشت
هلیکوپترش، رفت ایستاد تو دشت ذهاب. این تانک را بزن، آن تانک رو بزن، و
دیدید تصاویر یا خاطرات یا سریال را، به معنای اینکه در غریبی و غربت
ایستاد شیرودی و یکجبهه رو به کمک بقیه بچه ها، بسیجی و جهادی و ارتشی و
سپاهی جمع اش کردند.

?چه داریم می بافیم به هم؟ می بافیم بههم
که 31 شهریور جنگ شروع شد، همه ایران فهمیدند جنگ شروع شده. همه ایران
فهمیدند جنگشده، اما همه ایران جبهه نرفتند. اگر می رفتند شاید جنگ هشت
سال طول نمی کشید. همه آنهایی هم که رفتند جبهه، علم الهدی و چمران و
خرازی و باکری و همت و حاج احمد نشدند. خیلی ها هم که جبهه آمدند، تازه شب
عملیات پشت کله شان را باید می‌گرفتی که: «بابا، پاشو نترس!» دوشکا می زد،
کُپ کرده بود، که ببریمش جلو. جنگنده هم ما کم داشتیم.

?آقا! پس جنگ روی دست کی می چرخید؟ جنگ
روی دست یک عده آدم می چرخید که درک درستی داشتند از جنگ، و متکی به ایمان
و اراده و عقل و تدبیر خودشان شدند، رفتند و ایستادند وسط میدان. یک تعداد
بر و بچههای ارتش هم که تانک را می شناختند، توپ را می شناختند و گلوله را
می شناختند، به اینها یک آموزش هایی دادند. چون آن موقع فرماندهی در جنگ
را "آنها" بلد بودند. بعد از این طرف بومی سازی شد با نگاه معنوی و بسیجی
و ایمانی و حزب اللهی و سپاهی. یکبساط جدیدی به پا شد.

جنگ رفت جلو، امام فرمود جنگ در رأس امور
است. باز پول ها یک جای دیگر شاید... باز تدابیر یک جای دیگر شاید... تا
?رسیدیم به یک جایی که امام فرمود قبل از قطعنامه -فکر کنم 1/11 باشد-
امام می گوید: ای احرار، ای آزادگان، به پا خیزید، امروز ایران کرب?ست. ای
حسینیان به پاخیزید. اگر دیر بجنبید زیر چکمه آنها خرد می شوید که می
خواهند حتی آخ هم نگویید. این جم?ت امام است 3-4 ماه قبل از اینکه قطعنامه
را بپذیرد. که اوضاع جبهه دیگر نیرو تویش نبود. جنگ عادی شده بود. حرف و
حدیث ها عادی شده بود. همه دیگر نمی رفتند جبهه. می گفتند: «حا? می رویم!
بگذار ترم تموم بشه. بگذار دانشگاه تموم بشه. تابستون نه، زمستون. چرا من؟
چرا تو؟ چرا ما؟ بس?ه دیگه! تا کی؟...»

عادی شده بود. موشک اومده بود توی شهر.
چهارماه بعد هم امام قطعنامه را قبول کرد. به یک نگاه زهر را بهشنوشاندند.
(می گویند تیر را دشمن می زند، زهر را خودی می دهد) و امام گفت قطعنامه.
در آن پیام چه گفت؟ گفت خوشا به حال آنانکه جبهه رفتند. خوشا به حال
آنانکه در این معرکه ایستادند و بدا به حال آنها که زن و مال و بچه و
زندگیشان را از این معرکه دور داشتند و...

?این روند ما در جنگ بود. جنگ شروع شد،
همه فهمیدند، همه نرفتند. آن هایی که رفتند همه آن هایی که باید می شدند،
نشدند. جنگ روی دست یک عده فرمانده عاشق، نیروی مومنِ معتقد توفیق دار می
چرخید. بقیه کسانی هم که آمده بودند جبهه -که میگویند یک درصد کل جمعیت
ایران!- آن ها هم زیر ع?لم این توفیق دارها سینه می زدند. آخرش هم اینجوری
قطعنامه را به امام تحمیل کردند.

?در حالی که در کرب?ی 5 به خاطر آن نبرد
جانانه که بچه ها از نونی ها رد شدند، عراق قطعنامه را نوشت. بروید
قطعنامه را بخوانید؛ بندهایش همه اش به نفع ماست، هیچ بندی به ضرر ما
ندارد: متجاوز معلوم شود؛ خسارت داده بشود؛ به مرزها برگردیم. ولی امام
قبول نمی کرد، چون در موضعقدرت بودیم. فرض کن ما برویم در یک نقطه ای که
در مذاکرات همه این بندها قبول بشود، همه این بندها اجرا بشود. و الا دشمن
که اجرا نمی کند. می گوید قطعنامه ولیمی زند زیرش. که زد زیرش! دیدید بعد
از قطعنامه گازش را هم گرفت آمد. درست؟ ولی آمدند و کار را به یک جایی
رساندند و این قضیه تحمیل شد. این جا را نگه دار یک دوره تاریخی را!

?رفیق!

"یک نفر" در مملکت اجازه دارد اع?م جنگ
کند! فقط فرمانده معظم کل قوا. فقط «رهبری» می تواند اع?م جنگ کند. و
?دوبار در مملکت جمهوری اس?می اع?م جنگشده است. یک بار در عصر 31 شهریور
1359 -با این روند که برایت گفتم- و یک بار? هم چند وقت پیش آقا اع?م جنگ
کرد. جنگ همه جانبه تمام عیارِ فرهنگی دشمن علیه ما شروع شد. این مسخره
بازی های خیابان ها و راهپیمایی ها را رها کن! این ها را جنگ نمی گویم،
این ها دود جنگ است. این ها گرد و خاک رزمایش قبل از جنگ است. اینها یک تک
ایذایی دشمن به ما بود که تست بگیرد. یا فکر میکرد می تواند بزند بیاید
جلو، محاسباتش غلط بود.

?یک تکی کرد یک رزمایشی کرد. درست؟
جنگتمام عیار دشمن علیه ما شروع شد. آقا فرمود شبیخون، آقا فرمود تهاجم،
آقا فرمود ناتو، حا? اع?م جنگ تمام عیار دشمن علیه ما در جبههی نرم. چه
میخواهیم بگوییم امروز با همدیگر؟

دشمن وارد حدود ما شد. دشمن وارد سرحد?ات
ما شد. بچه ها دشمن آمد، آمد، یک مرتبه آتشش را ریخت. یعنی تا به هوش شدی،
تا به گوش شدی، می بینی یک عالمه از عقول و قلوب بچههای ما فتح شده. یقین
ها، شک شده، حب ها، بغض شده.

?بچه ها حالت، حالت جنگی است. نه دوباره
شلوغ پلوغی و فتنه و ...، بحث های زیرساختیِ اساسی را می گویم. شلمچه
شریفه، فکّه امیرکبیره، ط?ئیه علم و صنعته. هر کدام از یادمان هایی که می
رفتی می ایستادی آنجا گریه می کردی! شهادت، شهادت، شهدا قربونتون برم! نمی
خواد قربونشون بشی! اینقدر کار خراب شده اونها آمدند و دارند قربون شما
میشوند! پریشب یک بچه شهید من را دید گفت: «حاج حسین، پریشب خواب بابام رو
دیدم بعد از مدت ها، پریشون و خاکی آمده یه موتور سواره، داره خیابون
انق?ب را می ره و میاد.» اون ها نیومدند؟ "اون‏ها" اومدند تو میدون دیگه.

?اول از همه مشکل اساسی این هست که بچه
ها باور ندارند جنگ شروع شده. آقا گفت جنگ فرهنگی، قبلشهم گفت غزه، قبلش
هم گفت لبنان. آقا میگویند لبنان، ما ها همه میگوییم: لبنان، لبنان،
لبنان! آقا میگوویند غزه، ما همه میگوییم: غزه، غزه، غزه،...! ما همه
شدیمسیستم دالبی، فقط اکو میکنیم حرف آقا را! دشمن وارد سرحد?ات ما شده
است. بخش هایی از خاکریز دانشگاه فتح شده. تعدادی از سنگرها فتح شده.
تعدادی جنازه کف دانشگاه ریخته، بوی گند گرفته، بوی تعفن داره بیماری ها و
میکروب ها و مرض ها رو دور خودش جمع می کنه. تعدادی تیر خوردند دارند، خون
ریزی می کنند هنوز تو حالت اغما و بیهوشی نرفتند. تعدادی بین ما و آن طرف
ماندند، موجی شدند، نمی دانند کدوم طرفی بروند.

به من بگویید ببینم جهان آرای این جنگ
کیه؟ همه نشستید می گویید انق?ب فرهنگی، وزارت علوم، دولت،... شش تا جبهه
الکی برای خودمون باز میکنیم، دوباره میکشیم کنار تیر بخورد به آقا! تا
آقا میگویند نخبه ها همه نگاهمان به سیاسیون است. تا آقا میگویند خواص
نگاهمان به آقایان قم است. نخبه دانشگاه علم و صنعت، دانشگاه شریف، اینجا
کیست؟ خواص آقا اینجا کیست؟

?ماحالتمون با قبل از جنگ نرم که آقا
اع?م کرد، افسر جوان، فرمانده، فرق کرد؟ فرقینکرده. میگویم: «خانم شما کی
میروی خانه؟» میگوید: «ما ساعت 2 ک?سهایمان تمام شد میرویمخانه.» برادر،
شما کیتشریف می برید؟ جواب می دهد:«ما هم دیگه باید بریم خونمون دیگه!»
روش هر شبمون برقراره. لباس و آنکاردمون برقراره. مهمونی ها مون برقراره.
هر موقع هم دلمون گرفت شبعید بریم راهیان آبغوره بریزیم. ای به گور سیاه!
همه زندگیمون داره طبیعی می چرخه، بعد قربون شهید همت و جهان آرا و اونها
میرویم که چندشب بود نخوابیده بودند، رفته بودند تو معبر شناسایی کنند.
فقط قربون اونها بریم کهمی رفتند روی کالک و نقشه، ساعتها بحث می کردند تا
یک معبر برای بچه ها پیدا کنند. اون وقت قربون اونها بریم که یک ماه، چهل
روز همت نمی تونست بیاد به خانمش توهمون اندیمشک سر بزنه. مگه نخوندین تو
خاطرات شهدا؟ فقط قربون اون ها بریم که گیر میکرد شهید برونسی، می
نشستگریه میکرد- خوندین در خاک های نرم کوشک- گریهمیکرد، ضجه میزد، حضرت
زهرا در گوشش می گفت بیست تا به چپ، ده تا به راست، معبر پیدا می شه!

?این حرف ها مال اون هاست، به ماها که
رسیده همه ترسیدیم. به ماها که رسیده تدبیر جنگی نداریم. به ماها که رسیده
اص?ً نمی فهمیم آقا چی میگه! چون آرایشجنگی نگرفتیم. چون لباسخاکی به تن
نکردیم. چون دل هامون مثل شهید کاظمی پشتخاکریز باند بسته به کله اش، دل
هامون پریشون نیست. کی قلبش این مدت تیرکشیده؟ کی معده اش این مدت سوخته؟
کی خوابش کم شده؟ کی مطالعه اش بیشتر شده؟

رفقا! آرایشجنگی بگیرید رفقا! جنگ شده
است! رفقا رهبر محدوده جنگ را دانشگاه گذاشته. هی برید در مدح دیگران
?بسرایید. ای قربون این برم جانباز قطعنخاعی! ای قربون این برم مادر
شهیده! ای قربون این برم پدر 5 تا شهیده! ای به فدای این برم که این همه
رفت تو اردوگاه عراقی ها کتک خورد!

حسن باقری کیه؟ حسن باقری 19 سالش بود می
اومد می ایستاد تو وزارت دفاع فرمانده ها را توجیه می کرد؟! حسن باقری
کیه؟ هی عکس حسن باقری می زنیم تو کتابمون و در و دیوار اتاق خوابگاهمون.
به چه درد میخوره؟ عکس شهدا را می زنیم، ولی عکسِ شهدا عمل میکنیم!

من نیومدم امروز حرف تهییجی و تحریکی و
حماسی بزنم ها! من اهل خاطره و روایت و شهید و... هستم. همه تون هم می
دونید. ولی تموم شد بسیج با اون فضا، تموم شد راهیان با اون فضا. آرایش
جنگی بگیرید! هیچکی حق نداره از این دانشگاه بره بیرون بدون برگه مرخصی
مسئول بسیج. حق نداری بری بیرون! داری می جنگی! ببخشید من امشب مهمونی
دارم! داریم می جنگیم ببخشید امشبخواستگار اومده! آقا داریم می جنگیم من
می خوام برم امشب شرکتمو تأسیس کنم! آقا داریم می جنگیم. من امشب دعوت
دارم جایی باید برم! آقا داریم می جنگیم. من حا? فع? ده روز نیستم، داریم
می ریم خونمون! تک به تک بچه ها دارند پرپر می شوند، دارندگلوله می خورند،
کی باید با اینها حرف بزنه؟ کی باید بره کار چهره به چهره بکنه؟ کی باید
بره کار نفس به نفس بکنه؟

?آقا فرمود: افسر. تعبیرش هم اینجوریه که
:«من سرباز نمیگم. سرباز کسی ست که به خطّش می کنند. سرباز کسی ست که به
او بشین و برپا میگویند. من به شما افسر میگویم.» افسر یعنی چه؟ افسر در
حداقل ترین حالتشیعنی فرمانده گروهان و گردان؛ درحداقل ترین حالتش تو لشکر
ما به یاد یارای امام حسین 72 تایی می بستند. به خط کن نیروهات رو ببینم!
هر کدوم 72 نفر رو به خطکنید، از جلونظام! داری؟ داری 72 نفر به خط کنی؟
اص?ً با 72 نفر رفیق هستی اینجا؟ اص? برای 72 نفر وقت گذاشتی اینجا؟ اص?ً
افسری کردی اینجا؟ اص?ً تعابیر آقا رو نفهمیدیم! خوابیم!

?کار چهره به چهره است. کار نفس به نفس
است. اون ها تک تک پشت این جبهه دارند نیرو میگیرند. تک تک داره گلوله
میزنه. ?تک تک داره شک میاره. تک تک داره بغضمیاره. تک تک باید ارتباط
بگیری. همایش گرفتیم! ساختارمون رو عوض کردیم! از ?اون ساختارها ما دیگه
نمی خوایم! ما اص?ً ساختار نمیخواهیم! ما یک قرارگاه جنگیِ عملیاتیِ
معرفتی بصیرتی با عنوان تیپ و گردان و لشگر و یگان، با اط?عات عملیات و
توپخانه و دیده بانی و حمله و تخریب می خواهیم. اینطوری باید ساختار ببندی.

کی داره ا?ن بحث می کند؟ من قبول ندارم
بچه بسیجی در عصر امروز دانشگاه، آخر شب بدون بیهوش شدن و فشارش افتادن و
یه گوشه ای از حال رفتن خوابش ببرد! من قبول ندارم! هر کی هم هر حرفی دارد
رو کند! ما خیلی هم جا برای کار کردن داریم. خیلی جا برای حرف زدن با
همدیگر داریم. خیلی برای حضور در عرصه بصیرتی و معرفتی و ارتباط گیری با
بچه ها کار داریم. آنکارد من به هم نخوره! آنکارد تو هم به همنخوره! فقط
قربون حضرت زهرا برم، قربون امام حسین، قربون رزمنده ها برم که این همه
شهید و جانباز و قطع نخاع و آزاده بشوند. این همهمادرها بیبچهبشوند. به من
نباید دست بخورد!

?بچه ها، چه باید کرد؟ من اون خودسازی
زمان جنگ را ندارم، خودم یه عالمه شبهه دارم. خودم یه عالمه کسری دارم.
چند نفر رو جواب بدم؟ چهجوری باید جواب بدم؟ برو زیر چرخ تانک له بشو، یه
سال بعد استخوان هایت را پیدا کنند، بشو علم الهدی. ما به تکلیف مون باید
عمل کنیم. به نتیجه نباید توجه کنیم. ما باور کنیم امروز وظیفه مون کار
سخت شبانه روزی است. ما قبول کنیم امروز وظیفه مون رصد درست ضعف ها و قوت
هاست. ما قبول کنیم امروز باید بایستیم. شبانه روزی برویم. ما قبول کنیم
حال امروزمون با حال سهماه قبل مون باید فرق کنه. خدا مخرج صدق اش را می
فرستد.

?ما باید چه کنیم ا?ن؟ باید ا?ن
یکقرارگاه عملیاتی واقعیِ به معنای تمام کلمه ی توی میدون بودن تشکیل
بدیم. ?تقسیم مأموریت بشه. اص?ً یک گروهی بشوند اط?عات عملیات رصد کنند که
اوضاع در دانشگاه چه خبر است؟ اوضاع یعنی نفر به نفر. چندنفر دانشجو
دارید؟ لیست شو بردار بیار. اینخوابگاهیه. این تهرانیه. این استاداشون این
ها اند. این نقطه بمبارانشون اینه. از اینجاها خوردن. این دانشکده ضعفمون
اینه. کمبود نیرو در اینجا باعث شد این اتفاق افتاد. یک رصد درستی از وضع
نفر به نفر باید بکنید. از یک نفر هم غافل نشوید! اون یهنفر گوشه خاکریز
ایستاده، گوشه دانشکده ایستاده، به امید اونی-حتی بچه های خودمون را غافل
نشوید- همون را دور می خوریم. از همون جا مشکل درست میشود. همون فردا مدیر
نظام می شود، دخل نظام را از آن نقطه میاورد. اگر ما رصد درست نکنیم، اگر
شناسایی درست نکنیم و ندانیم واقعا سوال بچه ها، حرف بچه ها، قصه و غصهبچه
ها چیه و جواب منطقی درست کنیم...

?بچه ها ما بعضی وقت ها مکلف به جواب
دادن همه چیز نیستیم. یه اتفاقاتی تو نظام می افتد. من بخواهم همه را جواب
بدهم، خب! قطعاً نمی تونم. من میخوام بگم اون روز که بچه ها رفتند تو جبهه
می جنگیدند، شهید همت ایستاد تو خیبر. امام گفت امروز باید جزایر حفظ بشه،
نمی دونستتهرون چه خبره؟ میرحسین را نمی شناخت؟ تهران را نمی شناخت؟!
منتظری را نمی شناخت؟ فرمانده لشکرِ بچه تهرانی، تهران را نمی شناخت؟ که
برود تو اون مرداب ها، بایستد اونجاها، شهید بشه؟ سرش قطع شه؟ می دونست!
امام گفته امروز باید جزایر حفظ شود. ایستاد تو اون جزیره مجنون، به عشق
این لیلی جنگید، که امروز برای همهی مجنون های راهیان نور شده لیلی، که می
روی از ط?ییه خاک تبرکی برمیداری میاری.

تک به تک نیرو ها را بررسی کنید وضع بچه
های خودی را بررسی کنید. شیمیایی می زنند! پیدا نیست. یک دفعه به عنوان
هوا -فرهنگ هواست- تنفس می کنی. می بینی بچه ها افتادند. هر جور قراره
تجهیز شوید. رفقا! از دست می روید. بمبارون سنگین است، آتیش سنگین است،
کار سهمگین است. دارم بهتون می گم ها! حالا بازی بازی کنید تا کار تموم
شه! تا این یه قطعنامه را هم به سید تحمیل کنید. تا این دفعه هم دخلمون
بیاد. هر چند خدا رفویش می کند. هرچند خدا درستش میکند. هر چند هر کی خدا
رو نصرت کرد خدا یاریش می کند. حواست باشه ان تنصروا ?ینصرکم، تو اون آدمی
باش که خدا رو یاری می کنه! کی قراره پشت دشمن را بشکند؟ کی قراره طرح رو
درست اجرا کنه و آرایش جنگی که آقا خواسته و جنگ نرم رو درست کنه و برای
بقیهجاها الگو بشود؟ حتی اگه له بشه؟ با معرفت، با بصیرت، با آخرین
شناسایی وارد عمل بشه؟

تقسیم کنید مسئولیت ها را. یکی باید برود
مهمات بیاورد -کتاب بیاره، محتوا بیاره، م?ت بیاره. یکی باید بایستد اینجا
دیده بانی کنه. رصد کنه کجا رو بزنیم. یکی باید بره شناسایی کنه. یکی باید
بره معبر بزنه. تازه فرمانده های جنگ رو چی کار کنیم؟ آقا گفته اساتید
فرمانده‌اند. شما اوضاع اساتید را می دونید.

آقا داره به زبون بی زبونی می گه این جنگ
فرمانده اش استاده. میگی استاد اشکال داره؟ میگی آقا چرا گفته این استاد
فرمانده است؟ پس باید سریع خودتو بکشی با? فرمانده بشی. یعنی اینکه بچه ها
اینجا استاد به یه معنی حوزه تأثیر با?تری هم دارد، هم به یک معنیفوت کوزه
گری را هم بلد است. بروید ازش یاد بگیرید. بعد خودتون را سریع بکشید با?.
چون بحث ما آخرش هم بحث علمی است.

آقا به یه بنده خدایی گفته: «به ساعت
نگاه کنید! ف?نی! -که در عرصهفرهنگ کار می کرد- کار شما به ساعت است.» بچه
ها کار به ساعت است! یعنی امشب بایدجلسه تشکیل بدید. امشب باید طرح عملیات
بریزید. امشب باید تیم های شناساییبروند. امشب باید تقسیم مأموریت بشه.
نگید ما نمی دانیم! اول جنگ هیچکس هیچی نمی دونست. هر کسی یک گوشه را دستش
گرفت. هر کسی یک دانشکده را دستش بگیرد.

?یک مطلب دیگر اینکه ما اون جنگ سخت رو
با نگاه نرم چرخوندیم؛ یعنی اون سنگرها، اون تانک ها، اون توپ ها، اون دور
?زدن و رفتن پشت توپخانه دشمن در فتح المبین، اونجوری خرمشهر را خدا آزاد
کرد. شریف را هم می تواند خدا آزاد کند. اماخداوند عنایت را ریخت کجا؟ ابر
بهاری از با?ی سر ما رد میشه، می بینه تو اهلش نیستی با?سر یکی دیگه می
ریزه. و الّا خدا بارون رو بر زمین می باره ولی به اهلش می باره. شب پاتک،
کارخونه نمک، عراقی ها تیراندازی کردند. بچه ها می خواستنبریزند تو
سنگرهایعراقیها، یهو عراقی ها ساکت شدند. یه ساعت بودند. بچه ها گفتن بریم
بزنیم به صف؟ دوباره عراقی ها آتیش ریختند. دوباره گفتند بریم بزنیم به
خط، رفتند دیدند عراقی ها خوابند! صبح که شد به عراقی ها گفتند چی بود؟
گفتند هیچی! دو سه ساعت قبل از اینکه شما حمله کنید یهسر و صدا هایی شد تو
خط ما، ما فکر کردیم ایرانی ها آمدند آتش ریختیم. یه خورده گذشت دیدیم
ساکت شد و خبری نیست. یک خورده بعد دوباره دیدیم سر و صدا شده آتش ریختیم.
بعدش دیدیم دیگه خبری نیست گفتیم ایرانی ها دیگه عملیات نمیکنند، تموم شد
دیگه! رفتند صبح دیدند عجب! خدا امر کرده به این گرازهای داخل خلیج داخل
خورعبد?، جلوی خاکریز بچه ها، یه گلهگراز می رفته این طرف، دوباره می
اومده اینطرف! خدا با گرازها به کمکش آمد. خدا با باد و طوفان طبس به کمک
می آمد. اهلشباشی خدا کمکمی کنه. رفیق ها! اهلش باشید خدا کمک می کند ها!

?شوخی نگیرید کار رو! وقتی آقا دلش خونه،
وقتی آقا آماده باش زده، ما بریم استراحت کنیم؟ از گلوت پایین می ره؟ شام
و نهار از گلویت پایین می ره؟ اص?ً ما مگه می تونیم استراحت کنیم؟ اص?ً
مگه ما می تونیم از دانشگاه بیرون بریم؟ کی دلش میاد از دانشگاه بیرون
بره؟ وقتی بهترین دسته گل هامون رو، دختر-پسرهای دبیرستانی 88ی مون رو
زدیم پرپر کردیم تو دانشگاه تحویل جامعه دادیم! نشدند 88یها پرپر؟ نشدند؟
وقت گذاشتید؟

?بچه ها! جدیه ها! به همین خاطر تو
اینجنگ هم ما با نگاه نرم باید بجنگیم. همون گریه ها باید باشد. توسل ها
باید باشد. دعاها باید باشد. همدلی بین بچه ها تو گردان و گروهان باید
باشد. ما دیگه حرف و حدیث نداریم باهمدیگر! وقتی آمادهست بره شهادت،
وقتیآمادهست بره تا اجرای فرمان الهی. یه جیب تون باید قرص زیر زبونی باشد
قلبتون درد نکنه، یه جیب تون هم باید از این شربت های آلومینیومیباشه که
معده تون درد نگیره. نمیشه که! هیچکی هیچ طوریش نیست! همه شنگول،
همهشاداب، همه با طراوت! نمی شه! دلپریشون نیستید! لباس خاکی هنوز به دل
هامون و به تنمون نکردیم. فانوسقه ها رو نبستیم. بند حمایل نبستیم. پای
میدون نیستیم. درسکه واجبه، جهاد علمی واجبه. اصل این کار علمی و معرفتی و
بصیرتیه. کتک و کتک کاری نیست.

?مشکل ما ا?ن دوتا چیزه؛ حل بشه همه
چیزحله. باور جنگ، بودن تو جنگ. والس?م! باور کردیم می ریم با هم. هر که
دارد هوس کرب و ب? بسم ?! بودن تو جنگ دیگهخونه ای نیست، زندگیای نیست،
استراحتی نیست. ناز و کرشمهای نیست. قهر و اخم و دعوایی نیست. همه داریم
می رویم سمت مأموریت الهی. اگه این باور بشه همه چیز حلمیشه.

?بچهها خدا کمک می کنهها! خدا یاری
میکند. خدا مدد میکند هر کسی را که خدا را یاری کرد، هر کسی ولی خدا را
یاری کرد. وا? کتک میخورید ها! سیاهی کتک خدا روی بدنتون میمونه. میبینم
اگه نیایید تو این جرگه، اگه وقت نگذارید، اگه تعطیلنکنید زیادی های زندگی
رو، اگه لباس پوشیده، گتر شده حاضر نباشی پای میدون رزم. بهخدا خیر
نمیبینی. مگر خیر دید کسی که نیامد با ما جبهه؟

?به همه فارغ التحصیل ها هم میگویم
بیایند. هر چی کارت پایان خدمت و هر چی کارت معافیت تحصیلی است، کنسل!
نیروی احتیاط، همه برگردند جبهه. برگردند پادگان. نمی شه قدیمیها گذاشتند
رفتند دنبال زندگیشان... چهار تا جوان را گذاشتند وسط این همه آتیش! راه
باید بروید، آنها هم بیایند.

?نگهبان امشب تو خوابگاهها کیه؟ پاسخ بهشبههها شبانه روزی کیه؟ و علی الخصوص از همه مهمتر نیرو باید سریع شکار شود.

?تایم بگذارید تا چند روز دیگر هر کسی
گروهانش را به خط می کند؟ حاج آقا ما از این عرضه ها نداریم بریم 70 نفر
رو شکار کنیم! جمع کن برو بیرون دیگه رویت حساب نکنیم! نمی تونی تو چند
نفر رو شکار کنی؟ ادعای یاری امام زمان هم می کنیم! فکر کردید ما شب
عملیات چشم در چشم هم نگاه می کردیم که بریم؟ بزنیم؟ پاشیم بریم میدون
مین؟! نه! می دویدیم توی میدون مین می رفتیم. کجا چشم توی چشم این بچه ها
نگاه کردیم به حرف ما گوش نکردند؟ کی رفتیم دل دادیم بهحرف ما گوش نکردند؟
جیب های همه تون کاکائو است؟ شک?ت است؟ همه لب ها لبخند است؟ همه روها
بشاش است؟ یه سوال میکنم جواب بدید! در روز چقدر گریه می کنید برای
دانشگاه؟ داریم با جنگ نرم حرف میزنیم، شوخی نمی کنیم. در روز چقدر گریه
میکنید برای رفیق ها و همک?سی ها؟ بچه ها روزی چقدر واقعاً خلوت با خدا
دارید؟ چه نمازی دارید می خونید؟ سجده شکر بچه ها بعد از نماز که شکراً
لله، حمداً لله یک ساعت طول می کشید، دور و بر سجاده اش خیس می شد که
خدایا من فردا کم نیارم در مقابل دشمن. تو چقدر گریهکردی؟ چقدر رفتی زدی
به این قلب ها و قلب ها پرت نشد؟ حاج آقا می زنیم، شبهه داره! شبهه داره؟
از سنگر بتونی عراقی ها که محکم تر نیست؟ آبش کن، جذبش کن. گرم نیستی!
خرمن او خیسه، گندم او خیسه، محصول او خیسه. تو بخاری گرم بشو بایستد
جلویش. شبهه اش را هم بایدجواب بدی. راست هم می گه طرف. هزار تا حرف و
حدیث دارد. مگه ما تو این 20 سال بعد از جنگچی از جنگ برایش گفتیم؟ چی از
ارزش ها گفتیم؟ چی از شهدا گفتیم؟ چیزی نگفتیم! مگهگذاشتی بره خرمشهر؟

?بردیمش کیش! مگه گذاشتیم چادرش سفت سرش
باشه؟ برش داشتیم! مگه گذاشتیم تو مسجد بمونه؟ بردیمش فرهنگسرا. مگه
گذاشتیم دینش بمونه؟ پول خرج بی دینی شده. تو باید خون دلت خرج دینداری
بشه. باید اشک چشمت خرج دینداری بشه.

?محاسبات تو با محاسبات ما فرق دارد.
بچهها ما 30 ساله منتظر هم چنین روزی بودیم تا پرده نفاق و فتنه، پرده دو
رویی بره کنار. اینجنگ مال ماست. امام حسین مال ماست. امیرالمومنین مال
ماست. حضرت زهرا مال ماست. پیروز میدان ماییم. چرا هول برت داشته؟ بزن به
خط! هیچکس حق نداره پدافند کندها! پدافند یعنی مرگ یک نیروی مسلح، مرگ یک
افسر. فقط حرکت رو به جلو! میریم می ایستیم وسط اون خاک ها! کجا واقعی حرف
زدیم، دلی گفتیم، خالصانه گفتیم و طرف گوش نکرد؟ ندیدید شلمچه شهدا با
بچهها چه می کنند؟ با چه قیافه ها عقیده ها، شل میشه می نشیند! چرا پای
منبر تو نمی نشینند؟ تو شهید نیستی! تو نفست رو نکشتی. هنوز نفسمون رو
نکشتیم. هنوز ما کم آوردیم. مورچه را آب می بُرد، می گفت دنیا را آب برده!
ما کم آوردیم می گوییم اوضاع خرابه. مشکل ما اینه که ما مثل اقیانوس نمکی
نیستیم کههرچی می ریزن توش مزه و طعمش عوض نشه! بی نمکیم. دائم هم ادعا
داره. ما اهل کوفه نیستیم، علیتنها بماند. و یا لیتنا کنا معک!

?اینجوری نمی شه رفت. یکتجدید نظر کنید.
دشمن جدیست. جنگ جدیست. کار?جدیست تو نکنی یکی دیگه می ره انجام می ده و
این یداللهی تو نمی شی. عین اللهی تو نمی شی. می میری! تازه ما اهل فتنه
نیستیم. ما اهل نا امنی نیستیم. ولی بخوای نخوای، بهیه کلکی ?ی در شهادت
هم باز شده ها!

?به جنون کار کنید، به عاشقی کار کنید.
خدا از نازش کم کرده، شهدا از نازش کم کرده تو عصر شما. تو دوره تحصیلی
شما این جنگ را گذاشت در دامنتان. بچه ها امروز اگه شاخ می شد تو کلهی من
در بیاد برای مرخصی هایی که آمدیم و پایانی ها، برای مرخصی های چند روزه
اش شاخ در می آوردیم. از ناراحتی و از پشیمونی. پشیمون می شی ها! از شریف
می ری بیرون برای روزی که با هم دیگه گفتیمپشیمون می شی که کار نکردی. بعد
می گی چرا بچه ام اینجوری شده؟ چرا شوهرم اینجوری شده؟ چرا زندگیم گیر
کرده؟ چرا کارم قفل کرده؟ چون گیر به کار آقا انداختی. گره به کار آقا
انداختی. تو می تونستی امروز یه کاری بکنی. تو میتونستی امشب بایستی، یه
ذره دیگه حرف بزنی یه ذره دیگه مطالعه کنی یه ذره دیگه سازماندهی کنی و
نکردی.

?بچه ها تورو خدا بیایید بریم جبهه! تو
رو خدا بیایید اعزام بشیم. تو رو خدا ساک هاتون رو ببندید. تو رو خدا اگه
بچه ها شب عملیات یه جا خلوت می کردند وصیت نامهمی نوشتند امشب تو یه گوشه
خلوت کن وقف نامه بنویس. تو رو خدا وقف نامه تون رو برای آقا بنویسید. بچه
ها بهخدا خواص شمایید، نخبه شمایید. پای کار آقا شمایید. هیچکس دیگه نیست.
کار هم شولوغ پولوغی بردار و هارت و پورت کن نیست. خون دل خوردن است. تا
دق کردن است، تا مردن است، تا دود از کفن برآمدن است. اگر مردیم و آقا
نیومد، بعداً شاهداً سیفی مجرداً ملبیاً ...صفاش به همینه. صفاش به وفاشه.

?بچه ها با وفا باشید نسبت به امام زمان.
بین این همه آدم ضریب هوشی تو، نمره تو، نه، توفیق تو، تو رو انداختتوی
این یادمان، انداخت تو این جبهه. انداخت تو این سنگر. براش فریاد بزنید.
براش کار بکنید. براش قلم بزنید. براش قدم بزنید. براش نفس بزنید. خدا
نفستون رو گرم می کنه. العلم نور. می خوای جواب شبهه بدی؟ العلم نور یقذفه
? فی قلب من یشاء. خدا حکمت را به زبانت جاری می کند. خدا حکمت را جاری می
کند، قلب ها را نرم میکند.

?بگم برایت یک خاطره؟! گفت حاج آقا می شه
من پشت بولدوزر بنشینم؟ بهش گفتم: نه نوبت اینه نوبت اونه. پشت دشمن زیر
ارتفاعات میخواستیم یه جاده بزنیم. محاسبه مون هم این بود که مث?ً امشب که
بزنیم فردا شب می رسیم اون با?. اومد در گوش من یه چیزی گفت: حاج حسین نمی
تونم برات بگم به این دلیل، به اون دلیل بگذار من بنشینم پای بولدوزر. بچه
ها کار تو شریف اینجوری حلمیشه می خوای بفهم، می خوای نفهم. به خاطر حرفی
که زد گفتم بشین پشت بولدوزر. سرشب بود. بولدوزر و صخره، دره، سنگ، کوه.
استخوان هات خرد می شه. دمدم غروب که هوا گرگ و میش شد بولدوزر حرکتشو
شروع کرد که دشمن نبیند. گلوله هم می زدند. من رفتم دنبال کارهام. قرار
بود دو ساعت این بشینه دو ساعت اون. دم اذان صبح آمدم ببینمجاده چقدر رفته
جلو؟ دیدم عجب! خیلی زیاد رفته جلو. تندتر از محاسبات ما رو خاک و رو سنگ
و رو مسیر و صحبت منطقه و حد و حجم و توان بولدوزر کار رفته جلو. کیخاک رو
نرم کرد؟ کی راه رو باز کرد؟ بچه ها به حضرت عباس قسم خدا هست!

?یکی بلند شه روضه خدا بخونیم! موحد شید!
خدا مال توئه! دم صبح اومدم گفتم: تو هنوز نیومدی از بولدوزر پایین؟ دیدم
همونه کهسر شب اومد در گوش من یه پچ پچی کرد. گفتم نمیای پایین؟ گفت حاج
آقا ما قرارمونه بریمتا با? دیگه. گفتم: من گفتم ولی فکر نمی کردم بری تو.
گفتم چه جوری بکشمشپایین؟ گفتم نماز صبحه، میای پایین؟ تا گفتم نمازه دسته
بولدوزر رو کشید. اومدپایین. اینور دره اینور صخره. یکی دیگه رو فرستادم
با?ی بولدوزر. خودم رفتم جلوی بولدوزر چراغ قوه انداختم ببینم راه درست می
زنه می ره جلو؟

?اومدم پشت بولدوزر ببینم چنگک
پشتبولدوزر هم داره خوب سنگ ها رو جمع میکنه؟ دیدم انگار یه چشمه شکافته
شده و آبیجاری شده وسط جاده. چراغ قوه رو دقیق تر انداختم. دیدم قرمزه! از
بولدوزر اومد پایین. دیدم رو این خاک های لب دره از خستگی خوابش برده،
افتاده، هی بولدوزر رفت عقب، هی رفت جلو، هی رفت عقب، هی رفت جلو. هیچی
ازش نمونده بود. گوشت چرخ کرده ها رو جمع کردم، بردم. کی بود؟ دانشجوی
شریف بود؟ حتماً باید تقدیر و تشکر بشه؟ حتماً باید راه برای من باز بشه؟
کجایید بچه ها؟

?محاسبات ما با محاسبات بچه جبهه ای
هافرق داره. معاد?ت ما با معاد?ت بچه جبهه ای ها فرق داره. ما جبهه
نرفتیم. هنوز شریف جنگ نشده. هنوز شریفی ها تو افسری جنگ نرم وارد نشدند.
به خدا از عالم با? و پایین، از عالم معنا، به رویا، به خواب، به مکاشفه،
به تفألی، به لحظه ای، به بارقه ای، به جرقه ای، به یه آنی، به یه مشورتی،
به یه تلنگری، به یه حدیثی، بهیه روایتی راه رو برایت باز می کنند. "یا
دلیل المتحیرین" خدا رو تو باید تو شریف ثابت کنی. نذار این ذکر خدا رو
زمین بمونه. می فهمی چی می گیم باهم؟ بخون کتاب پرواز تا بی نهایت رو.
بخون کتاب خاک های نرم کوشک رو. بخونین. یه بار دیگهبیاین مباحثه کنیم.
دعوت کنید از م?ئکه خدا. دعوت کنید از شهدا.

?آخری ها که یه ذره حواسمون پرت شده بود،
سه راه شهادت می گشتیم. دانشکده المهدی شریف کدومه؟ امام زمان را ما
گذاشتیم روی طاقچه! گذاشتیم برای شب کنکور. گذاشتیم برای قصه و غصه. بچه
ها، جمکران، گریه، حضرت عبدالعظیم گریه. توسل، توسل. زاهدان شب و شیران و
مطالعه کن ها و مباحثه کن ها و عمل کننده های روز... راه دیگری ندارید.

?حجت به بچه های شریف و این فرمان نایب
امام عصر تمام کردم. من دیگه حرفی ندارم. بریم که وقت کمه، سریع جلسات
کاریتون رو شروع کنید...
» نظر